"خدا به خیر کرد ها,نزدیک بود بچه ام از دست بره"
و با هیجان تعریف کرد:
"مریم و مهسا دیروز رفته بودن خرید,مهسا میره اون طرف خیابون بستنی بخره,وقتی میخواسته از خیابون رد بشه یه موتوری با سرعت خیلی بالا از اون طرف میاد,حواسش هم تو گوشیش بوده,یک آن مهسا رو میبینه و چنان ترمزی میکنه که از صداش همه از مغازه ها میریزن بیرون,خودش هم تعادلش رو از دست میده میخوره زمین.یعنی اگر یک ثانیه دیرتر ترمز کرده بود زده بود به بچه ام,مریم هم که از کنار خیابون اتفاق رو دیده بوده عصبانی میشه میپره وسط خیابون ,یقه موتوریه رو میگیره و داد وبیداااد که چکار میکنی ,داشتی خواهرمو میکشتی"
بعد با خنده ادامه داد:
"مریمم که دیدی چقدر زورش زیاده.موتوریه هم لاغر، هرچی هم مهسا بهش میگفته آجی زشته,آبرومون رفت,ول کن یقه بیچاره رو,میگفته نه من میکشم هر کی بخواد بلایی سر تو بیاره..."
یواش بهش گفتم:"پس بپا مریم نفهمه میخواستی چه بلایی سر مهسا بیاری"
خنده رو لبش خشک شد.
"یادته که اون چندتا لیوان آب زعفرون غلیظ و شستن فرشها و پریدن از پله ها رو.آخرشم که مادرت به زور اون قرص ها رو از دستت درآورد"
ناگهان مریم اومد تو و گفت "مامان ببین این قشنگه واسه تولد مهسا رو کیکش بزنم؟خوشبختی یعنی بهترین خواهر دنیا رو داشته باشی"
#سقط_جنین
#بارداری_شیر_به_شیر
#بچه_شیر_به_شیر
#بارداری_ناخواسته
#بارداری_خداخواسته #بارداری_خدا_خواسته
#سقط_جنین_جنایت_است
#خواهرانه👭
@nejate_fereshteha