این شهادت، عجب شهادتی است اگر تأیید شود...
اسلحه به دست، در خط مقدم و کنار رزمندگان مقاومت درحال دفاع از وطن
این سرنوشت بسیار زیبایی است برای فرماندهان جبهه مقاومت...
همگی در میدان جنگ و کنار مردم خود جنگندهاند و شهید شدند...
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
#سلام_مولای_من♥️
سلام یگانه دلخوشی من،
میدانم که چقدر قلب مهربانتان را شکستهام،
می دانم که چقدر روح صبورتان را آزردهام
اما ...به خودتان سوگند
مهربان من که دوستتان دارم.
ذره ذرهی وجودم از مهر شما سرشار است
و قلبم از یادتان معطر
و زبانم از نامتان متبرک ...
من به محبتتان زندهام و به نوکریتان مفتخر...
این دلخوشی را از من دریغ مکنید…
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
﴾﷽﴿ پلاک پنهان قسمت هجدهم هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نفس نفس زدن های عصب
﴾﷽﴿
پلاک پنهان
🔻 قسمت نوزدهم
سمانه با صدای گوشی ،سریع کیفش را باز کرد و گوشی را از کیف بیرون آورد، با دیدن اسم صغری لبخندی زد:
ــ جانم
ــ بی معرفت،نمیگی یه بدبخت اینجا گوشه اتاق افتاده،برم یه سری بهش بزنم
ــ غر نزن ،درو باز کن دم درم
و تنها صدایی که شنید ،صدای جیغ بلند صغری بود.
خندید و"دیوونه ای " زیر لب گفت.
در باز شد و وارد خانه شد،همان موقع یاسین با لباس های سبز پاسداری از خانه بیرون آمد،با دیدن سمانه لبخندی زد و گفت:
ــ به به دختر خاله،خوش اومدی
ــ سلام،خوب هستید؟
ــ خوبم خداروشکر،تو چطوری ؟ این روزا سرت حسابی شلوغه
ــ بیشتر از شما سرم شلوغ نیست
ــ نگو که این انتخابات حسابی وقتمونو گرفته،الانم زود اومدم فقط سری به صغری بزنم و برم،فردا انتخاباته امشب باید سر کار بمونیم.
ــ واقعا خسته نباشید،کارتون خیلی سنگینه
لبخندی زد و گفت:
ــ سلامت باشید خواهر،در خدمتیم ،من برم دیگه
سمانه آرام خندید و گفت:
ــ بسلامت،به مژگان و طاهاسلام برسونید.
ــ سلامت باشید،با اجازه
ــ بسلامت
سمانه به طرف ورودی رفت ،سمیه خانم کنار در منتظر خواهرزاده اش بود،سمانه با دیدن خاله اش لبخندی زد و که سمیه خانم با لبخندی غمگین جوابش را داد که سمانه به خوبی ،متوجه دلیل این لبخند غمگین را می دانست،بعد روبوسی و احوالپرسی به اتاق صغری رفتند ،صغری تا جایی که توانست ،به جان سمانه غر زده بود و سمانه کاری جز شنیدن نداشت،با تشر های سمیه خانم ،صغری ساکت شد،سمیه خانم لبخندی زد و روبه سمانه گفت:
ــ سمانه جان
ــ جانم خاله
ــ امروز هستی خونمون دیگه؟
ــ نه خاله جان کلی کار دارم ،فردا انتخاباته،باید برم دانشگاه
ــ خب بعد کارات برگرد
صغری هم با حالتی مظلوم به او خیره شد،سمانه خندید ومشتی به بازویش زد:
ــ جمع کن خودتو
ــ باور کن کارام زیادن،فردا بعد کارای انتخابات ،باید خبر کار کنیم،و چون صغری نمیتونه بیاد من خسته باشم هم باید بیام خونتون
سمیه خانم لبخندی زد:
ــ خوش اومدی عزیز دلم
سمانه نگاهی به ساعتش انداخت
ــ من دیگه باید برم ،دیرم شد،خاله بی زحمت برام به آژانس میگیری
ــ باشه عزیزم
سمانه بوسه ای بر روی گونه ی صغری زد و همراه سمیه خانم از اتاق خارج شدند.
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
خطرِ تخلیه اطلاعاتی! | قسمت اول شاید شما هم مورد طمع سرویسهای اطلاعاتی بیگانه و یا گروهک تروریستی
38.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ خطرِ تخلیه اطلاعاتی! | قسمت دوم
🔺هر فردی در هر سطحی میتواند مورد طمع گروهک تروریستی #منافقین باشد؛ در این قسمت به اطلاعات و مناسبات در ساختار حکومت پرداختهایم...
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
#السـلام_علیک_یاابـاصـالح_المهــدے❤️
یادِ تو ؛ ابر بهاریست !
که بر چشمانم می بارد...
و هر قطره اش ...
قلبم را پر از شکوفه می کند !
آری با تو... از قلب پاییزی ام ؛
نغمه یِ بهار می آید !
وقتی بیایی... فصلِ دنیا ؛
همیشه بهار می شود !
سلام؛ زیباترین بهار !🌸
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
﴾﷽﴿ پلاک پنهان 🔻 قسمت نوزدهم سمانه با صدای گوشی ،سریع کیفش را باز کرد و گوشی را از کیف بیرون آ
پلاک پنهان
قسمت بیستم
بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ،وارد دانشگاه شد،اوضاع دانشگاه بدجور آشفته بود،
گروهایی که غیر مستقیم در حال تبلیغ نامزدها بودند،و گروهایی که لباس هایشان را با رنگ های خاص ست کرده بودند، از کنار همه گذشت و وارد دفتر شد ،با سلام و احوالپرسی با چندتا از دوستان وارد اتاقش شد ،که بشیری را دید،با تعجب به بشیری خیره شد!!
بشیری سلامی کرد،سمانه جواب سلام او را داد و منتظر دلیل ورود بدون اجازه اش به اتاق کارش بود!
ــ آقای سهرابی گفتن این بسته های برگه A4 رو بزارم تو اتاقتون چون امروز زیاد لازمتون میشه
ــ خیلی ممنون،اما من نیازی به برگهA4 نداشتم،لطفا از این به بعد هم نبودم وارد اتاق نشید.
بشیری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد،سمانه نگاهی به بسته هایA4انداخت،نمی دانست چرا اصلا حس خوبی به بشیری نداشت،سیستم را روشن کرد و مشغول کارهایش شد.
با تمام شدن کارهایش از دانشگاه خارج شد ،محسن با او هماهنگ کرده بود که او به دنبالش می آید، با دیدن ماشین محسن به طرف ماشین رفت و سوار شد:
ــ به به سلام خان داداش
ــ سلام و درود بر آجی بزرگوار
تا می خواست جواب دهد ،زینب از پشت دستانش را دور گردن سمانه پیچاند و جیغ کنان سلام کرد،سمانه که شوکه شده بود،بلند خندید و زینب را از پشت سرش کشید و روی پاهایش نشاند:
ــ سلام عزیزم،قربونت برم چقدر دلتنگت بودم
بوسه ای بر روی گونه اش کاشت که زینب سریع با بوسه ای بر روی پیشانی اش جبران کرد.
ــ چه خوب شد زینبو اوردی،خستگی از تنم رفت
ــ دختر باباست دیگه،منم با اینکه گیرم،این چند روزم میدونم که خونه بیا نیستم یه چند ساعت مرخصی گرفتم کارمو سپردم به یاسین اومدم خونه.
ــ ببخشید اذیتت کردم
ــ نه بابا این چه حرفیه مامان گفت شام بیایم دورهم باشیم،بعد ثریا گفت دانشگاهی بیام دنبالت ،زینب هم گفت میاد.
ــ سمانه دوباره بوسه ای بر موهای زینبی که آرام خیره به بیرون بود،زد .
با رسیدن به خانه ،سمانه همراه زینب وارد خانه شدند ،بعد از احوالپرسی ، به کمک ثریا و فرحناز خانم رفت،سفره را پهن کردند و در کنار هم شام خوشمزه ای با دستپخت ثریا خوردند.
یاسین به محسن زنگ زده بود و از او خواست خودش را به محل کار برساند،بعد خداحافظی ثریا و یاسین،زینب قبول نکرد که آن ها را همراهی کند و اصرار داشت که امشب را کنار سمانه بماند و سمانه مطمئن بود که امشب خواب نخواهد داشت.
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تماس تلفنی منافقین و تلاش برای تخلیه اطلاعات به سبک دهه شصت.
شما در حال شنیدن صدای تخلیه تلفنی یک مسئول اتمی کشور توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق هستید...
هدف منافقین از تخلیه تلفنی دو موضوع مهم است؛ اول جمع آوری اطلاعات مورد نیاز، دوم القای مطالب مدنظر گروهک به افراد تخلیه شده است.
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods