eitaa logo
مدرسه نویسندگی مبنا
2.5هزار دنبال‌کننده
439 عکس
74 ویدیو
18 فایل
اینجا کانال دپارتمان نویسندگی مبنا است. جایی‌که سعی‌مون بر این هست خودمون رو میون جنگ روایت‌ها ببینیم و به عنوان کنشگر توی این عرصه نقش‌مون رو ایفا کنیم. ادمین پاسخگو: @bano_lael
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش ابتدایی داستان «کتاب قصهٔ مادربزرگ» نوشتهٔ باید اول خط سوار شوند و آخر خط پیاده. این را بابا می‌گوید. بعد روی دو تا از صندلی‌ها می‌نشینند. اتوبوس خلوت است و بوی کُتلت و گوجه‌فرنگی می‌دهد. او مثل همۀ وقت‌هایی که چیزی فکرش را مشغول کرده، دلش می‌خواهد بیرون را تماشا کند. تصویر دختربچه‌ای که پشت سرشان، کنار مادرش نشسته و ساندویچ کُتلت و گوجه می‌خورد افتاده توی شیشه. می‌خواهد به اولین ‌باری فکر ‌کند که کتابخانۀ مینا را دید. دلش کتلت می‌خواهد، منتها با خیارشور. اتوبوس که راه می‌افتد، می‌گوید گرسنه است. بابا می‌پرسد «سردت نیست؟» سردش است. خودش را بیشتر به بابا نزدیک می‌کند تا گرمای اورکت یشمی بابا بگیرد به جانش. آن روز هم سرد بود و مثل امروز روی درخت‌ها پر از گل‌های ریز صورتی و سفید. به نظرش مینا زیبا بود. صدایش زنگ قشنگی داشت. خانه‌اش‌ بزرگ بود و جای دیوار، پنجره‌های بلند و روشن داشت. وقتی بابا مشغول پاک کردن لکه‌های باران و مدفوع کفترها از روی شیشه‌ها بود، مینا برایش یک پیاله شیرکاکائوی گرم با یک تکۀ بزرگ کیک سیب آورد. بعد از روی کتاب‌ِ سنگینی قصه‌ای برایش تعریف کرد. کتاب کاغذهایی به رنگ زرد مایل به قهوه‌ای داشت و بوی خوبی می‌داد. قصۀ دختر کر و لالی که تنها همدمش یک عروسک پارچه‌ای زشت و کهنه‌ بود با صدای مینا برای همیشه در خاطرش ماند. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ [مادرم] گفت:" نمی‌تونم هر دو بچه‌م رو توی جنگ از دست بدم. اما از طرفی هم نمی‌‌تونم بذارم قایم شین و لکه‌ی ننگ خانواده شین." دو قلوها را فرستاد دو تا گوسفند را بدوشند، بعد یک دبه شیر گذاشت جلوی من و یکی جلوی داداشم. هر کس اول دبه را تمام کند می‌ماند خانه و امور خانه را بر عهده می‌گیرد. آن یکی هم می‌رود جنگ. من طوری شیر را می‌خوردم که انگار قرار است قحطی شیر شود. وحشیانه می‌خوردم. لاجرعه سر می‌کشیدم. شیر را نفس می‌کشیدم. وقتی تمام شد، دیدم که داداشم به شیرش لب هم نزده است‌. 📚 برشی از داستان "مقدونیه" 🖋 نوشته‌ی "میروسلاو پنکوف" به ترجمه‌ی "امیرحسین هاشمی" چاپ‌شده در مجله‌ی داستان همشهری، تیرماه ۱۳۹۴ 📝 @nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃سلام سلام، عصرتون بخیر باشه خودتون رو آماده کنید که می‌خوایم یه کتاب درجه یک رو بهتون معرفی کنیم😇 📝 @nevisandegi_mabna
✨برای شناخت یک شخصیت بزرگ راه‌های زیادی وجود داره. مثل خوندن کتاب‌هایی که در موردش نوشتن، روایت آدم‌هایی که اطراف اون شخصیت بودن، کارهایی که انجام داده، نحوه زندگی خانواده‌ش و ... همه‌ی این‌ها راه‌های خوبی برای شناخت هستن اما یه راه میانبر و بهتر هم وجود داره. 📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
✨برای شناخت یک شخصیت بزرگ راه‌های زیادی وجود داره. مثل خوندن کتاب‌هایی که در موردش نوشتن، روایت آدم‌
. اون راه میانبر، شناخت اون شخصیت از طریق خودش هست. +یعنی چی؟! یعنی این‌که شخصیت رو از زبان خودش و حرف‌هایی که توی موقعیت‌های مختلف زده، بشناسیم... 📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
. اون راه میانبر، شناخت اون شخصیت از طریق خودش هست. +یعنی چی؟! یعنی این‌که شخصیت رو از زبان خودش
" حسین از زبان حسین " چنین کتابیه. آقای محمد محمدیان مولف این کتاب، سعی کرده تمام سخنان امام حسین(ع) رو از ابتدا تا زمان شهادت ایشون، جمع‌آوری کنه و در یه بستر روایی به خواننده کتاب ارائه کنه. ✨کار مهم آقای محمدیان اینه که سعی کرده سخنان امام رو از مستندترین سندها انتخاب کنه و از قراردادن سخنان مشهوری که سندی ندارن یا دارای سند ضعیفی هستن، پرهیز کنه. 📝 @nevisandegi_mabna