کینه و دشمنی نسبت به اسلام، علت تشویق به عدم مشارکت در انتخابات
‼️ شاید هنوز هم خیلیها نخواهند کمی بیشتر بیندیشند تا خط و ربط مسائل را یافته و حداقل بخاطر خودشان هم که شده، دوست و دشمن حقیقیشان را بشناسند. هنوز جملاتی چون" فلانی، توهم توطئه دارد" و " بهمانیها، تندرو هستند" از زبانشان نمیافتد. کاش کمی بیشتر به سخنان امریکن نیوزها دقت میکردند و از خود میپرسیدند: چرا اینان، خواهان کاهش مشارکت در انتخابات ایران هستند؟ آیا واقعا دلشان برای ما سوختهاست و میخواهند از مشکلات نجاتمان دهند؟ مگر دیگر کشورها مشکل ندارند تا به آنان کمک کنند؟ اصلا مگر غزه در خون دست و پا نمیزند؟
پس
چرا
ایران؟
🔸پاسخ را از سخنان بنیانگذار کبیر انقلاب بخوانید:
"... اینها می خواهند که مردم را در رأی ریاست جمهوری سست کنند. با کشتن یک فرد ولو اینکه هر چه بزرگ باشد و متعهد، مردم ما از رأی دادن به ریاست جمهوری و از حاضر شدن پای صندوقها برای کمک به اسلام و جمهوری اسلامی، خیال کردند سست می شوند! این هم یک خیال باطل است و ملت ما این مسئله را یک مسئلۀ الهی، شرعی و یک تکلیف خدایی می داند که به پای صندوقها در روز جمعه ان شاءالله برود و با صفهای طولانی مرصوص، به شخصی متعهد رأی بدهد.
اینها می خواهند مردم ما را تضعیف کنند روحیه شان را؛ برای شهادت یک نفر، ده نفر، صد نفر، هزار نفر. این خیال، خیال خام باطلی است.
اینها می خواهند انتقام بکشند از رسول الله که اولاد او را به شهادت می رسانند؛ انتقام بکشند که رسول الله یک همچو دینی را آورده است که برخلاف خواستۀ آنهاست و آنها نمی خواهند که این دین به آنطوری که خدا می خواهد و رسول خدا می خواهد، در این مملکت پیاده شود و حالا انتقام می کشند از کسی که مصدع این دین است و اولاد او را به شهادت می رسانند. این انتقام هم برای آنها روسیاهی [است] و برای ملت ما، به هیچ وجه سستی ایجاد نخواهد کرد.
📚صحیفه امام. ج۱۵، ص ۲۵۹
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
#سلام_امام_زمانم♥
سلام آرزوی مشتاقان،
دیگر هیچ چیز دل هایمان را
خوش نمیکند
هیچ چیز رنگ لبخند
بر صورت هایمان نمی نشاند ...
تنها ظهور شماست که نجاتمان میدهد،
شادمانمان می کند، امیدمان میبخشد ...
🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت شصت و هشتم ـ خب میگی واسه خودته ... چرا فکر میکنی توصیه های خدا برای تو نیست ؟
محافظ عاشق من
قسمت شصت و نهم
ندا خواست جواب مهدا را بدهد که رضوان مادر ندا پیش دستی کرد و گفت :
بله ملک شخصیشه مگه نمیدونی اگه کمک های بابای ندا نبود شما ها صد سال نمی تونستین این حسینه رو برپا کنین .... الانم من صاحب اینجا میگم ، ناراحتی برو ...
ضمنا نمیخواد برای من حرف از حق الناس بزنی ... با این خواهر نادونت محمد ما رو داشتین به کشتن میدادین ... ! این حق الناس نیست که محمدحسین هنوز راحت نفس نمیکشه ؟!
مهدا با بغض گفت : ولی کسی از شما تقاضای کمک مالی نکرده بود ... همسرتون خودشون پیشنهاد دادن ، خودشون خواستن کمک کنن ... من کسی جز اهل بیتو صاحب اینجا نمیدونم ... من بابت اتفاقی که افتاد واقعا متاسفم ... من از ایشون کمک نخواستم و گفتم وارد موتور خانه نشن ...
رضوان : چقدر پرو هستی ... یه لحظه هم عذاب وجدان نداری ؟ همین چون ازش کمک نخواستی پس تقصیر نداری ؟!
حسنا : عمه محمدحسین الان مشکل چندانی نداره ! مهدا از همه بیشتر آسیب دی....
ـ فدای سر محمدحسینم که خودش بیشتر آسیب دیده ، خواهر اون بوده ... به برادرزاده من چه ربطی داشته ؟!
مهدا از اینکه مادرش یا مادر سجاد در آن جمع نبودند خدا را شکر کرد . نگاهی به جمع کرد سجاد را نیافت . میدانست اگر این حرف ها می شنیدند قیامت میشد و سجاد تا یکی را نمیزد آرام نمیگرفت ... .
دست مائده که گریان شاهد آن جمع بود را فشرد و با پلک زدن از مرصاد خواست سکوت کند ...
محمدحسین گفت :
عمه تمومش کنین ... شما هیچی نمی دونین ... اگه من الان ....
مهدا همان طور که به داخل حسینیه میرفت ، گفت : قسم خوردین آقا سید حقی بر گردنتونه که من ازش نمیگذرم... جواب آدمایی که از خدا غافلن به عهده خودش
محمدحسین : میخوام تا آخر عمر مدیون شما بمونم ...ولی ..
رضوان : چه حقی هان ؟ دختره ی افلیجی من ....
مهراد : بسه عمه هر چی از دهنت در میاد میگی ...
سید هادی با صدای فریاد مهراد بسمت آنها آمد و گفت : چه خبرتونه ؟ خاله رضوان ، مهدا کجا رفت ؟
محمدحسین که صبرش لبریز شده بود با خشم رو به عمه اش گفت :
هیچ کدومتون فکر کردین چرا تو اون آتیش فقط مهدا خانوم تباه شد ؟
مرصاد با تعجب به محمدحسین زل زد که هادی گفت : محمد ... مهدا راضی نیست
مرصاد : صبر کن آقا هادی ، این سوال خیلی وقته مثل خوره به جونم افتاده ... هر چی ازش میپرسم جواب سر بالا میده ... آقا محمد چرا ؟
محمدحسین شرمنده سرش را پایین انداخت و سکوت چهل روزه را شکست .
فاطمه همان طور که اشک میریخت رو به رضوان گفت : حالا خاله جون فهمیدین چرا این دختر فلج شده ؟ الان کی باید احساس گناه کنه ؟
هق هق فاطمه و حسنا اوج گرفت که سید هادی گفت :
فاطمه جان آروم باش ، مهدا خانم اینقدر عاقل و با ایمان بوده که با این موضوع کنار اومده و الان یک هفته است برگشته سرکارش ... حسنا خانم مگه با هم واسه انتخاب واحد نرفتین ؟ دانشگاهشم شروع کرده با وضعیتی که داره ...اگه ما بودیم چیکار میکردیم ؟!
مرصاد در سکوت به حلوا خیره شده بود که دست امیرحسین با تکانی او را از بهت درآورد :
مرصاد داداش شرمنده
محمدحسین : تو چرا شرمنده ای ... روی سیاهیش برای منه ...
ندا : چرا فقط شما ... به مائده که رنگش مثل گچ سفید شده بود اشاره کرد و ادامه داد : اگه بخاطر مائده داخل آتیش نپریده بود و اونو به شما نمیداد ... شما رو هل نمیداد در واقع میخواسته از خواه...
حسنا با دیدن حال بد مائده با جیغ گفت : دهنتو ببند ندا تا خودم نبستمش .. .
مائده جان ؟ آبجی خوبی ؟
مائده شکه به آنها خیره شده بود ...
فاطمه همان طور که اشک میریخت نزدیکش نشست ، دستانش را گرفت و گفت : مائده جونم...! فدات بشم تقصیر تو نی..
مائده : پس دروغ گفت ؟ دروغ گفت مرصاد ؟ فاطمه ، مهدا به من گفت اونو آقای حسینی پشت در گرفتار آتیش شدن..! گفت آتش نشان ها منو نجات دادن..!
با هق هق ادامه داد :
آره حسنا ؟مهدا بهم دروغ گفت ؟اون بخاطر نجات من تو آتیش افتاد ؟بخاطر من کمرش سوخت ؟
با جیغ ادامه داد :
بخاطر من فلج شد ؟
سید هادی با لیوان آبی بسمت مائده رفت به او داد و گفت :
نه مائده خانم ، تو فکر میکنی اون میذاشت تو آتیش بمونی ؟
ـ همش تقصیر من بود داداش. دیدی مرصاد. دیدی بدبخت شدم.کاش تو اون آتیش سوخته بودم.کاش مرده بودم
مرصادوقتی بی قراری خواهرش را دید او را در آغوش گرفت و گفت :
نه داداش فدای اشکت بشه.تقصیرتونیست قربونت برم گریه نکن..
ادامه دارد ...
@negaheqods
روزشمار غدیر
6️⃣ شش روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام سی ام:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
العاقِلُ مَن لايُضيعُ لَهُ نَفَسًا فيما لايَنفَعُهُ
خردمند کسی است که دمی را در کارهای بی فایده هدر نمی دهد
📚غررالحكم، حدیث2163
💠آنکه او فرمانروای محشر است
حیدر است و حیدر است و حیدر است
@negaheqods
صحنهٔ انتخابات دشوار و پیچیدهس
باید هم همینجوری باشه
ما در یک نقطهٔ عطف تاریخی قرار گرفتهایم
ما در نقطهای قرار گرفتهایم که هیچ رسول الهی و امام معصومی از این نقطه عبور نکرده
ما در آستانهٔ تشکیل دولت اسلامی قرار داریم
در مقاطعی از تاریخ، توفیقِ ایجاد نظام اسلامی به دست آمده اما تا به امروز دولت اسلامی به معنای واقعی و کاملش در هیچ نقطهای از دنیا و در هیچ کجای تاریخ تشکیل نشده است!
[دولت اسلامی یعنی مجموعهی کارگزاران حکومت، دارای دیدگاهها و رفتار کاملا اسلامی باشند نهفقط قوه مجریه ]
تحققِ این امر بزرگ، زمینهی تحققِ جامعه اسلامی و سپس تمدن بزرگ اسلامی را فراهم خواهد کرد. انشاءالله به لطف خداوند و به برکت مجاهدتهای فراوان، از کسانی که دشمنیِ عریان دارند(غربگراها) عبور کردهایم .
🔹️اکنون به سدّ سختِ دشمنانِ ظاهرالصّلاح و موجّه(نفاقِ سیاسی) برخورد کردهایم
کسانی که دشمنیِ پنهان دارند .
قدرت نفاق به حدی است که اجازه نداد مأموریتِ هیچ امام معصومی به سرانجام برسد.
🔹️پدیدهی نفاق میتواند کاری کند که یک شیعه امامش را به قتل برساند،
پدیدهی نفاق میتواند مقدماتی فراهم کند که فاسدترین عناصر به بالاترین جایگاهها در حکومت برسند،
پدیدهی نفاق، مؤمنينِ بیبصیرت و متدیّنینِ بیتحلیل را به پیادهنظامِ فسق و فجور و فساد تبدیل میکند
ادامه دارد....
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
#سلام_امام_زمانم_عج💗
رسیدن به تو
صد قدم است
به اندازه ی قدم های
یک تسبیح،
اما من ...
هزار تسبیح
پیر و فرتوت شدم
وَ همچنان دور از تو ..
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت شصت و نهم ندا خواست جواب مهدا را بدهد که رضوان مادر ندا پیش دستی کرد و گفت :
محافظ عاشق من
قسمت هفتادم
مهدا با دلی که به لطف مادر و دختر خودخواه خون شده بود دنبال دوست مائده گشت باید از دلش درمی آورد ... کمی در حیاط چرخید که صدای سجاد او را متوجه خودش کرد .
سجاد : مهدا ؟
مهدا : سلام ، آقا سجاد از بیرون می اومدین یه دختر هم سن و سال مائده ندیدین ؟
ـ سلام ، باید میدیم ؟
ـ نه ... هیچی
ـ بیا ببرمت داخل این جا نمون ... این قسمت خلوته
ـ ممنون ، خودم میرم شما برین به کارتون برسین
ـ حرف نباشه ، سرتق بازی در نیار
مهدا لبخند محوی زد و با سکوت رضایت خودش را اعلام کرد .
سجاد مهدا را به قسمت بانوان برد و گفت :
خب ، دیگه مابقیش با خودت من بیام اینجا زنا میزنن زیر جیغ
مهدا آرام خندید که سجاد گفت : برو که این خاله دومادمون بد نگا میکنه تا حرف درنیاورده من برم
مهدا : باشه ، بهتره دیگه با هم صحبت نکنیم پسر عمو یکم نسبت به من حساس شدن
ـ چشم خانم حواس جمع
مهدا صندلی را به حرکت درآورد و نگاهش را چرخاند تا دوست مائده را پیدا کند که دید روی پله های انتهای حسینیه چمباتمه زده ، بسمتش رفت و گفت :
بانوی زیبا چرا تنها اینجا نشسته ؟
دختر با شنیدین صدای مهدا با چشم اشکی بسمتش برگشت و با بغض گفت :
بخاطر من دعوا کردی ؟
ـ بخاطر تو ؟ نه عزیزم بخاطر تو دعوا نکردم
ـ من نمی خوا...
ـ میدونم ، شما تقصیری نداشتی ... گلی بیا بالا که از اینجا بخوام باهات حرف بزنم باید فریاد بکشم ... میگن این دختره خل و چله ... بین خودمون بمونه ولی مامانم مجبور میشه ترشیم بندازه
با همان صورت خیس از اشک خندید و گفت : اون جا یه طوری حرف میزدی فکر نمیکردم شوخ باشی
ـ حالا کجاشو دیدی ... ننه بیا بشین پیش خودم برات از زمان چل چلیم تعریف کنم لذت ببری ...
همان طور که بسمت مهدا میرفت گفت : ازت خوشم اومد
ـ فقط خوشت اومده ؟ من جای تو بودم مجنون میشدم
ـ خانم به این سقف نیاز داریم خواهشا مراعات کن ، راستی چه نسبتی با مائده داری ؟ اسمت چیه ؟
ـ والا جونم برات بگه که من مهدا جون هستم عشقت ، خواهر مائده . من شما رو چی صدا کنم ؟
ـ فکرشم نمیکردم خواهر مائده این شکلی باشه !
اسممو گذاشتن محدثه ولی من هیچ علاقه ای بهش ندارم ..
ـ اسم به این نازی . ضمنا مگه چه شکلیم ننه .. دختر به این ماهی ... ! نکنه مائده از من اژدها ساخته پیش چشمت ؟
ـ نه ولی همین که گفتن قراره بعنوان معلم آمادگی دفاعی بیای خودش خوفناکه ... بعدشم ... مائده نگفته بود خواهرش ... معلوله
ـ حالا تا خوفناک نشدم بیا بشینیم اونجا تا مراسم شروع میشه یکم اختلاط کنیم ...
ـ باشه
مادرش بسمتش آمد و با چشم های وحشت زده به او نگاه کرد .
ـ مامان ؟ مشکلی پیش اومده ؟ حالت خوبه ؟
ـ من ؟ آرههه ... ینی نه ... مهدا بیا بریم خونه
ـ بریم خونه ؟ چرا مامان ؟ چی شده ؟
ـ هیچی چیزی نشده ... خسته شدی !
ـ من که همش نشستم خسته نیستم
+ خاله ببخشیدا ولی میشه نرین ؟ ما تازه آشنا شدیم
ـ خب ... خب تو هم بیا خونه ی ما . خونه ی ما نزدیکه
مهدا با تعجب به مادرش نگاه کرد و گفت : مامان مطمئنی مشکلی پیش نیومده ؟
ـ چقدر سوال میکنی بیا بریم گفتم
مادر سجاد نزدیکشان شد و در گوش انیس خانم چیزی گفت که انیس خانم در پاسخ با آرامی گفت : نمیشه ... مطمئن باش ... قولش قول نیست ... من ... من میترسم
ـ نترس بیا برو اصلا باهاش حرف بزن ... الان بیشتر داری ضایع میکنی ... برو
انیس خانم طبق خواسته او عمل کرد و از آنها فاصله گرفت که مهدا پرسید : زن عمو چی شده ؟
ـ هیچی مادر چیزی نیست بیا بریم پیش بقیه
مهدا شدیدا مشکوک شده بود اما سعی کرد بی تفاوت باشد و بعدا دلیل این رفتار ها را بپرسد .
انیس و مطهره خانم در حال صحبت با زنی میان سال هم سن و سال مطهره خانم بودند . مهدا چهره اش را آنالیز کرد و متوجه شباهت بسیاری بین او و استادش شد .
زن نگاهی به مهدا کرد و بی اراده بسمتشان آمد که محدثه گفت :
مامان چی شده ؟
مهدا که متوجه شد خانم مقابلش چه کسی است دستش را بسمت او دراز کرد و گفت :
سلام .. طاعاتتون قبول ... خوشحالم از دیدنتون من مهدا هستم .
زن مبهوت به او زل زده بود که اشکی از گوشه ی چشمش پایین افتاد دست مهدا را گرم فشرد و با مهربانی گفت : سلام عزیزکم ... من هم از دیدنت خوشحالم
انیس خانم با نگرانی به صحنه ی مقابلش نگاه میکرد که صدای رضوان نگاه همه را بسمت او چرخاند ....
ادامه دارد ...
@negaheqods
روزشمار غدیر
5️⃣ پنج روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام سی و یکم:
اِغتَنِمُوا الشُّكرَ؛ فَأَدنى نَفعِهِ الزِّيادَةُ
امیرالمومنین عليه السلام:شُكر را غنيمت شماريد؛ كه كم ترين بهره آن افزايش نعمت است
📚غررالحكم حدیث 2535
💠جانِ جانان آنکه احمد گفت این جان من است
ای هزاران جانِ عالم باد قربانش علی است
@negaheqods
نگاه قدس
صحنهٔ انتخابات دشوار و پیچیدهس باید هم همینجوری باشه ما در یک نقطهٔ عطف تاریخی قرار گرفتهایم م
بخش دوم:
✍ راز بقای نفاق و بزرگترین سلاحِ این پدیدهی اجتماعی و آفتِ دینی،
ناشناختهماندن است
نفاق و شخص منافق، مادامی که بتواند با شگردها و ترفندهای فوقالعاده پیچیدهاش،
مخفی و ناشناخته و محبوب باقی بماند،
ضرباتش را به صورت پیدرپی به جامعه مسلمین و مؤمنين وارد میسازد
✍ دلیلِ پیچیدگیِ و ناشناختهماندنِ جریان منافقین این است که این عناصر، به صورت مستمر خود را همرنگ مؤمنينِ درجه یک میکنند
شخص منافق
با دقتِ تمام مراقب است که
رفتارها، گفتارها، اصطلاحات، دوستیها و دشمنیهایش را به
گونهای تنظیم کند که بیشترین شباهت را با مؤمنين پیدا کند
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
#سلام_مولاجـانم❤️
چه خوشبختم که صبحم
با سلام بر شما آغاز میشود
و ابتدا عطر یاد شما در قلبم میپیچد
چه روز دلانگیزی است روزی که
نام شما بر سر درش باشد
و شمیم شما در هوایش ...
من در پناه شما آرامم ،
دلخوشم ، زندهام ...
شکر خدا که شما را دارم ...
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت هفتادم مهدا با دلی که به لطف مادر و دختر خودخواه خون شده بود دنبال دوست ما
محافظ عاشق من
قسمت هفتاد و یکم
رضوان : جالبه تور پهن کردنت واسه محمدحسین و پسر عموت کم بود ... حالا دنبال مهرادی ؟!
مهدا با تعجب به او نگاه کرد و گفت :
این خانم ، مادر دوست مائده هستن چه ربطی به آقا مهراد داره ؟
نازنین پوزخندی زد به دختری که درکنار اشاره کرد و گفت :
ینی نمیدونی محدثه و مهراد خواهر و برادرن ؟
جالبه خودتو زدی به حماقت ...
ــــــــــــــ .... ♥ .... ــــــــــــــ
همگی خسته به منزل رفتند . مهدا بخاطر نگاه های خیره مادر محدثه از مادرش پرسید :
مامان ؟ چرا خانم آقای حسینی این جوری به من نگاه میکردن ؟
ـ چیزه ... شاید ازت خوشش اومده
ـ واا ؟ برای چی ؟
ـ اِ میدونی چیه ! ... کلا مادرای پسردار همین جوری هستن
ـ چه چیز عجیبی !
مهدا می دانست به این سادگی ها نیست و قضایای پنهانی وجود دارد .
وقتی خانه در خوابی پس از سحر فرو رفت ... با لپ تاپش برخی سرنخ های پرونده ی جدید را بررسی و از کشفیاتش یادداشت برداری میکرد تا در جلسه ای که صبح پیش رو داشت ارائه کند .
در خلوت از ضعفی که برایش پیش آمده بود اشک میریخت . گاهی این تنهایی با حضور فاطمه و مرصاد میشکست ... رفتار هادی بعد از آن حادثه تغییر کرده بود شاید به این نتیجه رسیده بود که مهدا توانایی هایی دارد که او از آنها بی خبر بوده است ...
باید دانست چنین زنانی در تاریخ کم نیستند اما فراوان هم نیستند ... خلقتی محکم دارند ... و متفاوت ترند ....
مهدا همیشه به همه یادآوری میکرد قهرمان هر زندگی فوق العاده زنی ست که قطعا نباید نظامی یا تیپ مردانه داشته باشد !
قهرمانانی در زندگیمان هستند که هیچ مرد توانمندی نمی تواند در برابر مشکلاتشان مقاومت کند ... چرا که خلقت ربوبیت این گونه است .... !
اغلب زن ها می توانند برای فرزندانشان هم پدر باشند هم مادر اما ... کمتر مردی چنین توانایی را داراست ...
همان طور که در حال بررسی پرونده ها بود به پروژه ی خودکشی رسید ... پروژه ای که سر نخ پرونده او شده بود و مهدا را به خواسته اش میرساند ... !
اما پرونده به حدی گنگ بود که یک سال پیش برای آگاهی تقریبا مختومه شده بود و در بایگانی آن را پیدا کرده بود .
نوید همکارش معتقد بود خواندن و تمرکز روی آن پرونده وقت تلف کردن است اما مهدا مصر بود مطمئن شود ... پرونده ی خودکشی مشکوک *هیوا جاوید* ربطی به م.ح و زندگی او ندارد ...
پرونده را چند بار خواند و با هر بار خواندن ، جمله ی امیر رسولی در ذهنش تداعی میشد " هیوا جرئت خودکشی نداشت ..... هیوا مخالف برنامه ی مهمانی ها بود .... با کارن خیلی مشکل داشت ... به پلیس آمار کار های غیر قانونی کارخونه کارن رو داده بود .... "
بوی قتل به مشامش خورده بود و میخواست هر طور شده به واقعیت برسد اما پاهای ناتوانش خیلی او را آزار میداد ...
با نگاه به وضع خودش در آینه لحظه غبار اشک دیدش را تار کرد و با یادآوری حرف هایی که شنیده بود قلبش به درد آمد ...
نگاهی به مائده غرق در خواب کرد و با یاد اشک هایی که ریخته بود حالش از خودخواهی و بی رحمی صاحبان قلب های بی رحم بهم خورد ....
.... دختره افلیجی .... افلیجی .... فلج .... فلج
این کلمات آزارش میداد ... زجر میکشید وقتی انگشت هایی در کوچه ، خیابان ، دانشگاه و حتی محل کارش او را نشان میدادند ... !
خیلی دلش می گرفت وقتی ترحم دیگران را میدید ... تمام این وقایع باعث شد تصمیم بگیرد به گونه ای زندگی کند که انگار این معلولیت هیچ محدودیتی برایش نداشته ....
قلبش را با یاد معشوقش آرام کرد ... زیارت عاشورایی خواند تا یادش بماند سرور جوانان اهل بهشت چه مصیبت ها دیده ... زینبِ فاطمه برای زینب شدن از چه تعلقاتی گذشته ....
میتوانست آهنگی گوش کند و کتابی با مضمون مثبت اندیشی بخواند ... با قلم روانشناسانی که هر روز مقاله هایشان را میخواند ... همه آن ها با روحش در ارتباط بود اما هیچ کدام آرامش جاوید را به قلبش روان نمیکرد ...
ادامه دارد ...
@negaheqods
روزشمار غدیر
4️⃣ چهار روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام سی و دوم:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
ایّاک و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فیها عند زمانها
از شتاب کردن در کارها پیش از فرارسیدن زمان آنها، و کوتاهی کردن در آنها وقتی زمانشان فرا رسید دوری کن
📚تحف العقول، ص147
💠تمام اهـل قیـامت نـدا دهنـد علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
@negaheqods
نگاه قدس
بخش دوم: ✍ راز بقای نفاق و بزرگترین سلاحِ این پدیدهی اجتماعی و آفتِ دینی، ناشناختهماندن است ن
قسمت سوم
استدعا داریم در سورهٔ مبارکه توبه تدبر کنید...
مطالعهی دقیقِ آیات نورانی سوره توبه میتواند، اهمیت پرداختن به مبحث نفاق و جریان منافقین را برای مان روشنتر کند
منظور از نفاق و جریان منافقین در این مطلب چیست؟!
باید معیارها را شناخت
با نام بردن از چند شخصیت سیاسی، به چهرهی واقعی جریان نفاق نمیتوان پی برد
نفاق یک مفهمومِ نسبی است
که تقریبا تمام مؤمنين به این افت دچار هستند
اما
مصداقِ اتمّ و کامل نفاق، یک جریان اجتماعی و سیاسی است که با آراستنِ ظاهرِ خود و استفاده از ادبیاتِ دینی و مورد قبولِ مؤمنين، بزرگترین دستانداز را در مسیرِ حرکتِ جامعهی اسلامی ایجاد میکند.
@negaheqods
از عرش خدا بانگ منادی آمد
یعنی که زمان عیش و شادی آمد
نور دل حضرت جواد آمده است
میلاد پر افتخار هادی علیه السلام آمد
🌸 ولادت امام هادی علیه السلام مبارک باد
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
🍃🌸
#سلام_امام_زمانم💗
هر روزم را
باسلام به شما زیبا مے ڪنم
ڪاش یڪ روزم،
با دیدن روے ماهتان زیباشود
#صبحت_بخیر_مولای_من
#اللهم_عجل_لولـیکـــ_الفرج 💗
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت هفتاد و یکم رضوان : جالبه تور پهن کردنت واسه محمدحسین و پسر عموت کم بود ... حال
محافظ عاشق من
قسمت هفتاد و دوم
حتی صحبت با استاد دانشگاه لندن که همیشه او را آرام میکرد ، کسی که مهدا را در مسابقه های تهران دیده بود و از طریق ایمیل با هم در ارتباط بودند نمی توانست قلب پر التهابش را قرار دهد ...
استاد ماری پی یِر معتقد بود وجود مهدا نیرویی دارد که به او در پیشبرد اهدافش کمک میکند برای همین قبل از شروع و اتمام پروژه های تحقیقاتیش چند دقیقه با مهدا صحبت میکرد ... هر دو بهم آرامش میدادند ....
ایمیلش را چک کرد و دید استاد باصفا باز هم احوالش را پرسیده و گفته میخواهد به ایران بیاید و مهدا را هم ببیند .....
ــــــــــــــــــــــــــــ ♥ ـــــــــــــــــــــــــــ
پس از آماده شدن و بیدار کردن مائده به سراغ مرصاد رفت .
ـ پاشو دیگه چقدر میخوابی ...
ـ ول...م ک...ن
ـ پاشو مرصاد دیرمه .... بعدشم خودت کلاس داری ....
ـ نمیرم ... خوابم میاد
بسمت تخت مرصاد رفت و با یک حرکت پتو را کشید و گفت :
تا پنج میشمارم ... وگرنه وارد مرحله بعد میشیم ...
مرصاد ناگهانی و با یک حرکت بلند شد که باعث شد مهدا تکانی بخورد ...
مرصاد دستش را دو طرف صندلی گذاشت و گفت :
هی خانم مارپل ! بد بازییو با من شروع کردی !
خمیازه ای کشید که مهدا گفت :
تو بپا خفمون نکنی .... خوبه چیزی نگذشته از سحر وضع معده ات اینه
ـ تو مگه معده ی منو دیدی ؟
ـ دهنتو به اندازه ی تمساح آفریقایی باز کردی ... با این دندونات ... ایش ...
ـ زهر انار مگه دندونام چشه ؟ اصلا پسر به این جیگری کجا دیدی ؟
مهدا به حالت استفراغ گفت :
بقول محدثه ما این سقفو لازم داریم
با آمدن اسم محدثه لبخند محوی روی لب های مرصاد نشست که مهدا پس گردنی نثارش کرد و گفت :
هی یو ..... ! ( هی تو ) کجایی مستر ؟ هوا برت نداره ! کسی تو این سن بهت زن نمیده ....
ـ تو کلا میذاری من فکر کنم بعدا بخونیش ؟
ـ نه چون بزرگت کردم
ـ چه جالب تو دوسالگی مادری کردی ؟ مگه من بچم که بهم زن ندن ؟
ـ آره تو دوسالگی مادری کردم مشکلیه ؟ در بچه بودن تو شکی نیس . طرفت از تو بچه تره .... منطقی باش مرصاد
ـ دل آدم که منطق نمیشناسه ....
ـ چه بی حیا شده پاشو تا نزدم فرق سرت
ـ بی حیایی کجا بود حرف دلمو زدم ... به تو نگم به کی بگم ؟
ـ به عقلت ... برای ساختن یه زندگی با عقلت بیا جلو ولی با قلبت راهو برو ... وقتی به دو نفر شدن رسیدی دیگه عقلتو بذار سر طاقچه ولی الان ۷۰ ، ۳۰ عقل جلو تره . جناب عالی ۱۹ سالته ... خیلی زوده ...
ـ اینا رو موقع خودتم میگی !؟ بابا ۲۴ سالش بوده با مامان ازدواج کرده ...
ـ تو هم ۲۴ سالت بشه اون وقت ... من هم الان تصمیم ندارم کسیو بدبخت کنم ...
ـ الحمدالله خدا تو سر کسی نزده ... !
ـ من فعلا نمیتونم به این چیزا فکر کنم ... هیچ دامادی عروس فلج نمیخواد
ـ مهدا تو فلج نیستی ! تا الان که چند جلسه فیزیوتراپی رفتی ، قشنگ تونستی انگشت پاتو تکون بدی این خیل...
ـ کافی نیست ... بسه پاشو آماده شو منو برسون بعدشم برو دانشگاه
ـ آغا این دختره عقده ایه دیوونه ام کرده ... ینی من میگم سیاه فورا میگه سفید ... میگم چپ میگه راست ... میگ...
ـ غر نزن ، غیبتم نکن ... پاشو مرصاد تا شهیدت نکردم
ادامه دارد ...
@negaheqods
روزشمار غدیر
3⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
⭐️خاتم الانبیاء، حضرت محمد صلی الله علیه و آله:
⚡️مَعاشِرَ النّاسِ، تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آیاتِهِ وَ انْظُرُوا اِلى مُحْكَماتِهِ وَ لاتَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ،فَوَ اللَّهِ لَنْ یُبَیِّنَ لَكُمْ زَواجِرَهُ وَ لَنْ یُوضِحَ لَكُمْ تَفْسیرَهُ اِلّا الَّذى اَنَا آخِذٌ بِیَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ اِلَىَّ وَ شائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ رافِعُهُ بِیَدَىَّوَ مُعْلِمُكُمْ:
اَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌ مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِىّ بْنُ اَبى طالِبٍ اَخى وَ وَصِیّى، وَ مُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ - عَزَّوَجَلَّ - اَنْزَلَها عَلَىَّ.
📚بخشی از فراز سوم خطابه شریف غدیر
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت سوم استدعا داریم در سورهٔ مبارکه توبه تدبر کنید... مطالعهی دقیقِ آیات نورانی سوره توبه میتو
✍ جریانی که دشمنیِ عریان با ارزشها و مبانی اسلام دارد، در حکمِ کرمها و انگلهایی هستند
درون لاشهی جریانِ نفاق
🔹️از صدر اسلام تا بحال، اکثر ضربات مهلکی که به پیکرهٔ جامعهی دینی وارد شده
در پوشش دینداری وارد شده است..
➖به کسانی که علیه انبیا و امامان معصوم جنگ به راه انداخته نگاه کنید...
➖به کسانی که آشکار و نهان، معصومين علیهمالسّلام را ترور کردهاند نگاه کنید
تا خطرِ #نفاق و #جریان_منافقین را متوجه شوید
کدامیک از اینها، اظهار به کفر و لامذهبی و بیدینی کرده بودند؟!
اتفاقا این جریانها بیش از دیگران تظاهر به دینداری و محبت اهلبیت و تعصب نسبت به اسلام داشتند....
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
💢خورشید، به شوق دیدن روی ماه توست که هرروز طلوع میکند🌤
باز صبح رسید،
و هر صبحی که با سلام بر شما آغاز شود
البته به خیر است!
سلام پدر مهربانم!❤️
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت هفتاد و دوم حتی صحبت با استاد دانشگاه لندن که همیشه او را آرام میکرد ، کسی که
محافظ عاشق من
قسمت هفتاد و سوم
منتظر استاد صابری به برگه های مقابلش زل زده بود ، با صدای در نگاه چرخاند همه ایستادند و احترام گذاشتند .
استاد صابری : بفرمایید . خواسته بودین جلسه ای تشکیل بدیم
مهدا : بله قربان من چنین درخواستی داشتم .
ـ خب بفرما
مهدا با لپ تاپش عکس و مشخصات هیوا را روی صفحه ی نمایشگر انداخت و گفت :
قربان اول از همه به گره کور پرونده برسیم
.
.
هیوا جاوید . متولد ۱۳۶۵ تهران
در یک خانواده متمکن و مشهور بدنیا اومده
پدرش یکی از اصلی ترین سهام داران شرکت .... هستن
یک خواهر و دو برادر داره
خواهرش هانا جاوید دختر آزادیه نویسندگی تئاتر خونده و در حال حاضر جایی مشغول به کار نیست
.
.
.
و شخصیتی که ذهن همه رو درگیر میکنه کارن ، دوست پسر خواهرش که ظاهرا خیلی بهم نزدیکن
کارن مدیر عامل یکی از شرکت های ... هست . فرار های مالیاتی زیادی داره و متاسفانه خیلی از معاملاتش به برخی سیاست مدارا میرسه .....
.
شرکتش علاقه ی زیادی به واردات داره .... یکی از معاملات مشکوکش با طرف ترکی باعث شده هیوا که متوجه یه چیز عحیب شده بوده بخواد یه روز تمام شرکت بمونه تا دست کارن رو کنه ...
سید هادی : طرف ترکی برای چی اون جا بوده ؟
ـ هنوز اطلاعات زیادی ندارم اما به گزارش آگاهی که چند روز قبل از مرگش رو گفته این قسمت توجهم رو جلب کرد ... قطعا بی ربط نبوده
ـ خب پیشنهادت چیه ؟
ـ ما به نفوذی نیاز داریم
ـ و اون نفوذی ؟
ـ هنوز مطمئن نیستم ولی بنظرم بشه روی هانا حساب کرد
نوید : محاله ... شما نمیشناسینش
یاسین : من با سروان فاتح موافقم ... من قبل از دادن پرونده به ایشون خودم هم مطالعه کردم هم تحقیق و به چیز عجیبی برخوردم .... هانا جاوید خیلی تحت تاثیر مرگ خواهرش قرار گرفته .... میشه به این دلیل ...
سید هادی : نباید ناجوانمردانه عمل کرد و اونو گول زد ... ما حق نداریم جان اونو بخطر بندازیم
یاسین : نه سید منظورم اینکه شاید طالب باشه بدونه خواهرش چرا کشته شده !
مهدا : اول از همه باید تا اثبات عدم خودکشی پیش بریم ... این دلایل فرضی برای خودمون هم فقط یه تصوره
سید هادی : موافقم
مهدا : بهتره روی خودکشی تمرکز کنیم من با امیر رسولی کسی که هیوا بهش علاقه داشته چندین بار صحبت کردم ...
نتیجه ای که من گرفتم اینکه هیوا هم بخاطر معتقد بودن و هم به دلیل ترسی که داشته محال بوده خودکشی کرده باشه ...
نوید : ما نتونستیم اثبات کنیم
ـ الان باید بتونیم ! این گروهی که الان برای آقای حسینی تهدید به حساب میان همین کسانی هستن که زنده بودن هیوا به نفعشون نبوده ... هیوا چی میدونسته که باید کشته میشده !
نوید : مشکل اینکه ما به پرونده پزشکی قانونی دسترسی نداشتیم ...
ـ غیر ممکنه پس این گزارش روی پر...
یاسین : گزارش مشاهدات خانم .... در ربع ساعت بازدید از جسد
ـ باید مشکوک تر از این باشه ؟ چرا این اتفاق افتاد ؟
ـ دستور اومد
ادامه دارد ...
@negaheqods