✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((ننه ، من تشنمه))
روزی روزگاری یه ننه کلاغ با جوجه یکی یکدونه ش بالای درختی زندگی
می کرد. ننه کلاغ جوجه شو خیلی دوست داشت کلاغک هرچیزی که می خواست رو ننه کلاغ براش آماده می کرد.
روزی از روزها جوجه کلاغ گفت:((ننه کلاغ))
ننه کلاغ گفت «جان ننه بگو چه می خواهی؟
جوجه کلاغ گفت دلم می خواهد بیابونو ببینم شنیده م بیابان خیلی قشنگه. نه درخت دارد و نه سبزه می خواهم ببینم چطوریه؟
ننه کلاغ فکری کرد وگفت خیلی خب بیا بریم تا بیابونو بهت نشون بدم
هر دو پر زدند و از بالای درختی که لونه شون اونجا بود.دورشدند
ننه کلاغ جلو بود و جوجه کلاغ هم پشت سرش از مزرعه ها و باغ ها گذشتند. به جایی رسیدند که دیگر نه درخت بود و نه سبزه و نه هیچ چیز دیگری
جوجه کلاغ گفت اینجا بیابونه ننه؟ ننه کلاغ گفت: بله می بینی که اینجا هیچ چیز نیست فقط یک زمین خالی با سنگ و شنه
جوجه کلاغ گفت میشه جلوتر بریم؟
ننه کلاغ گفت باشه بریم
و باز هم پر زدند و رفتند و رفتند. آنها در بیابان جلو می رفتند تا اینکه یکدفعه جوجه کلاغ گفت. ننه جان من تشنمه آب می خوام؟
ننه کلاغ به دور و بر نگاهی کرد و گفت توی این بیابون از کجا اب بیارم؟ اینجا که آب پیدا نمیشه؟ باید صبر کنی تا برگردیم
جوجه کلاغ با بی حالی قارقاری کرد و گفت «ننه جان تا آب نخورم نمی تونم برگردم از تشنگی دارم میمیرم
ننه کلاغ از ناراحتی بالهاشو زد توسرش و به جوجه کلاغ گفت «وای حالا چکار کنم تقصیر من بود
که به حرف تو گوش دادم و به بیابون آمدم حالا تو همین جا بنشین تا من پرواز کنم و برم ببینم میتونم اب پیدا کنم یا نه؟
جوجه کلاغ نشست و ننه کلاغ گشت و گشت تا اینکه از بالای آسمان چشمش به سوراخ کوچکی توی یک سنگ بزرگ افتاد که داخلش آب جمع شده بود.
ننه کلاغ فوری برگشت و جوجه کلاغ رو با خودش برد
اونا رفتن جلو سوراخ کلاغک گفت: «کو؟ آب کجاست ننه؟
ننه کلاغ گفت: «توی سنگ را نگاه کن؟ جوجه کلاغ داخل سنگ رو نگاه کرد یک سوراخ باریکی در سنگ آب پیدا بود.
کلاغک گفت اینکه خیلی پایینه من نوکم به آب نمی رسه.
ننه کلاغ گفت صبر کن حالا درستش میکنیم ننه کلاغه کمی فکر کرد و بعد یهو بال هاشو به هم زد و گفت فهمیدم باید مقداری سنگریزه جمع کنیم؟
جوجه کلاغ گفت یعنی به جای آب سنگریزه بخوریم؟! ننه کلاغ گفت نه این قدر حرف بیخود نزن عوض این حرف ها بیا به من کمک کن
هر دو مشغول شدند و مقداری
سنگریزه جمع کردند.
ننه کلاغ سنگریزه ها را داخل سوراخ ریخت وسوراخ پر شد و آب بالا آمد ننه کلاغ گفت: «حالا بیا آب بخور کلاغک نگاه کرد. دید آب داخل سوراخ آمده بالا او راحت نوکش را به آب رساند و آب خورد . بعد هم نگاهی به ننه اش انداخت. خندید و گفت توهم عجب ننه با هوشی
هستی ها امروز یک نکته خیلی خوب یاد گرفتم
༺◍⃟🐧჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐧჻ᭂ࿐❁❥༅••┅
::
تو این شب های پر از خیر و برکت میتونید داستان های زندگی امیرالمومنین
علیه السلام را برای بچه های جانمون😊
بگذارید و لذت ببرند ♥️
#داستانهای_امیرالمؤمنین_عليهالسلام
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#هدیه_امیرالمومنین_علیهالسلام
#بچهها_و_حضرتعلیعلیهالسلام
#عسلهای_خوشمزه
#اسب (از کتاب داستان هایی از زندگی امام علی علیه السلام)
#محبتامیرالمومنین_علیهالسلام
#کمک (شناخت ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام)
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_اول
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمتدوم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_سوم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_چهارم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_پنجم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_ششم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_هفتم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_هشتم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_نهم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_دهم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_یازدهم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_دوازدهم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_سیزدهم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_چهاردهم
#زندگانی_امیرالمومنین_علیهالسلام_قسمت_پانزدهم
#قصههای_غدیر۱ #آخرین_سفر_حج
#قصههای_غدیر۲ #توطئه
#قصههای_غدیر۳ #در_مسیر_برکه
#قصههای_غدیر۴ #زیر_درخت_سدر
#قصههای_غدیر۵ #ولایت
#قصههای_غدیر۶ #شب_غدیر
#قصههای_غدیر۷ #شناسایی_منافقین
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nighthistory63
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
میلاد ســـــــراسر نور و روشنایی مولامون
آقامون، ولی امر زمین و آسمان.بهترین
پــــدر جهان به تمام فــــرزندانم تبریک و
تهنیت عرض میکنم. ♥️
.
.
وفات بانوی صبور و با محبت کربلا
حضرت زینب سلام الله علیها را به
همه فرزندان عزیزم تسلیت میگم.
اگه دوست دارید فرزندان عزیزم
با شخصیت خانم زینب سلام الله علیها
آشنا بشن
بزنید روی این هشتک👇
و قسمت ها را دنبال کنید.👇
#داستانزندگی_حضرتزینب
.
.
خانم معین الدینی کجایین؟ 😊
چرا قصه نداریم 😢
دلمون تنگ شده 😔
بچه های عزیزم چند روزه سرماخوردم 🤧🤒
زود زود خوب میشم میام 😊
میدونید که چقدر دوستتون دارم 😍
قلبم برای قصه گفتن میتپه
ولی تا میخوام قصه رو بگم، سرفه میاد عطسه میاد صدام میگیره اصلا ی وضعی 😅
صبور باشید😊
تا بیام دوباره عزیزای دلم ♥️
❣دوستتون دارم خیلی زیاد ❣
.
اسم و فامیلشم ننوشته، ولی
جلوی نام درس که املا بود نوشته بود
امام زمان عجل الله تعالی فرجه
بوسیدمش 😍ذوق کردم
پسر کلاس اولی من
تو فقط یاد بگیر
جای مولامون اون بالا بالاهاست
صدر همه عالم
و اون بهترین پناهه
همین کافیه...
الباقی به فناست...
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
16.33M
#صبحبخیر_همسایه
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
همکاری و دوستی❤️👏
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((صبح بخیر همسایه))
یک روز موشی 🐭می خواست املت درست کند.برای املت تخم مرغ لازم داشت اماتخم مرغ نداشت.
موش قدری فکر کردوگفت:میروم خانه ی همسایه ام پرنده سیاه وازش تخم مرغ میگیرم.»
صبح به خیر همسایه می خواهم املت درست کنم تخم مرغ داری؟»
پرنده سیاه گفت:«ببخشید، تخم مرغ ندارم اماآرد دارم. اگرتخم مرغ داشته باشیم می توانیم کیک درست کنیم
بیا برویم پیش همسایه ام سنجابک»
حالایک موش ویک پرنده سیاه می خواستندکیک درست کنند
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
سنجابک گفت:«ببخشید، تخم مرغ ندارم. اماکره دارم.اگربخواهیم کیک درست کنیم کره لازم داریم.برای تخم مرغ هم میتوانیم برویم پیش همسایه ام موش کور.
حالایک موش یک پرنده سیاه ویک سنجابک میخواستندکیک درست کنند.
صبح به خیرهمسایه میخواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
موش کور گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم.اما شکردارم اگربخواهیم کیک درست کنیم حتماً شکرلازم داریم.
شاید همسایه ام، جوجه تیغی
یک دانه تخم مرغ به ما قرض بدهد.
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک ویک موش کورمیخواستند
کیک درست کنند
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
جوجه تیغی گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم. حالا چه نوع کیکی میخواهید درست کنید؟من چند دانه سیب دارم چه طور است کیک سیب درست کنیم؟ شاید همسایه ام راکن تخم مرغ داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک موش کور و یک جوجه تیغی می خواستند کیک درست کنند.
صبح به خیر همسایه می خواهم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
راکن گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم. امابرای طعمش دارچین دارم برویم ببینیم شایدهمسایه ام مارمولک تخم مرغ داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک جوجه تیغی و یک راکن
میخواستند کیک درست کنند.
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
مارمولک گفت: «ببخشید، ندارم.
اما کشمش دارم برای تخم مرغ برویم پیش همسایه ام خفاش
شاید او داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک جوجه تیغی یک راگن
و یک مارمولک می خواستند کیک درست کنند.
حالا دیگر آردوکره وشکروسیب و دارچین و کشمش داشتند. فقط تخم مرغ نداشتند.
یهو یک صدایی از بالای درخت اومد
«البته که من تخم مرغ دارم!»
اینوخفاش گفت.
بالاخره همسایه هاهرچی لازم داشتند آماده شد.آن وقت دست به کار شدند.
پرنده سیاه آرد را توی ظرف ریخت
خفاش تخم مرغ را شکست.سنجابک کره را اضافه کرد.موش کور شکر را هم زد.موش مایه را مخلوط کرد.
بعد جوجه تیغی سیب ها را اضافه کرد.راگن روی مخلوط دارچین پاشید.
و مارمولک روی آن کشمش ریخت.
مارمولک گفت:حالا چیزی که لازم داریم فراست.برویم فر را از همسایه مان جغد بگیریم.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک موش کور یک جوجه تیغی یک راگن و یک مارمولک و یک خفاش می خواستند کیک درست کنند. بله کیک آماده ی پختن بود
و تنها چیزی که لازم داشتند فر بود.
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم اجازه هست از فر شما استفاده کنیم؟
جغد گفت: «البته.» آن وقت تمام حیوانات رفتند پیش جغدو توی آشپزخانه اش
بالاخره کیک را از توی فر درآوردند و عجب کیک معرکه ای شده بود.چه بویییییییی
اما موقع بریدن کیک جغد پرسید: «چند قسمت ببرم؟»
پرنده سیاه آرد توی ظرف ریخت
پس یک برش برای او.
سنجابک کره را اضافه کردیک برش هم برای او.موش کور شکر داد.معلوم است دیگر، یک برش هم برای او
جوجه تیغی سیب آورد.یک برش برای او.یک برش هم سهم راکن میشود
چون دارچین به کیک زد.و یک برش برای مارمولک برای این که روی کیک کشمش ریخت.بالاخره یک برش هم سهم خفاش میشود چون او بود که تخم مرغ را داد. آهان جغد یادمان نرود.یک برش هم برای او چون از فرش استفاده کردیم.
بااین حساب روی هم میشود ۸ برش موش گفت: «پس من چی؟»
سنجابک گفت:تو که چیزی نیاوردی
پس سهمی نداری تازه تقسیم کیک به ۹ قسمت کار سختی است.»
موش با دلی پر از غم و غصه رفت یک گوشه نشست و حیوانات دیگر شروع کردند به بریدن کیک
پرنده سیاه گفت: «خب، اگر موش از من تخم مرغ نخواسته بود، من به فکرنمی افتادم برای پختن کیک که بهش آرد بدهم.»
سنجابک گفت: «واگراوازمن تخم مرغ نخواسته بودمن کره نمی آوردم.»
موش کور گفت: «من هم شکر نمی دادم.»جوجه تیغی گفت: «من هم سیب نمی آوردم.»راگن گفت: «من هم دارچین اضافه نمی کردم.
مارمولک گفت: «من هم کشمش رویش نمی ریختم خفاش گفت: «و خلاصه حالا کیکی نبود که بخواهیم قسمت کنیم.جغد گفت:«حق با شماست!»
پرنده سیاه سنجابک موش کور جوجه تیغی راکن مارمولک خفاش و جغدکیک را به ۹ قسمت تقسیم کردند.که آن قدرها هم کار سختی نبود.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
در کنار داستانهای تربیتی کانال داستان
شـــب یک بــخــش جــذاب داریــم به نـــام
❣یک قــــصه صوتی برای فــــــرزندم❣
توی این بخش
مــا برای بچههای شما ی قصه جــــــذاب
مــطابق با شخصیتشون تعریف میکنیم
و شما این داستان با یک مبلغ کم تهیه
میکنید 🎁
کانال رضایت ها رو ببینید👇👇 😍
https://eitaa.com/dastan_ekhtesasi
🔅بــــرای سفارش این قـــصهها میتونید
به ادمین قصه نویس ما پیام بدید👇😍
@Mojgan_5555
یک قصه صوتی 🎙برای فرزندم 👧🏻👦🏻
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄