نگاه قدس
پلاک پنهان قسمت نهم کلید در را باز کرد و وارد خانه شد ،با دیدن کفش های زنانه ،حدس می زد که خال
پلاک پنهان
🔻 قسمت دهم
صغری با صدای بلند و متعجب گفت:
ــ چی؟سمانه می خواد ازدواج کنه؟
سمیه خانم نگاهی به پسرش می اندازد و می گوید:
ــ فعلا که داره فکراشو میکنه،اگه دیر بجنبیم ازدواج هم میکنه
کمیل که سنگینی نگاه مادر و خواهرش را دید،سرش را بالا آورد و گفت:
ــ چرا اینجوری نگام میکنید؟
ــ یعنی خودت نمیدونی چرا؟
ــ خب مادرِ من ،میگی چیکار کنم؟
صغری عصبی به طرفش رفت و گفت:
ــ یکم این غرور اضافه و مزخرف رو بزار کنار ،بریم خواستگاری سمانه ،کاری که باید بکنی اینه
کمیل اخمی کرد و گفت:
ــ با بزرگترت درست صحبت کن،سمانه راه خودشو انتخاب کرده،پس دیگه جایی برای بحث نمیمونه
از جایش بلند می شود و به اتاقش می رود.
سمیه خانم اخمی به صغری می کند؛
ــ نتونستی چند دقیقه جلوی این زبونتو بگیری؟
ــ مگه دروغ گفتم مامان،منو تو خوب میدونیم کمیل به سمانه علاقه داره،اما این غرور الکیش نمیزاره پا پیش بزاره
ــ منم میدونم ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی،بزرگتره،احترامش واجبه
بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت،ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد،با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بود و دستش را روی چشمانش گذاشته بود،لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست.
ــ کمیل ،از حرف صغری ناراحت نشو،اون الان ناراحته
کمیل در همان حال زمزمه کرد:
ــ ناراحت باشه،دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه
سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید؛
ــ من نیومدم اینجا که در مورد صغری صحبت کنم،اومدم در مورد سمانه صحبت کنم
ــ مـــا مــــان ،نمیخواید این موضوعو تموم کنید
ــ نه نمیخوام تمومش کنم،من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری
کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند سمیه خانم ادامه داد؛
ــ چیزی نگو،به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو
کمیل دیگه کم کم داره ۳۰ سالت میشه ،نمیگم بزرگ شدی اما جوون هم نیستی،از وقتی کمی قد کشیدی و فهمیدی اطرافت چه خبره،شدی مرد این خونه،کار کردی،نون اوردی تو این خونه ،نزاشتی حتی یه لحظه منو صغری نبود پدرتو حس کنیم ،تو برای صغری هم پدری کردی هم برادری.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
ــ از درست زدی به خاطر درس صغری ،صبح و شب کار می کردی،آخرش اگه تهدید های اقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمی خوندی،من سختی زیاد کشیدم ،اما تو بیشتر.
مسئولیت یک خانواده روی دوشت بود و هست،تو برای اینکه چیزی کم نداشته باشیم ،از خودت گذشتی ،حتی کمک های آقا محمود و محمد را هم قبول نمی کردی.
اشک هایی را که بر روی گونه هایش چکیده بودند را پاک کرد و با مهربانی ادامه داد:
ــ بعد این همه سختی ،دلم میخواد پسرم آرامش پیدا کنه،از ته دل بخنده،ازدواج کنه ،بچه دار بشه،میدونم تو هم همینو میخوای،پس چرا خودتو از زندگی محروم میکنی؟؟چرا خودتو از کسی که دوست داری محروم میکنی؟
صدای نفس کشیدن های نامنظمـ پسرش را به خوبی می شنید که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید:
ــ سمانه انتخاب خودشو کرده،عقایدمون هم باهم جور در نمیاد ،من نمیتونم با کسی که از من متنفر هستش ازدواج کنم
ــ تنفر؟؟کمیل میفهمی داری چی میگی؟سمانه اصلا به تو همچین حسی نداره.
الانم که میبینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطره اصرار خالت فرحناز هستش.بیا بریم خواستگاری،به زندگیت سرو سامون بده،
باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه است
ادامہ_دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
حکایت حمیّت و بیغیرتی، مقاومت و سران عربی!
💢 در سالروز وقوع حملهی طوفانالاقصی، اگر بخواهیم تفألی بزنیم بر کمکهای منطقهای به فلسطین، بیتردید با دو نوع از یاری رسانیها مواجه خواهیم شد:
۱. نصرت مظلوم با دست خالی و قلبی مالامال از غیرت و ایمان
۲. رجزخوانی همچو شیر و گربهرقصانی به نیابت از روباه پیر
♨️ نوع اول، قطعا معرفی نمیخواهد، کسی نیست که غیرت یمنی را در محاصره و تنگنا ندیده و یا حماسهآفرینی حزبالله لبنان را در عین قلّت یاران نشنیدهباشد.
♨️ اما چه باید گفت در باب نوع دوم که بهواقع، حق مطلب را ادا کردهباشیم؟! جملهی مشهور ایرانی دربارهی سیب زمینی و رگ و بیخاصیتی را اگر شنیده باشید، مصداقی حقیقیتر از سران و حکّام عرب را برای آن نمییابید! همانها که اگر هم کمی غیرت عربی آنان را وسوسه کردهباشد تا خدایناکرده از عربزبانان غزه دفاع کنند، فورا دلارهای آمریکایی را میبویند تا استشمام عطر اسکناسهای نو و تا نخوردهی آن، این قبیل وسوسههای شیطانکُش را از آنان دور کند!
⁉️ به راستی از کدامین اسلام سخن میگویند؟ از کدام کتاب آسمانی و پیامبر دم میزنند؟ از کدام مسلمانی؟ کجای اسلام به نظارهی کشتار مسلمانان فرمان دادهاست؟ آیا سران عرب جز به اسلام آمریکایی، مسلمانند؟ آیا به خدایی جز آنها سجدهمیکنند و قبلهای جز یهود دارند؟
♨️ بله، بله، فراموشمان شد، زبانشان لمسنشده و هنوز با گفتن اندک کلامی و گرفتن معدود مواضعی، لالنبودنشان را اظهار میکنند؛ کلامی لطیف در حد رفع تکلیف تا مبادا به تریج قبای ابلیس بزرگ، بر بخورد!!!
💯 فاتحهی مسلمانیشان را خواندند و خواندیم؛ فاتحهی غیرت و انسانیتشان را هم؛ آن زمان که نه تنها حق را یاری نکردند بلکه به جبههی کفر و طاغوت، یاری رساندند و در راه آرمانهای صهیونیسم، از بذل مال و تسلیحات و مانع تراشی برای کمکرسانیها دریغ نکردند!!
✅ ریشهکنی ظلم و فرارسیدن حکومت مستضعفان، دیر و زود دارد اما سوخت و سوز هرگز! حتی اگر بیآبرویی و بیعاری و بیناموسی حکّام عرب، روی دیگر کشورهای همسایه، همچون ترکیه، سایه اندازد، مردم مظلوم غزه میدانند برادران غیورشان در ایران، یمن و لبنان، تنهایشان نخواهندگذاشت و تا پیروزی کامل خون بر شمشیر و ازالهی غدهی سرطانی اسرائیل، پا به رکاب و مهیای این رزم خواهندماند حتی اگر یمن، نان نداشتهی خود را قِسمتشان کند، ایران، فرماندهان سلحشورش را فدا کند؛ و لبنان، سید حسنش را.
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
♦️️سلام امام زمانم
🔹ابری ام، بارانی ام، حـال و هوایم خوب نیستچشمِ سر، خیس است امّا چشمِ دل، مرطوب نیست
🔹طاقـت دوری ندارم، رحـم کن بر عاشقتصبر من مانند صبر حضرت ایّوب نیست
🔹سلامتی و فرج مولایمان صاحب الزمـــانعجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات
🔹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
پلاک پنهان 🔻 قسمت دهم صغری با صدای بلند و متعجب گفت: ــ چی؟سمانه می خواد ازدواج کنه؟ سمیه خانم ن
پلاک پنهان
قسمت یازدهم
ــ سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که...
پسر جوان اجازه نداد که سمانه ادامه دهد و سریع پاکتی را به سمتش گرفت
ــ بله،بله بفرمایید آماده هستند،اگر مایلید یکی رو امتحان کنید!
ــ بله ،ممنون میشم
تا پسرجوان خواست فایل صوتی را پخش کند ، صدای گوشی سمانه در فضا پیچید ،سمانه عذرخواهی کرد و دکمه اتصال را زد:
ــ جانم مامان
ــ کجایی
ــ دانشگام
ــ هوا تاریک شد کی میای
ــ الان میام دیگه
ــزود بیا خونه خاله سمیه خونمونه
ــ چه خوب،چشم اومدم
گوشی را در کیف گذاشت و سریع مبلغ را حساب کرد
ــ خونه چک میکنم،الان عجله دارم
پسر جوان سریع پاکت را طرف سمانه گرفت،سمانه تشکر کرد و از آنجا خارج شد که دوباره گوشیش زنگ خورد،سریع گوشی را از کیف دراوردکه با دیدن اسم کمیل تعجب کرد،دکمه اتصال را لمس کرد و گفت:
ــ الو
ــ سلام
ــ سلام آقا کمیل ،چیزی شده؟ـ
ــ باید چیزی شده باشه؟
ــ نه آخه زنگ زدید ،نگران شدم گفتم شاید چیزی شده
ــ نخیر چیزی نشده،شما کجایید؟؟
سمانه ابروانش از تعجب بالا رفتن،و با خود گفت"از کی کمیل آمار منو میگرفت؟"
ــ دانشگاه
ــ امشب خونه شماییم،الانم نزدیک دانشگاتون هستم،بیاید دم در دانشگاه باهم برمیگردیم خونه
ــ نه ممنون خودم میرم
ــ این چه کاریه،من نزدیکم ،خداحافظ
سمانه فقط توانست خداحافظی بگوید،کمیل هیچوقت به او زنگ نمی زد ،و تنها به دنبال او نیامده بود ، همیشه وقتی صغری بود به دنبال آن ها می آمد ولی امروز که صغری کلاس ندارد،یا شاید هم فکر می کرد که صغری کلاس دارد.
بیخیال شانه ای بالا انداخت و به طرف دانشگاه رفت ،که ماشین مشکی کمیل را دید،آرام در را باز کرد و سوار شد،همیشه روی صندلی عقب می نشست ولی الان دیگر دور از ادب بود که بر صندلی عقب بشیند مگر کمیل راننده شخصی او بود؟؟
ــ سلام ،ممنون زحمت کشیدید
ــ علیک السلام،نه چه زحمتی
سمانه دیگر حرفی نزد ،و منتظر ماند تا سامان سراغ صغری را بگیرید اما کمیل بدون هیچ سوالی حرکت کرد،پس می دانست صغری کلاس ندارد،
سمانه در دل گفت"این کمیل چند روزه خیلی مشکوک میزنه"
با صدای کمیل به خودش آمد؛
ــ بله چیزی گفتید؟
ــ چیزی شده که رفتید تو فکر که حتی صدای منو نمیشنوید؟
ــ نه نه فقط کمی خستم
ــ خب بهاتون حرفی داشتم الان که خسته اید میزارم یه روز دیگه
ــ نه ،نه بگید،چیزی شده؟
کمیل کلافی دستی در موهایش کشید و گفت:
ــ چرا همش به این فکر میکنید وقتی زنگ میزنم یا میخوام حرفی بزنم اتفاقی افتاده؟
سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت:
ــ معذرت میخوام دست خودم نیست،آخه چطور بگم ،تا الان زنگ نزدید برای همین گفتم شاید برای کسی اتفاقی افتاده
ــ آره قراره اتفاقی بیفته
و نگاهی به چهره نگران سمانه انداخت و ادامه داد :
ــ اما نه برای آدمای اطرافمون
سمانه با صدای لرزانی پرسید:
ــ پس برای کی؟
ــ برای ما
ــ ما؟؟
ــ من و شما
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
عملیات روانی گسترده در آخرین لحظات مرگ
بزرگنمایی یکی از تکنیکهای عملیات روانی است و اسرائیل با اغراق در نمایش نفوذ خود به امنیتیترین سطوح نیروهای حزب الله، در پی ایجاد جنگ روانی در مقامات کشورهای منطقه و همچنین در نیروهای مقاومت و حزب الله است.
با این عملیات اسرائیل اولاً کشورهای منطقه را از توانایی جاسوسی خود میترساند و ثانیا اعضای حزب الله و مقاومت را نسبت به همدیگر بیاعتماد میکنند.
اینکه اسرائیل سرویس جاسوسی قدرتمندی دارد و آن را نباید دست کم گرفت، درست است؛ اما این سازمان توانایی پرداختن به تمام اتفاقات پیرامون خود را از دست داده است.
ضربات یمن به شاهراههای حیاتی و تلفات و خسارات سنگین وعده صادق 1 و 2 ایران و همچنین شگردهای متفاوت و بیسابقه نیروهای مقاومت لبنان و غزه، آنها را به آشفتگی و جنون شدیدی دچار کرده است
با این حال که توان نیروهای اطلاعاتی و نظامی اسرائیل کم شده است؛ پس چطور میتواند با دقت بسیار بالا اسماعیل هنیه را در تهران و سیدحسن نصرالله را در سریترین مکان در ضاحیه جنوبی بیروت به شهادت برساند؟
جواب این است که کمکهای بیحد و اندازه امریکا و ایضا سرویسهای جاسوسی عربستان و پاکستان باعث موفقیت برخی از این ترورها میشود! اسرائیل برای انجام عملیاتهای خود از بیگ دیتاها و اطلاعات سایبری فوق محرمانه امریکا استفاده میکند.
درحالی که واقعیت ماجرا این است که امریکا و انگلیس بهخوبی میدانند که زمان مرگ اسرائیل فرا رسیده است ولی در تلاش هستند تا با این تنفس مصنوعی و پشتیبانی از رژیم تروریستی اسرائیل، صهیونیستها را سرپا نگهدارند
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
🌹 اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَالزَّمان (عج)
مولایم!
همه روز،
آفتاب به امید آمدنت
طلوع میکند.
انتظار برایمان بس است، طلوع کنید.
#سلام_بر_مهدی (عج)
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
پلاک پنهان قسمت یازدهم ــ سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که... پسر جوان اجازه ندا
﴾﷽﴿
پلاک پنهان
🔻 قسمت دوازدهم
ــ چه اتفاقی قراره برای من وشما بیفته؟؟
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و ماشین را کنار جاده نگه داشت.
نفس عمیقی کشید و گفت:
ــ من میدونستم دانشگاه بودید،یعنی مادرم و خاله گفتن،و اینو هم گفتن که بیام دنبالتون تا با شما صحبت کنم.
سمانه با تعجب به کمیل نگاهی انداخت:
ــ الان همه تو خونه منتظر منو شما هستن تا بیایم و جواب شما رو به اونا بدیم.
ــ آقا کمیل من الان واقعین گیج شدم،متوجه صحبتاتون نمیشم،برای چی منتظرن؟من باید چه جوابی بدم ؟
ــ جواب مثبت به خواستگاری بنده
سمانه با تعجب سرش را به طرف کمیل سوق داد و شوکه به او خیره شد!!
کمیل نگاهی به سمانه انداخت و با دیدن چهره ی متعجب او ،دستانش را دور فرمون مشت کرد.
ــ میدونم تعجب کردید ولی حرفایی بود که باید گفته می شد،مادرم و صغری مدتی هستش که به من گیر دادن که بیام خواستگاری شما ، الان هم که خواستگاری پسر آقای محبی پیش کشیده شد اصرارشون بیشتر شده،و من از این فشاری که چند روز روی من هست اذیتم .
کمیل نگاهی به سمانه که سربه زیر که مشغول بند کیفش بود انداخت،از اینکه نمی توانست عکس العملش به صحبت هایش را از چهره اش متوجه شود،کلافه شد و ادامه داد:
ــ ولی من نمیتونم ، چطور بگم،شما چیزی کم ندارید اما اعتقاداتمون اصلا باهم جور درنمیاد و همین کافیه که یه خونه به میدون جنگ تبدیل بشه،منم واقعیتش نمیتونم از عقایدم دست بکشم .
لبان خشکش را با زبان تر کرد و ادامه داد:
ــ اما شما بتونید از این حجاب و عقایدتون بگذرید ،میشه در مورد ازدواج فکر کرد.
تا برگشت به سمانه نگاهی بیندازد در باز شد و سمانه سریع پیاده شد،کمیل که از عکس العمل سمانه شوکه شده بود سریع پیاده شد و به دنبال سمانه دوید اما سمانه سریع دستی برای تاکسی تکان داد ،ماشینی کمی جلوتر ایستاد ، و بدون توجه به اینکه تاکسی نیست سریع به سمت ماشین رفت و توجه ای به صدا زدن های کمیل نکرد،ماشین سریع حرکت کرد کمیل چند قدمی به دنبالش دوید و سمانه را صدا زد، اما هر لحظه ماشین از او دور می شود.
سریع سوار ماشین شد و حرکت کرد،در این ساعت از شب ترافیک سنگین بود،و ماشین کمیل در ترافیک گیر کرد،کمیل عصبی مشت محکمی بر روی فرمون زد و فریاد زد:
ــ لعنتی،لعنتی
بازم تند رفته بود،اما چاره ای نداشت باید این کار را می کرد.
راه باز شد ،پایش را تا جایی که می توانست بر روی گاز فشرد ،ماشینی که سمانه سوار شده بود را گم کرده بود و همین موضوع نگرانش کرده بود.
این وقت شب، یک دختر تنها سوار ماشین شخصی شود که راننده اش جوان باشد خیلی خطرناک بود و،فکر کردن به اینکه الان سمانه دقیقا در این شرایط است ،خشم کل وجودش را فرا گرفت
ادامہ دارد...
📌آثار نامه درخواست تغییر دکترین هستهای چیست؟
۳۹ نفر از نمایندگان مجلس در نامهای خواستار تغییر دکترین هستهای شدهاند. سخنگوی دولت هم خیال همه را راحت کرده که چنین اتفاقی قرار نیست رخ دهد.
اثر سیاسی آن نامه، اما چیست؟
زیدآبادی نوشت: حرف از تغییر دکترین اتمی نه فقط کمترین بازدارندگی به وجود نمیآورد بلکه حتی طرح بحث آن در این وضعیت نوعی دعوت برای حملۀ نظامی به کشور است.
۳۹ نفر از نمایندگان مجلس در نامهای به شورای عالی امنیت ملی خواستار تجدید نظر در دکترین دفاعی جمهوری اسلامی و صدور اجازه و فراهم شدن امکانات برای ساخت سلاح هستهای شدند.
این اقدام با واکنشها و انتقاداتی همراه بوده است. در همین راستا فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت چهاردهم، اعلام کرد که موضع جمهوری اسلامی در خصوص ساخت بمب هستهای ثابت است و مطابق نظر مقام معظم رهبری، این اقدام از نظر شرعی حرام است.
این درخواست نمایندگان مجلس در فضای مجازی نیز با واکنشهایی همراه بود. مثلا احمد زیدآبادی فعال سیاسی در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «دعوت برای حمله به کشور؟
این نغمهای که برخی محافل در مورد لزوم "تغییر دکترین اتمی ایران" راه انداختهاند، از سر ناآشنایی کامل با مناسبات قدرت در خاورمیانه و در سطح بینالملل است.
ادامه دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods