قسمت چهل و هفتم
بهش گفتم:
«به ابوالفضل بگو بره دم خونه دختره بمونه و رفت و آمدها رو کنترل کنه. خبر خاص و مشکوکی هم بود بهم زنگ بزنید.»
خداحافظی کردم و یه پتو برداشتم و کف اتاق خوابیدم. برای اذان صبح بیدار شدم، نمازم و خوندم و زنگ زدم راننده اومد دنبالم رفتم اداره. داشتم میرفتم توی اتاقم که دیدم عاصف داره توی راهرو از روبرو میاد... ایستادم در دفترم و داخل نرفتم... وقتی رسید گفتم:
به به... قلندر همیشه بیدار عاشق. چه میکنی؟
_میشه بریم توی اتاق صحبت کنیم؟
+چرا که نه.
اثر انگشت زدم در باز شد رفتیم داخل... نشستم روی مبل، عاصف هم نشست روبروم... یه چیزی میخواست بگه اما انگار نمیتونست و گفتنش براش عذاب آور بود.
گفتم:
چی میخوای بگی؟ چرا مِن و مِن میکنی؟
سکوت کرد... گفتم:
+نمیخوای حرف بزنی پاشو برو بیرون که کلی کار دارم. اعصاب منم اول صبحی به هم نریز که هر چی دهنم در بیاد بهت میگم.
_چرا زودی عصبی میشی؟
+ توقع داری با این مسخره بازی های اخیرت گل بندازم گردنت و بگیرم بزارمت روی دوشم ببرمت بین مردم و انزار بگم ایشون قهرمان ملی ما هستند؟
_آقا عاکف، حاجی جان، ببخشید. من دارم از همه سرکوفت میخورم، تو حداقل پناهگاه من باش و بهم بگو چیکار کنم. چرا جوری رفتار میکنید که انگار من هشتاد میلیون ایرانی رو زدم ترکوندم.
دلم با این حرفش سوخت... چون عاصف واقعا پسر مظلومی بود...
گفتم:
+عاصف، هیچ کسی از تو توقع نداشته که چنین گندی بزنی و با یک دختر بی هویت بخوای کانکت بشی و مقدمات ازدواج و بچینی. میفهمی؟ چندبار باید بهت بگم؟
_اومدم حرف آخرم و بزنم.
+حالا شد. میشنوم.
_میخوام این پرونده رو تموم کنیم. تا آخرین قطره خونم و جونم پای این نظام و انقلاب ایستادم و نمیزارم یه دختر بیاد من و خرابم کنه. نمیزارم یه دختری که با دروغ چند صباحی دلم و لرزوند بخواد من و تخلیه اطلاعاتی کنه و تهشم یا با آبروی من بازی کنه، یا من و به شهادت برسونه، یا از طریق من نظام و تیغ بزنه.
عاصف به گریه افتاد و گفت:
_به جان مادرم من از عمد درگیر این قصه نشدم... دیشب خیلی به امام رضا توسل کردم. تا صبح نماز خوندم و گریه کردم. زیارت عاشورا خوندم و ثوابش و هدیه کردم به امام رضا. ازش خواستم کمکم کنه جبران کنم. دیشب قبل از ساعت 12 به مادرم زنگ زدم، بهش گفتم برای من نذر کنه تا دلم آروم بشه... بعد از صحبت با مادرم، دعاش تاثیر داشت و انگار آب روی آتیش بود... بخدا منم قصد تخلف نداشتم. کار دلِ دیگه. عاشق میشه! ولی من پا روی دلم گذاشتم؛ ازش متنفر شدم. دلم میخواد همه چیز و همین امروز تموم کنم و بزنم داغونش کنم.
+عجله نکن. به وقتش. چون هنوز نمیدونیم با کی طرفیم. نمیدونیم این یک شخص هست یا یک شبکه. نمیدونیم از کدوم سرویس حمایت میشه.
_خلاصه اومدم بگم من همه جوره آمادهام.
+خیلی خوشحالم. خداروشکر. خبر خوبیه. الانم برو دفترت، خبرت میکنم بیا که باید یه پرونده پر و پیمون و پیش ببریم. اینبار بازیگر اصلی خودتی داداش.
عاصف بلند شد و همدیگر و بغل کردیم. از دفترم رفت بیرون.
صحبت های سیدعاصف عبدالزهراء رو یواشکی ضبط کرده بودم تا مستند به حاج آقا سیف منتقل کنم و دلگرمی به مقامات تشکیلات بدیم و یه کم فشار و از روی عاصف کم کنیم.
وقتی صوت صحبتاش و گوش داد، خیلی خوشحال شد که داره عاقلانه رفتار میکنه. خبر به ریاست و معاونت حفا هم رسید و اون ها هم اعلام امیدواری کردند. حالا روزهای سخت و نامعلومی در پیش بود.
چندساعتی رو به کارها رسیدم، تماس گرفتم با عاصف تا بیاد دفتر من. وقتی اومد خوشحال بود. چون دوباره داشت میشد همون عاصف مومن و مقتدر و سرباز واقعی امام زمان که عاقلانه و منطقی تصمیم میگرفت.
بهش گفتم:
+با دختره یه قرار بزار، باهم برید تفریح به یک جای خلوت و دنج. یکی از ویلاهای امن تشکیلات سمت لواسون هست. نظرم اینه برید اونجا و یه عصر تا شب بمونید. از لحاظ شرعی شب نمونید بهتره. قانعش کن برگردید. بگو کار داری. عاصف، حواست باشه، حدود شرعی حضور شما دوتا زیر یک سقف باید کاملا رعایت بشه.
_چشم. حواسم هست.
+بسیار عالی. پس برای فردا هماهنگ کن باهاش. حوالی ساعت 2 همدیگر و ببینید و باهم برید ویلای لواسون.
عاصف با دختره تماس گرفت و قرار گذاشت و برنامه رو چیدن تا باهم فردا برن لواسون.
شبش با بهزاد و سیدقاسم و میلاد رفتیم برای چک کردن دوربینهای امنیتی و همچنین مجهز کردن به سیستم شنود در اتاقها و فضاهایی که ممکن بود دختره و عاصف به اون قسمت از اون ویلای بزرگ برن. بعدش شروع کردیم به پاکسازی منطقه و گذاشتن چندتا مامور در پوشش رفتگر شهرداری.
فردا عصر ساعت 14
ادامه دارد...
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
برگی از داستان استعمار
قسمت شصت و پنجم: کندوی غُرغُرو
تب پولدار شدن بیشتر مردم اروپا را گرفتار کرده بود.
همه در رؤیا می دیدند که روزی سرمایه دار بزرگی می شوند و کارخانه و بانک تأسیس میکنند.
این تب به جان نویسندگان و اندیشمندان اروپایی هم افتاد.
گروهی از این نویسندگان با نوشتن کتاب هایی پول پرستی و حرص و ولع برای ثروتمند شدن را به عنوان کارهایی خوب و شایسته ستایش می کردند.
و دسته دیگری از این نویسندگان در کنار نوشتن آثار ادبی و علمی وقت زیادی را به پولدار شدن اختصاص می دانند #برنارد_مندیول، پزشک انگلیسی، از افراد گروه اول بود.
مندیول در سال ۱۷۰۵ کتابی را به نام«کندوی غرغرو» منتشر کرد.
این کتاب فقط ده صفحه داشت و در آن زندگی انسان ها در جامعه با زندگی زنبورها در کندو مقایسه شد بود. مندیول نوشته بود که موفقیت یک کندو به خاطر اخلاق های زشت و ناشایست تک تک زنبورهاست.
هر زنبوری حریص است و سعی میکند تا جایی که می تواند از شیره گلها تغذیه کند و عسل بسازد.
هر زنبوری خشن و جنگجوست و به کسی که کوچک ترین مزاحمتی برای او فراهم کند، رحم نمیکند.
زنبورها در حالت جمعی هم ستیزه جو و وحشی هستند.
مندیول سپس به جامعه انسان ها اشاره کرده بود و ثروت و قدرت هر کشور را وابسته به رفتارهای ناشایست مردم آن دانسته بود.
او نوشت فرض کنیم سودجویی،خودخواهی،نادرستی و جنگ طلبی به پایان برسد.
مردم فقط به اندازه سیر شدن غذا بخورند و فقط لباس هایی را بپوشند که آنها را از سرما حفظ می کند و هیچ تجملی در آن ها نباشد.
فرض کنید که این مردم یکدیگر را فریب ندهند ، به همدیگر آزاری نرسانند،بدهی های خود را سر وقت بپردازند و از وسایل تجملی و زینتی استفاده نکنند. در چنین وضعی وکیل ها و قاضی ها از گرسنگی خواهند مرد، هیچکس به دوردست سفر نخواهد کرد، هیچ سرزمین تازه ای کشف نخواهد شد،هیچ معدن طلا و نقره ای کاوش نمی شود، هیچ اختراعی صورت نمی گیرد و هیچ کالای تفریحی و زینتی تولید نمی شود.
برنارد مندویل تاکید کرده بود کسانی که سودجوی دیداری،حرص،خودخواهی و جنگ طلبی را زشت می شمارند آدم های غرغرویی هستند که می خواهند جلوی پیشرفت جامعه را بگیرند.
آقای پزشک کتاب ده صفحه ای خود را در سالهای ۱۷۱۴ و ۱۷۲۳ میلادی گسترش داد و در دو جلد منتشر کرد. این بار نام کتاب « داستان زنبورها » بود و در دو کشور گستان و فرانسه منتشر شد.
نسخه های زیادی از کتاب در هر دو کشور به فروش رفت.
برای مردم جالب بود که کسی ولع آن ها را برای رسیدن به پول با کلماتی زیبا ستایش کند:« تنها با حرص زدن بیشتر ثروتهای هنگفت به وجود می آیند و در سایه همین ثروت فراوان،آثار هنری برجسته مندیول نوشت:« عشق به تجمل یا دلبستگی به هر چیزی که بیشتر از نیاز روزانه ماست پایه تمدن و صنعت اروپاست».
انگار اروپاییان به کسانی نیاز داشتند تا همه ستم ها ، نیرنگ سازی ها و آزمندی هایی را که در این سالها از آنها سرزده بود با واژه هایی آراسته به عنوان رفتارهایی عادی توضیح دهند و عذاب وجدان آنها را اندکی کاهش دهند.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
⛔️ دخالت یا آزادی در انتخابات؛ مسئله این است!
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
⚙ از وضعیت اقتصادی آزردهای؟! نماینده اقتصاددان انتخاب کن
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💚 مولای من ..!
💚 یاصاحب الزمان(عج)
می تپد قلب زمین
هم با صدای پای شما؛
نیمه شعبان ببینم من
کاش سیمای شما..
💚 بیا تا جوانم رخ نشانم بده
💚 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۲روز تا #جشن_میلادمنجی💐
💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات
💫عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ:
🔆سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ قَالَ هُوَ الطَّرِيدُ الْوَحِيدُ الْغَرِيبُ الْغَائِبُ عَنْ أَهْلِهِ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ ع.
داود بن كثير رقّى گويد:
از امام كاظم عليه السّلام پرسيدم صاحب الامر كيست؟فرمود: او مطرود و يگانه و غريب و غائب از خاندان خود و خونخواه پدرش مى باشد.
📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص361
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۷روز تا #جشن_انتخابات💐
شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی
در کلام مقام معظم رهبری
۵۱- شجاع بودن در گفتار و رفتار
استقلال نمایندگان و شخصیت متین و استوار ، آنان مورد انتظار همه موکلان است. هیچ تطمیع و تهدیدی نباید نماینده را تحت تأثیر بگیرد و او را از شأن و وظیفه نمایندگی باز دارد شایسته گزینی و ارزش گرائی و شجاعت معیار درست برای قول و فعل نمایندگان است.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت شصت و پنجم: کندوی غُرغُرو تب پولدار شدن بیشتر مردم اروپا را گرفتار کر
برگی از داستان استعمار
قسمت شصت و ششم: شاعر میلیونر
«پی یرکارون»پسر یک ساعت ساز فرانسوی بود که در اطراف پاریس زندگی میکرد.پی یر عاشق فلسفه و ادبیات بود؛ اما پدرش اصرار میکرد که او شغل ساعت سازی را دنبال کند.
پی یر بالاخره دستور پدر را پذیرفت اما عشق به فلسفه را در دلش زنده نگه داشت.در بیست و یک سالگی یک چرخ ظریف برای ساعت ساخت که ساختن ساعت های نازک و کوچک را ممکن میکرد.
پی پر ساعت بسیار کوچکی ساخت که در یک انگشتر جا میگرفت و آن را به عنوان هدیه برای مادام دو پومپادور ،یکی از زنان در بار لویی پانزدهم،پادشاه فرانسه،فرستاد.
ساعت کوچکی هم برای پادشاه ساخت.
در سال ۱۷۵۵ میلادی شغلی را در آبدارخانه قصر از رئیس پیر آن، آقای فرانکه،خرید.
اشتیاق مردم به پول در این سال ها هر در بسته ای را باز میکرد.
پی یر یکی از پیشخدمت هایی شد که کنار میز غذای شاه می ایستادند.
یک سال بعد آقای فرانکه از دنیا رفت و پی یر با بیوه او که شش سال از خودش بزرگ تر بود،ازدواج کرد.
این زن صاحب یک مزرعه کوچک به نام « بو مارشه »بود.
پی یر نام مزرعه را به نام خود اضافه کرد و به «بو مارشه»مشهور شد.
سال بعد همسرش درگذشت و پی یر این ملک را هم به ارث برد.
بومارشه علاقه به فلسفه و ادبیات را از یاد نبرده بود.
او به دیدار فیلسوفان و نویسندگان بزرگ فرانسه می رفت و آثار آن ها را با اشتیاق می خواند.
به تدریج شروع به نوشتن شعر و نمایشنامه کرد.
در قصر سلطنتی که دختران شاه چنگ می نواختند ابتکاری در ساختن چنگ به خرج داد و توجه دختران شاه را به خود جلب کرد.
در سال ۱۷۵۹ میلادی به معلم موسیقی این دختران تبدیل شد و نفوذش در قصر باز هم بیشتر شد در همین سال یکی از بانک داران فرانسه به نام دوراز او خواهش کرد از دخترهای شاه کمک بخواهد تا آن ها از پدرشان تقاضا کنند از بانک او حمایت کند.
پی یر به سادگی این درخواست او را برآورده کرد.
بانک دار برای جبران این کمک شصت هزار فرانک از سهام بانک را به بومارشه بخشید و اسرار و راز و رمز بانک داری و ثروتمند شدن را به او آموخت پس از این بومارشه همزمان عشق به شعر و پول را دنبال کرد. او آن قدر پولدار شده بود که توانست مقام منشی گری شاه را خریداری کند.خریدن این مقام فقط یک « لقب » را به او می بخشید ؛ اما در اصل منشی شاه فرد دیگری بود.
بومارشه برای تجارت با آن سوی دریاها،مخصوصاً آفریقا،شرکتی را تأسیس کرد.
این شرکت بردگان سیاه را از تاجران برده در آفریقا تحویل می گرفت و به امریکا می فرستاد.
بومارشه شاعر و نویسنده در حالی به تجارت برده مشغول بود که فراموش کرده بود یک سال پیش شعر بلندی علیه برده داری سروده بود؛شعری پراحساس که اشک را در چشم بسیاری از فرانسوی های احساساتی نشانده بود.
نمایشنامه های او که در کنار اشعارش منتشر می شدند از مرزهای فرانسه گذشتند.
در سال ۱۷۷۳ میلادی پادشاه از او خواست به عنوان مأمور مخفی فرانسه راهی انگلستان شود.
بومارشه هنرمند بزرگی بود و کسی به او شک نمیکرد.
بومارشه به انگلستان رفت و در آنجا از انتشار کتابی علیه دربار فرانسه جلوگیری کرد.
هنگامی که لویی شانزدهم به تخت نشست بومارشه را همچنان به عنوان جاسوس در استخدام خود نگه داشت.
در سال ۱۷۷۵ میلادی دوباره به لندن اعزام شد.
این بار او باید درباره شورش مهاجرنشین های انگلیسی در آمریکا علیه انگلستان تحقیق میکرد.
انگلیسی ها با بیرون راندن سرخ پوست ها در بخش های بزرگی از آمریکا سیزده مهاجرنشین تأسیس کرده بودند؛
اما اکنون همان مهاجرنشین ها علیه انگلیس سر به شورش برداشته بودند.
بومارشه در ۱۷۷۶ میلادی از انگلستان پنهانی نامه ای به پادشاه فرستاد و تأکید کرد که روابط انگلستان با مهاجرنشینان در آمریکا به دشمنی کشیده شده است و بهتر است فرانسه در جنگ آینده از آمریکایی ها حمایت کند.
بومارشه به فرانسه برگشت و شرکتی به نام «رودریگ هورتالز» تأسیس کرد.
این شرکت در ظاهر به تجارتی معمولی مشغول بود،رئیس آن هنرمندی محبوب و فیلسوفی انسان دوست بود؛ اما در واقع برای خرید و ارسال سلاح به آمریکا تأسیس شده بود.
بومارشه نه تنها با پول دربار کشتی های زیادی را از سلاح پر کرد و به آمریکا فرستاد بلکه چند میلیون لیور از ثروت خودش را هم برای نیرومند کردن آمریکاییها خرج کرد.
پس از جنگ،آمریکایی ها پیروزی خود را بیش از هر کسی مدیون بومارشه می دانستند.
بومارشه در آثارش از آزادی انسان دفاع می کرد وانسان دوستی را تنها راه خوشبختی می دانست؛اما هیچ یک از این اندیشه ها باعث نمی شد او حساب بانکی اش را از یاد ببرد و کشتی هایش را به سرزمینهای آفریقایی، آسیایی و آمریکایی که فرانسه اشغال کرده بود اعزام نکند.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت چهل و هفتم بهش گفتم: «به ابوالفضل بگو بره دم خونه دختره بمونه و رفت و آمدها رو کنترل کنه. خبر
قسمت چهل و هشتم
ساعت قرار فرا رسید و عاصف با ماشین اداره رفت دنبال دختره. خودرویی که عاصف با اون رفت دنبال دختره، مگان مشکی بود.
با علی که قرار بود توی این پرونده با مجوز حاج آقای سیف با من همکاری کنه دنبال ماشین عاصف رفتیم. یه گوشی ریزی توی گوش عاصف بود که وقتی بیسیم میزدم یا میرفتم روی خطش، صدای من و میشنید.
حدود 1 ساعت بعد رسیدیم نزدیک ویلا. من و علی سر کوچه داخل خودوری «BMW» شاسی بلند مشکی منتظر موندیم تا عاصف و دختره برن داخل ویلا، بعدش من و علی هم سرفرصت بریم حوالی ویلا یه گوشهای پارک کنیم.
وقتی عاصف و دختره رفتند داخل ویلا، علی ماشین و یه گوشهای نزدیک ویلا پارک کرد تا بتونیم راحت همه چیز و تحت اشراف و زیر چتر خودمون داشته باشیم.
منطقه خیلی آرومی بود و احساس کردم وقتی شب قبلش گزارش قرار و دادم، جدای اینکه خودمون محل مورد نظر و پاکسازی کردیم، سیف هم یک تیم برای پاکسازی عمیق وارد محله کرد تا همه چیز تحت کنترل واحد ما باشه.
من حتی به کلاغها هم شک داشتم. تموم نقاطی که میتونستم با چشم رصد کنم، کنترل کردم.
دقایقی از ورود عاصف و اون دختر به ویلا گذشته بود که ما هم یه گوشهای پارک کرده بودیم و مشغول تخمه شکستن بودیم و همزمان اوضاع رو کنترل میکردیم که دیدم یک مردی با لباس مندرس و ژولیده وارد محل عملیات شد و از کنار ماشین ما که 100 متر با ویلا فاصله داشت، داره لنگان لنگان رد میشه.
کمی از ماشین ما جلوتر رفت، یه نگاه به قد و بالاش انداختم، دیدم یه گونی بزرگ روی دوشش هست که پر از پلاستیک و خرت و پرت هست، اما خیلی آروم داشت راه میرفت و انگار توی خیابونهای پاریس بود.
فورا بیسیم و از توی داشبورد گرفتم و رفتم روی خط خانوم شاکری، با اسم رمز «مینو»:
+مینو مینو / عاکف. مینو صدای من و داری؟
_به گوشم عاکف
+مینو یه مورد مشکوک داریم، وضعیت از زرد به نارنجی تغییر کرده. لطفا یه شناسایی ریز به ریز با جزییات انجام بده.
_مورد و بفرمایید عاکف.
+مردی با لباس مندرس، ژولیده، کمی لنگان، گونی به دوش، در حال طی طریق از محل عملیات و موقعیت رصد و اشراف ما هست. لطفا هر چی زودتر وارد موقعیت سیزده سی و سه بشید و شرح وضعیت و گزارش کنید.
_دریافت شد تمام.
نگاهم گره خورد به اون شخص. حدود 30 ثانیه بعد، دیدم یه زنی داره از کنار خودروی ما، البته با فاصله، رد میشه! چندتا پلاستیک میوه دستش بود و همینطور داشت به شخصی که بهش مشکوک شده بودم نزدیکتر میشد.
خانوم شاکری «با رمز مینو» همیشه دقیق و آماده بود و فیس آفهای بی نظیری داشت. این زن، از خلاقیتهای بالای اطلاعاتی و عملیاتی زیادی برخوردار بود و نیاز نبود وقت زیادی برای توجیهش بگذارم. بعد از دریافت خبر بلافاصله وارد صحنه میشد و تیز هوشی ویژهای داشت.
مینو لحظه به لحظه داشت به سوژه نزدیکتر میشد. یه لحظه به حالت نیم رخ ایستاد تا مثلا نفسی تازه کنه، دیدم شکمش جلو اومده! بیسیم زدم به حسن که در خودروی وَن بود و خانوم شاکری از اون خودرو پیاده شده بود! به حسن گفتم:
+حسن! صدای من و داری؟
_بله حاج عاکف. درخدمتم.
+مینو بارداره؟ چرا به من نگفتی وارد عملیات نکنم این زن و؟
خندید گفت:
_فیس آف جدیدشه! «*معنی: پوشش جدیدشه تا کسی شک نکنه*»
توی افق محو شدم. علی کنارم بود و صدای حسن و شنید، به همدیگه نگاه کردیم و هردوتا خندمون گرفت. از بس طبیعی و شبیه زنان باردار راه میرفت، ماهم نفهمیدیم و فکر کردیم چندماهه باردار هست این بنده خدا!
به علی گفتم، من میرم سوار ون میشم. تو بمون اینجا.
خودروی ون، مجهز به تجهیزات و سیستمهای رهگیری و شنود و چک و کنترل دوربین ها، 100 متر عقب تر از ما بود. پیاده شدم و دوان دوان رفتم سمت خودرو.
حسن دکمه رو زد، در باز شد و رفتم داخل وَن. به خانوم میرزامحمدی گفتم:
«تصویر سوژه ای که خانوم شاکری«مینو» کنارش هست، بفرست روی مانیتور.»
خانوم میرزامحمدی تصویر و فرستاد روی مانیتور. روی عینک خانوم شاکری «مینو» دوربین نصب بود و زیر مانتوش یه میکروفون ریز!
به خانوم میرزامحمدی گفتم:
«صدا بده.»
هدفون و گذاشتم روی گوشم، به مانیتور خیره شدم و دیدم مینو چندقدم دیگه برداره به سوژه میرسه!
وقتی رسید بهش، با صدایی پر از درد گفت:
«آقا... آقا... آقا ببخشید میشه وسائل من و تا اون خونه ببرید؟ جبران میکنم. ببخشید جای برادرم هستید، باردار هستم، نمیتونم راه برم. شوهر گور به گور شده منم که اصلا معلوم نیست کجا هست و ماشین و گرفته رفته کدوم جهنمی. هوس میوه کردم، پیاده رفتم و خواستم برگردم کمی ناخوش شدم.»
سر سوژه خیلی پایین بود. صورتش هم کلا نامعلوم.
توی گوش خانوم شاکری گوشی ریزی بود. رفتم روی خطش و گفتم:
«مینو، کمی سرت و بیار پایین تر دستاش و ببینم. از صورتش نتونستیم چیزی در بیاریم. کلاهم که سرشه و نمیشه دیدش اصلا.»
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
🗳 برگ رای
🇮🇷 برای ایران
✔️ در انتخابات شرکت میکنیم چون جلادانی مثل نتانیاهو از ما میخواهند در انتخابات شرکت نکنیم.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
🔻 رزق ویژه انتخابات برگرفته از آیات قران
۱- نسبت به جاهلان داخلی در خصوص تحریم انتخابات؛
🚫 .... وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۸۹﴾
و از راه مردم جاهل پیروی مکنید.
سوره مبارکه یونس، آیه ۸۹
✅ عکس نقیض آن یعنی؛ پیروی کنید از مردم عالم.
چه کسی از رهبر معظم انقلاب عالمتر که به مشارکت حداکثری در انتخابات تاکید و در سخنرانی اخیر(۱۴۰۲/۱۱/۱۶) فرمودند؛
"انتخابات در داخل کشور هرچه پُرشورتر صورت بگیرد، قدرت ملّی را بیشتر نشان میدهد و قدرت ملّی، امنیّت ملّی میآورد."
۲- نسبت به دشمنان اسلام و کفار؛
🛑 هر عملی که دشمنان اسلام را به غیظ و غضب «مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ" آورد،
"إِلّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ" تمام اينها در دفتر الهي ثبت و مورد قبول است.
آیه ۱۲۰ سوره توبه
🗳 قطعا مشارکت حداکثری در انتخابات همان عملی است که کفار را به خشم و هراس می اندازد.
۳- نسبت به مردم ایران؛
وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ
هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با دشمنان، آماده سازید.
آیه ۶۰ سوره انفال
📖 این آیه شریفه، حجت را بر همه مردم ایران تمام می کند، کسانی بودند که برای مقابله با دشمن و حفظ امنیت کشور، پاره های تنشان را تقدیم کردند، رای دادن که دیگر چیزی نیست.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
بسماللهالرحمنالرحیم
[حضوردرانتخابات،مبارزهباسلطهدشمنان]
☀️سلامبرشما که صبورو مقاومید،صبحتانبخیر🌷
🌤اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🔰کفارتحت هیج عنوانیحق ندارند بر مؤمنین استیلا پیدا کنند و آنها را تحت سلطه قرار دهند؛ از همین روقرآن بعنوان یک ضابطه و اصل میفرماید:
🌅وَ لَن يَجْعَلَ اللهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلا؛و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است.نساء۱۴۱
🔆امام علیع: از خدا نسبت به بندگان و شهرهایش پروا کنید که دارای مسؤولیّت هستید.حتّی نسبت به زمینها و حیوانات و خداوند را اطاعت کنید و از نافرمانی او بپرهیزید.
#بدانیمکه؛
عدم شرکت درانتخابات،و شانه خالی کردن از تکلیف، قطعاً به معنای زمینه سازی سلطه کفار و مستکبرین خواهد بود. امتی که پیام قرآن رادریافته و با نفس مسیحایی رهبر عارف و سالکی چون امام خمینیرهو خلف صالحش رهبرمعظمانقلاب،حضرتآیتاللهخامنهایمدضلهرشد معنوی و سیاسی یافته، هرگز چنین خطایی نمیکند که پس از چهل و پنج سال مبارزه با سلطه طلبان، با حضور نیافتن در انتخابات ،راه سلطه ی کفار را فراهم نماید.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی :
ملت عزیز ایران ...
در انتخابات شرکت کنید ... ‼️
انتخابات را متعلق به خودتان بدانید ...‼️
به حرف این کسانی که ترویج می کنن ،
چه در داخل چه در خارج ،
که فایده ای نداره ، نرین
ما نمی ریم پای صندوق انتخابات
به حرف اینها اعتنا نکنید ‼️
اینها دلسوز مردم نیستند ،اگر اسم مردم رو هم می آورن بی خود می گن ، دروغ می گویند ‼️
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
وقتے بہ تو سلام مےڪنم
وجودم سرشار از امید مےشود.
و زندگے،شروع بہ لبخند زدن مےڪند...
وقتے بہ تو سلام مےڪنم
روزم پر از برڪت مےشود،
پر از روزے...
وقتے بہ تو سلام مےڪنم
جانم لبریز از بوے نسیم و بهار
و شادمانے مےشود...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۱روز تا #جشن_میلادمنجی💐
💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات
💫عنْ هَانِئٍ التَّمَّارِ قَالَ:
🔆قالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَ لْيَتَمَسَّكْ بِدِينِهِ.
هانى تمّار گويد:
امام صادق عليه السّلام فرمود: براى صاحب الامر غيبتى است و بايد هر بندهاى تقوا پيشه كند و متمسّك به دين خود باشد.
📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص343
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods