eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.7هزار دنبال‌کننده
550 عکس
177 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۵۱۹_۱۷۱۱۰۰۷۶۲_۱۹۰۵۲۰۲۳.mp3
13.63M
🦘 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: کنار اومدن با فرزند جدید 😍 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((خواهر اضافی)) یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیج کس نبود بعدالظهر بود و صدای خروپف مامان کانگرو 🦘میومد پوپو گوشاشو از کیسه مامانش بیرون اورد خوب گوش کردوباخودش گفت حالا وقتشه . ته کیسه خواهر کوچولوشم خواب بود. پوپو یواش اونو بغل کردو برای اولین بار از کیسه بیرون پرید. پوپو از دست خواهر کوچولوش عصبانی بوددلش میخواست تو کیسه مامان کانگرو تنها باشه مثل قبلناااااا دلش میخواست که مامانش فقط مال خودش باشه پوپو ب این طرف و اونطرف نگا کرد هیچ کس رو ندیداز خودش پرسید حالا من این خواهر کوچولوی نق نقو رو به کی بدم پوپو توی دشت پرید و پرید و پرید تا ب یک خرگوش 🐇رسیدازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونونمیخوای ؟ خرگوش🐇 با اخم گف نه که نمیخوام برو زود ببرش پیش مامان خودش چه کار زشتی میکنی تو پوپو شونه ای بالا انداخت و به راهش ادامه داد دوباره پرید و پرید تا به یک کوالا🦥 رسید ازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونو نمیخوای کوالا 🦥با تندی گف نه ک نمیخوام بدو زود ببرش پیش مامان خودش پوپو اه کشید خسته شده بود خواهر کوچولو بیدار شده بود و نق نق میکرد. پوپو روی ی سنگی نشست و توی گوش خواهر کوچولوش گفت: هیسسسسس اگه شلوغ کنی هیچ کس تورو نمیخوادااااا ولی خواهر کوچولو یک ذره هم ساکت نشد پوپو حالا کلافه بود دوباره ایستاد و باز پرید و پرید یک دفعه ب بچه کانگروی بزرگتر از خودش رسید ازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونو نمیخوای بچه کانگرو خندید و گفت: اره من میخوام و دستاشو ب طرف خواهر کوچولو دراز کرد پوپو با خوشحالی خواهرشو داد و نفس راحتی کشید بچه کانگرو برای خواهر کوچولو لالای خوند و ساکتش کرد ولی پوپو ترسیدکه بچه کانگرو پشیمون بشه و خواهر کوچولو رو بهش پس بده زود دستی تکون داد و پرید که پیش مامانش برگرده بچه کانگرو صدا کرد پوپو نرو صبر کن پوپو یک دفعه ایستادبه عقب برگشت و با تعجب پرسیداسم منو از کجا میدونی ؟؟؟؟ بچه کانگرو خندید و گفت: ببین چقدر تو کیسه مامان موندی که خواهر بزرگ خودتو نمیشناسی پوپو با تعحب بهش نگاه کرد و هیچی نگفت خواهر بزرگ ادامه داد میدونی وقتی بدنیا اومدی منم با تو همین کارو کردم پوپو چشماشو گرد کرد و با ناراحتی پرسید با من !!!من!!!!! خواهر بزرگ محکم سرشو تکون داد و گفت تو هم برای من اضافی بودی خیلی جاها بردمت ولی هیچ کس ترو نخواست دهن پوپو از تعجب باز مونده بود خواهر بزرگ گف توهم خیلی ونگ ونگ میکردی داداشی منو کلافه میکردی بعد برای پوپو شکلک دراورد و هر دوتایی زدن زبر خنده پوپو با خوشحالی دستشو توی دست خواهر بزرگش جا داد و گفت میای بریم پیش مامان؟؟ مامان کانگرو هنوز خواب خواب بود پوپو خواهر کوچولو رو از بغل خواهر بزرگتر گرفت و یواش توی کیسه مامان گذاشت خواهر بزرگ با ناراحتی پرسید تو هم میخوای برگردی این تو پوپو خندید و گفت نه دیگه این تو برای من خیلی کوچیکه و بعد برای خواهر کوچولو دست تکون داد و دست خواهر بزرگ رو گرفت وکشید و با شادی پرسید حالا چه بازی بکنیم ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
605.3K
. ی تشکر از مامان باباهای عزیز و با صفا 😊 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
16.33M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: همکاری و دوستی❤️👏 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((صبح بخیر همسایه)) یک روز موشی 🐭می خواست املت درست کند.برای املت تخم مرغ لازم داشت اماتخم مرغ نداشت. موش قدری فکر کردوگفت:میروم خانه ی همسایه ام پرنده سیاه وازش تخم مرغ میگیرم.» صبح به خیر همسایه می خواهم املت درست کنم تخم مرغ داری؟» پرنده سیاه گفت:«ببخشید، تخم مرغ ندارم اماآرد دارم. اگرتخم مرغ داشته باشیم می توانیم کیک درست کنیم بیا برویم پیش همسایه ام سنجابک» حالایک موش ویک پرنده سیاه می خواستندکیک درست کنند صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟» سنجابک گفت:«ببخشید، تخم مرغ ندارم. اماکره دارم.اگربخواهیم کیک درست کنیم کره لازم داریم.برای تخم مرغ هم میتوانیم برویم پیش همسایه ام موش کور. حالایک موش یک پرنده سیاه ویک سنجابک میخواستندکیک درست کنند. صبح به خیرهمسایه میخواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟» موش کور گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم.اما شکردارم اگربخواهیم کیک درست کنیم حتماً شکرلازم داریم. شاید همسایه ام، جوجه تیغی یک دانه تخم مرغ به ما قرض بدهد. یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک ویک موش کورمیخواستند کیک درست کنند صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟» جوجه تیغی گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم. حالا چه نوع کیکی میخواهید درست کنید؟من چند دانه سیب دارم چه طور است کیک سیب درست کنیم؟ شاید همسایه ام راکن تخم مرغ داشته باشد.» یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک موش کور و یک جوجه تیغی می خواستند کیک درست کنند. صبح به خیر همسایه می خواهم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟» راکن گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم. امابرای طعمش دارچین دارم برویم ببینیم شایدهمسایه ام مارمولک تخم مرغ داشته باشد.» یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک جوجه تیغی و یک راکن میخواستند کیک درست کنند. صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟» مارمولک گفت: «ببخشید، ندارم. اما کشمش دارم برای تخم مرغ برویم پیش همسایه ام خفاش شاید او داشته باشد.» یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک جوجه تیغی یک راگن و یک مارمولک می خواستند کیک درست کنند. حالا دیگر آردوکره وشکروسیب و دارچین و کشمش داشتند. فقط تخم مرغ نداشتند. یهو یک صدایی از بالای درخت اومد «البته که من تخم مرغ دارم!» اینوخفاش گفت. بالاخره همسایه هاهرچی لازم داشتند آماده شد.آن وقت دست به کار شدند. پرنده سیاه آرد را توی ظرف ریخت خفاش تخم مرغ را شکست.سنجابک کره را اضافه کرد.موش کور شکر را هم زد.موش مایه را مخلوط کرد. بعد جوجه تیغی سیب ها را اضافه کرد.راگن روی مخلوط دارچین پاشید. و مارمولک روی آن کشمش ریخت. مارمولک گفت:حالا چیزی که لازم داریم فراست.برویم فر را از همسایه مان جغد بگیریم.» یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک موش کور یک جوجه تیغی یک راگن و یک مارمولک و یک خفاش می خواستند کیک درست کنند. بله کیک آماده ی پختن بود و تنها چیزی که لازم داشتند فر بود. صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم اجازه هست از فر شما استفاده کنیم؟ جغد گفت: «البته.» آن وقت تمام حیوانات رفتند پیش جغدو توی آشپزخانه اش بالاخره کیک را از توی فر درآوردند و عجب کیک معرکه ای شده بود.چه بویییییییی اما موقع بریدن کیک جغد پرسید: «چند قسمت ببرم؟» پرنده سیاه آرد توی ظرف ریخت پس یک برش برای او. سنجابک کره را اضافه کردیک برش هم برای او.موش کور شکر داد.معلوم است دیگر، یک برش هم برای او جوجه تیغی سیب آورد.یک برش برای او.یک برش هم سهم راکن میشود چون دارچین به کیک زد.و یک برش برای مارمولک برای این که روی کیک کشمش ریخت.بالاخره یک برش هم سهم خفاش میشود چون او بود که تخم مرغ را داد. آهان جغد یادمان نرود.یک برش هم برای او چون از فرش استفاده کردیم. بااین حساب روی هم میشود ۸ برش موش گفت: «پس من چی؟» سنجابک گفت:تو که چیزی نیاوردی پس سهمی نداری تازه تقسیم کیک به ۹ قسمت کار سختی است.» موش با دلی پر از غم و غصه رفت یک گوشه نشست و حیوانات دیگر شروع کردند به بریدن کیک پرنده سیاه گفت: «خب، اگر موش از من تخم مرغ نخواسته بود، من به فکرنمی افتادم برای پختن کیک که بهش آرد بدهم.» سنجابک گفت: «واگراوازمن تخم مرغ نخواسته بودمن کره نمی آوردم.» موش کور گفت: «من هم شکر نمی دادم.»جوجه تیغی گفت: «من هم سیب نمی آوردم.»راگن گفت: «من هم دارچین اضافه نمی کردم. مارمولک گفت: «من هم کشمش رویش نمی ریختم خفاش گفت: «و خلاصه حالا کیکی نبود که بخواهیم قسمت کنیم.جغد گفت:«حق با شماست!» پرنده سیاه سنجابک موش کور جوجه تیغی راکن مارمولک خفاش و جغدکیک را به ۹ قسمت تقسیم کردند.که آن قدرها هم کار سختی نبود. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
30.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام روزتون بخیر عزیزانم 😍 با معرفی یک کتاب خوب در خدمت شما عزیزان هستم 📚بچه ها با غذای خوب رشد میکنند و با کتاب خوب درست فکر میکنند ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم تقدیم به شما مامان های گل همراه من 😍 ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۱۰۰۳_۱۸۲۰۲۵۴۵۹_۰۳۱۰۲۰۲۳.mp3
12.4M
༺◍⃟🍒჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد داستان: عجول نباشیم❤️ ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((قصه درخت آلبالوی عجول )) یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود . روزی روزگاری وسط یه باغ بزرگ وقشنگ یه درخت آلبالو 🍒زندگی می‌کرد. درخت خیلی بزرگ و پرباری بود امایک خصلت بد داشت اونم اینکه همیشه تو کارهاش عجله می‌کرد. اون دوست داشت زودتر از همه‌ی درخت‌ها میوه هاش تحویل باغبان👩‍🌾 بده و اونو خوشحال کنه برای همین قبل از رسیدن میوه اونها رو می‌ریخت پایین تا باغبون فکر کنه اونها رسیدن و ببره بازار بفروشه باغبان👩‍🌾وقتی اومد و میوه‌ها رو اونجوری نرسیده روی زمین دید با ناراحتی جمعشون کرد و برد بیرون باغ و ریخت کنار جاده تا گوسفندا🐑 اونها رو بخورند. روزها گذشت وفصل چیدن میوه‌ها شد. درخت‌ها خوشحال بودند و از اونها خوشحال‌تر باغبان🧑‍🌾 بود که الان می‌تونست نتیجه‌ی زحمت هاش رو ببینه خلاصه تند تند کامیونها 🚛 وارد باغ میشند و پر از میوه از باغ خارج میشدند .درختها 🌳خوشحال بودند ک دور و برشون شلوغ شده و همه دارن میوه ها شونو میچینن و داخل صندوق میزارن .همه آواز میخوندن و خوشحال بودند . این وسط فقط درخت البالو🍒 هیچ کس طرفش نیومد و هیچ کس بهش توجهی نکرد چون هیچ میوه ای نداشت .مثل سالهای قبل خلاصه فصل چیدن میوه‌ها تموم شد. باغبان🧑‍🌾 اومد تا به درخت هاش برسه و بهشون آب بده ،کود بده ، هرسشون کنه تا برای سال بعد اماده باشن درخت آلبالو🍒 فکر می‌کرداول از همه میاد سراغ اون تا بهش رسیدگی کنه اما اینطور نشد و باغبان🧑‍🌾بی توجه از کنار اون رد شد و رفت و اصلا بهش توجه نکرد و فقط ی کمی اب بهش داد و گفت این درخت آلبالو هم که امسال بدردم نخوردو میوه ای نداد.مثل سالهای قبل اینو گفت و رفت درخت آلبالو شروع کرد به گریه کردن تا اینکه یه کلاغی اومد پیشش و گفت چرا گریه می‌کنی؟ اونم کل ماجرا رو برای کلاغ تعریف کرد کلاغ گفت همه‌ی این بلاهایی که سرت اومده به خاطر عجول بودنته نباید برای خوشحال کردن باغبون عجله کنی و میوه هات رو زودتر بریزی پایین .چون میوه ی نرسیده بدرد باغبون نمیخوره وباغبون میوه ها رو چون نارس هستند میریزه جلوی گوسفند ها و نمیتونه اونا رو بفروشه اگه یکم صبر کنی تا میوه هات برسن هم باغبون🧑‍🌾 رو خوشحال می‌کردی هم خودت عزیز می‌شدی حالا هم اشکاتو پاک کن که خدا بزرگه و سال دیگه دوباره فصل میوه میرسه و باید از امسال درس بگیری تا بعدا دوباره اشتباه نکنی قصه‌ی ما تموم شد دل آلبالو🍒 آروم شد… ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄