✍توییت
#علیرضا_پورمسعود در پاسخ به تهدید آشنا
جناب #زندان_بان کسی را که در مکتب قرآن و اهل بیت پرورش یافته از زندان نترسانید که یوسف ها در زندان عزیز مصر شدند
#زندان_بان_آشنا
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_هشتاد_و_نهم وقتی به حاج کاظم گفتم ضربه ای که
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_نود
گفتم:
+میشه تا اولی رو انجام ندادیم دومی رو نگم؟
_جان من. بگو دیگه !!
+نه نمیشه.. بگذریم ازش.. ما الان نمیتونیم کاری کنیم. فقط باید بریم داخل خونه سر و گوشی آب بدیم ببینیم چخبره !! یه راهش اینه که هلی شات کنیم یا پرنده های بسیار کوچیک بفرستیم.
_در این حد؟
+آره در این حد.
کمی مکث کردم به عاصف نگاهی کردم گفتم:
+عاصف یه جای کار میلنگه هاااا. اینا خیلی دقیق و حساب شده زدن به ما.
_منم برای همین میگم یه جای کار میلنگه !
+روشن کن بریم.
_امشب نمیزنیم بهشون؟
+نه.
_چرا؟
سکوت کردم و چیزی نگفتم. عاصف ماشین و روشن کرد رفتیم. در مسیر ۴۴۱۲ بودیم که با عاصف رفتیم صبحونه خوردیم. بعد از صبحونه حدود ساعت ۵ و نیم صبح بود که رفتیم خونه امن.. وقتی رسیدیم نمازمون و خوندیم و عاصف خوابید، منم طبق معمول تا طلوع آفتاب بیدار بودم و چندخط قرآن خوندم اما دیدم چشمام دیگه تحمل بیداری رو نداره... بدنم بدجور کوفته بود.. تصمیم گرفتم بخوابم.
عاصف داخل اتاق من توی خونه امن روی مبل خوابیده بود. زنگ زدم پایین به بچه ها گفتم تا ۸ و نیم ( ۲ ساعت دیگه ) میخوابم، بعدش بیدارم کنید. رفتم روی یه مبل دیگه گرفتم خوابیدم.
ساعت ۸ و نیم صبح/تهران/ خانه امن ۴۴۱۲.
بعد از اینکه بیدارم کردن، عاصف و فرستادم جای حدید و سیدرضا رو فرستادم به جای ۳۲۰۰. بچه های تیم قبلی رهگیری باید استراحت میکردن. یعنی حدید و ۳۲۰۰. سیدرضا باید جای شهید پرونده مون یعنی اویس ( عقیق ) رو پر میکرد.
ساعت حدود ۱۱ صبح بود که یه موتور ( پالس مشکی ) از پارکینگ خونه امن گرفتم. سوارشدم رفتم سمت خونه ای که جاسوسای مورد نظرمون، یعنی فائزه ملکی که به افشین عزتی نزدیک شده بود وَ مرد ناشناس که عقیق رو شهید کرده بود.
وقتی رسیدم سرکوچه ایستادم. از دور اوضاع رو کنترل کردم.. گوشی ریزی که درون گوشم بود رو فعال کردم ، با بچه ها ارتباط گرفتم.
+عاصف جان، صدای من و داری؟
_بله آقا عاکف.
+اوضاع چطوره.
_فعلا عادیه
بیسیم زدم به سیدرضا:
+سیدرضا جان؟
_جونم حاجی
+چخبر مشتی؟
_ فعلا که رفت و آمدها عادیه و همه چیز امنه.
+فاصله تو با عاصف عبدالزهراء چقدره؟
_۵۰ متر. من خونه کناری رو دارم.. عاصف هم خونه اصلی رو.
+خوبه.. بهم بگو که تجهیزات آمادس؟
_امر کنید آماده میکنم.
+چندثانیه دیگه پیشتم.
_به به، پس نزدیکید. مشتاق دیدار.
+تمام.
موتورو داخل پیاده رو پارک کردم. پیاده شدم حرکت کردم به سمت ماشین سیدرضا ! اما وسط راه زیر یک درختی در کنار جوب آب نشستم، رفت و آمدهارو رصد کردم. وقتی دیدم همه چیز عادیه آروم رفتم سمت ماشین. درو باز کردم رفتم داخل ماشین نشستم.
به سیدرضا گفتم:
+حواست باشه.. درب خونه رو به پا. چون نزدیک ظهره.. ممکنه ناهار براشون بیارن..دوربینت و آماده کن هرکسی اومد دم در ازش عکس بگیر. من حواسم به این کارای مربوط به پرواز پرنده هست.
_چشم..
یک ربعی گذشته بود که داشتیم دم و دستگاه رو داخل ماشین آماده میکردیم ، سیدرضا گفت:
_حاجی نگاه کن.. درب خونه رو ببین.. یه موتور اومده.. ظاهرا غذا آورده.
دیدم یک نفر برای اهل خونه ای که زیر نظر داشتیم غذا آورده. به سیدرضا گفتم:
+بیا این سوییچ موتور .. فورا پیاده شو برو موتور من و بگیر، بیفت دنبال کسی که غذا آورد.
_فقط جسارتا حاجی...
حرفش و قطع کردم گفتم: «فقط تعقیبش کن. هیچ کار دیگه ای نکن.»
سیدرضا رفت.
سید که رفت، منم قشنگ دستگاه رو آماده کردم و با ارتفاع زیاد به پرواز در آوردم. فیلمش و همزمان ضبط کردم فرستادم روی سیستم یکی از بچه ها که داخل خونه امن خودمون مستقر بود.
میدان رهگیری و اِشراف به خونه مورد نظر و افراد داخلش رو سپردم دست عاصف. به آرمین که داخل خونه امن بود و از قبل هماهنگ بودیم بی سیم زدم:
+آرمین/عاکف
_جانم آقا عاکف
+فیلم و بفرست روی لب تاپم. همین الآن منتظرم. ایمیل لب تاپم وصل به سرور اداره خودمونه. بررسی کن بگو کد جدید بهت بدن.
_چشم. ولی قبلش حل کردم این موضوع و.
+جانم به سرعت عملت.
_درس پس میدیم. الان میفرستم.
+یاعلی
پنج دقیقه بعد فیلم اومد روی لب تاپم. قشنگ بررسی کردم داخل حیاط خونه رو. حیاط بزرگی داشتن. دو تا سگ هم داشتن. منتظر جواب سیدرضا هم بودم تا آمار راننده موتور که غذارو آورده بود بهم برسونه، اما خبری نشد. برای همین رفتم روی خطش:
+ سیدرضا. صدای من و داری؟
_جانم حاج آقا. بله دارم.
+داداش، یه اعلام موقعیت و وضعیت میکنی؟
_من سمت آشپزخونه(...)هستم. مورد خاصی ندیدم که بخواد بره جای خاصی این بابا.
+سید جان یکی رو بکار اونجا تا این آدمی که الان دو سه روزه برای سوژه های ما ناهار میاره یه کم زیر نظرش بگیره. اگر مورد مشکوکی رویت شد ارجاع بدن به پراید سفید«خونه امن ۴۴۱۲». خودت برگرد موقعیت قبلی. تا زمانی که نیروی تازه نفس بهت دست نداد، شما محل و ترک نکن. حله؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش رسانههاي جهان به راهپيمايي عظيم مردم عراق علیه آمریکا
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
1_2881512.mp3
6.93M
#تاریخ_تحلیلی_اسلام
جلسه نوزدهم
🔹 استاد پناهیان
🔺 تهران _ هیات شهدای گمنام
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#یادیاران❤️✨
این خـــون
تا قیامٺ جاریست
مـن و شمـا
باید مواظب باشـیم
تا حـرمـتِ
چنین خون هایی نشڪند ...🕊🌹
#شبتون_شهدایی
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
سفیدترین ڪـــــبوتر آرامش،
تنها در آستانه ی
آن خانه ای آشیانه می گیرد
ڪه تار و پود آن به
رنگ خــــداست
به نام خدای خوبیها
به نام خدای همه
#الهی_به_امیدتو❤️
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🗓 #تقویم
شنبه
۵ بهمن ۱۳۹۸
۲۹ جمادی الاول ۱۴۴۱
۲۵ ژانویه ۲۰۲۰
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#قرآن_نور_است.
💠هر روزمان را با قرآن شروع کنیم.
✨ این صفحه ی نورانی تقدیم به
#سردارشهیدحاج_حمید_قاجار🌹
صفحه 156
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
🌷اے راز نگهدارِ دِل زار #ڪجائے؟
🌿اے برق مناجاٺِ شبِ تار ڪجائے؟
🌷صحراے غمٺ پر شده از قافلہ #عشق
🌿اے قافلہ را #قافلہ_سالار ڪجائے؟
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💐🍃
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
1_12519061.mp3
2.07M
💠 #دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود....⚡️
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar