✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((صبح بخیر همسایه))
یک روز موشی 🐭می خواست املت درست کند.برای املت تخم مرغ لازم داشت اماتخم مرغ نداشت.
موش قدری فکر کردوگفت:میروم خانه ی همسایه ام پرنده سیاه وازش تخم مرغ میگیرم.»
صبح به خیر همسایه می خواهم املت درست کنم تخم مرغ داری؟»
پرنده سیاه گفت:«ببخشید، تخم مرغ ندارم اماآرد دارم. اگرتخم مرغ داشته باشیم می توانیم کیک درست کنیم
بیا برویم پیش همسایه ام سنجابک»
حالایک موش ویک پرنده سیاه می خواستندکیک درست کنند
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
سنجابک گفت:«ببخشید، تخم مرغ ندارم. اماکره دارم.اگربخواهیم کیک درست کنیم کره لازم داریم.برای تخم مرغ هم میتوانیم برویم پیش همسایه ام موش کور.
حالایک موش یک پرنده سیاه ویک سنجابک میخواستندکیک درست کنند.
صبح به خیرهمسایه میخواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
موش کور گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم.اما شکردارم اگربخواهیم کیک درست کنیم حتماً شکرلازم داریم.
شاید همسایه ام، جوجه تیغی
یک دانه تخم مرغ به ما قرض بدهد.
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک ویک موش کورمیخواستند
کیک درست کنند
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
جوجه تیغی گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم. حالا چه نوع کیکی میخواهید درست کنید؟من چند دانه سیب دارم چه طور است کیک سیب درست کنیم؟ شاید همسایه ام راکن تخم مرغ داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک موش کور و یک جوجه تیغی می خواستند کیک درست کنند.
صبح به خیر همسایه می خواهم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
راکن گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم. امابرای طعمش دارچین دارم برویم ببینیم شایدهمسایه ام مارمولک تخم مرغ داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک جوجه تیغی و یک راکن
میخواستند کیک درست کنند.
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
مارمولک گفت: «ببخشید، ندارم.
اما کشمش دارم برای تخم مرغ برویم پیش همسایه ام خفاش
شاید او داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک جوجه تیغی یک راگن
و یک مارمولک می خواستند کیک درست کنند.
حالا دیگر آردوکره وشکروسیب و دارچین و کشمش داشتند. فقط تخم مرغ نداشتند.
یهو یک صدایی از بالای درخت اومد
«البته که من تخم مرغ دارم!»
اینوخفاش گفت.
بالاخره همسایه هاهرچی لازم داشتند آماده شد.آن وقت دست به کار شدند.
پرنده سیاه آرد را توی ظرف ریخت
خفاش تخم مرغ را شکست.سنجابک کره را اضافه کرد.موش کور شکر را هم زد.موش مایه را مخلوط کرد.
بعد جوجه تیغی سیب ها را اضافه کرد.راگن روی مخلوط دارچین پاشید.
و مارمولک روی آن کشمش ریخت.
مارمولک گفت:حالا چیزی که لازم داریم فراست.برویم فر را از همسایه مان جغد بگیریم.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک موش کور یک جوجه تیغی یک راگن و یک مارمولک و یک خفاش می خواستند کیک درست کنند. بله کیک آماده ی پختن بود
و تنها چیزی که لازم داشتند فر بود.
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم اجازه هست از فر شما استفاده کنیم؟
جغد گفت: «البته.» آن وقت تمام حیوانات رفتند پیش جغدو توی آشپزخانه اش
بالاخره کیک را از توی فر درآوردند و عجب کیک معرکه ای شده بود.چه بویییییییی
اما موقع بریدن کیک جغد پرسید: «چند قسمت ببرم؟»
پرنده سیاه آرد توی ظرف ریخت
پس یک برش برای او.
سنجابک کره را اضافه کردیک برش هم برای او.موش کور شکر داد.معلوم است دیگر، یک برش هم برای او
جوجه تیغی سیب آورد.یک برش برای او.یک برش هم سهم راکن میشود
چون دارچین به کیک زد.و یک برش برای مارمولک برای این که روی کیک کشمش ریخت.بالاخره یک برش هم سهم خفاش میشود چون او بود که تخم مرغ را داد. آهان جغد یادمان نرود.یک برش هم برای او چون از فرش استفاده کردیم.
بااین حساب روی هم میشود ۸ برش موش گفت: «پس من چی؟»
سنجابک گفت:تو که چیزی نیاوردی
پس سهمی نداری تازه تقسیم کیک به ۹ قسمت کار سختی است.»
موش با دلی پر از غم و غصه رفت یک گوشه نشست و حیوانات دیگر شروع کردند به بریدن کیک
پرنده سیاه گفت: «خب، اگر موش از من تخم مرغ نخواسته بود، من به فکرنمی افتادم برای پختن کیک که بهش آرد بدهم.»
سنجابک گفت: «واگراوازمن تخم مرغ نخواسته بودمن کره نمی آوردم.»
موش کور گفت: «من هم شکر نمی دادم.»جوجه تیغی گفت: «من هم سیب نمی آوردم.»راگن گفت: «من هم دارچین اضافه نمی کردم.
مارمولک گفت: «من هم کشمش رویش نمی ریختم خفاش گفت: «و خلاصه حالا کیکی نبود که بخواهیم قسمت کنیم.جغد گفت:«حق با شماست!»
پرنده سیاه سنجابک موش کور جوجه تیغی راکن مارمولک خفاش و جغدکیک را به ۹ قسمت تقسیم کردند.که آن قدرها هم کار سختی نبود.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
30.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام روزتون بخیر عزیزانم 😍
با معرفی یک کتاب خوب
در خدمت شما عزیزان هستم
📚بچه ها با غذای خوب رشد میکنند
و با کتاب خوب درست فکر میکنند
#معرفی_کتاب
#حسود
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
InShot_۲۰۲۳۱۰۰۳_۱۸۲۰۲۵۴۵۹_۰۳۱۰۲۰۲۳.mp3
12.4M
#درخت_آلبالوی_عجول
༺◍⃟🍒჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد داستان: عجول نباشیم❤️
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((قصه درخت آلبالوی عجول ))
یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود .
روزی روزگاری وسط یه باغ بزرگ وقشنگ یه درخت آلبالو 🍒زندگی میکرد.
درخت خیلی بزرگ و پرباری بود امایک خصلت بد داشت اونم اینکه همیشه تو کارهاش عجله میکرد.
اون دوست داشت زودتر از همهی درختها میوه هاش تحویل باغبان👩🌾 بده و اونو خوشحال کنه
برای همین قبل از رسیدن میوه اونها رو میریخت پایین تا باغبون فکر کنه اونها رسیدن و ببره بازار بفروشه
باغبان👩🌾وقتی اومد و میوهها رو اونجوری نرسیده روی زمین دید با ناراحتی جمعشون کرد و برد بیرون باغ و ریخت کنار جاده تا گوسفندا🐑 اونها رو بخورند.
روزها گذشت وفصل چیدن میوهها شد. درختها خوشحال بودند و
از اونها خوشحالتر باغبان🧑🌾 بود
که الان میتونست نتیجهی زحمت هاش رو ببینه
خلاصه تند تند کامیونها 🚛 وارد باغ میشند و پر از میوه از باغ خارج میشدند .درختها 🌳خوشحال بودند ک دور و برشون شلوغ شده و همه دارن میوه ها شونو میچینن و داخل صندوق میزارن .همه آواز میخوندن و خوشحال بودند .
این وسط فقط درخت البالو🍒 هیچ کس طرفش نیومد و هیچ کس بهش توجهی نکرد چون هیچ میوه ای نداشت .مثل سالهای قبل
خلاصه فصل چیدن میوهها تموم شد.
باغبان🧑🌾 اومد تا به درخت هاش برسه و بهشون آب بده ،کود بده ، هرسشون کنه تا برای سال بعد اماده باشن
درخت آلبالو🍒 فکر میکرداول از همه میاد سراغ اون تا بهش رسیدگی کنه
اما اینطور نشد و باغبان🧑🌾بی توجه از کنار اون رد شد و رفت و اصلا بهش توجه نکرد و فقط ی کمی اب بهش داد و گفت این درخت آلبالو هم که امسال بدردم نخوردو میوه ای نداد.مثل سالهای قبل
اینو گفت و رفت
درخت آلبالو شروع کرد به گریه کردن
تا اینکه یه کلاغی اومد پیشش و گفت چرا گریه میکنی؟
اونم کل ماجرا رو برای کلاغ تعریف کرد
کلاغ گفت همهی این بلاهایی که سرت اومده به خاطر عجول بودنته نباید برای خوشحال کردن باغبون عجله کنی و میوه هات رو زودتر بریزی پایین .چون میوه ی نرسیده بدرد باغبون نمیخوره وباغبون میوه ها رو چون نارس هستند میریزه جلوی گوسفند ها و نمیتونه اونا رو بفروشه
اگه یکم صبر کنی تا میوه هات برسن هم باغبون🧑🌾 رو خوشحال میکردی هم خودت عزیز میشدی
حالا هم اشکاتو پاک کن که خدا بزرگه و سال دیگه دوباره فصل میوه میرسه و باید از امسال درس بگیری تا بعدا دوباره اشتباه نکنی
قصهی ما تموم شد
دل آلبالو🍒 آروم شد…
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
قراره خانم معین الدینی برای معلمان
ی مینی دوره رایگان معلم سخنور برگزار
کنند اگر معلم هستید و علاقمند تغییر 👇
🔴اینم لینک کانال معلم سخنور
برای برگزاری مینی دوره رایگان
معلم سخنور 🎙👇
https://eitaa.com/joinchat/3635741579C95cf080eb4
تعداد 500نفر که شد مینی دوره شروع
میشه بفرستید برای دوستانتون تا اونا
هم شرکت کنند.
🌱فــــــــــــقط ویژه معلمــــــــــان
.
11.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ی مدل بازی اوردم براتون
بازی تو خونه ما برای وقتی
از سر کار اومدم و خیلی خسته ام
و بچه ها بازی دوست دارن 😄
فقط میخندن و فرااااار
با انگشتای پا هم در خستگی خیلی
شدید جواب میده 😄
گروه سنی 1 تا7سال🤭
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
الان دیگه فصل آماده سازی بچه ها
برای مدرسه است منم تا دوســـــــتای
پسرم، میان خونـــــــمون بهشون میگم
ی املا بنویسید تا براتون خوراکی بیارم 😄
و اینگونه است که بچه ها جویای علم
میشوند (هم بازی، هم درس، هم خوراکی)
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
@nightstory57.mp3
9.84M
#مقام_اول🥇
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
نیازی نیست که حتما نفر اول باشیم
تا مارو دوست داشته باشن❤️
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((مقام اول))
خرگوش کوچولو قرار بود بره به یه مدرسهی جدید و حسابی نگران بود. اون از خودش پرسید:من قراره چه جوری دوست جدیدپیدا کنم؟
شاید اگر توی همه چیز مقام اول داشته باشم، همه منو دوست داشته باشن
روز اول مدرسه، خرگوش کوچولو قبل از طلوع آفتاب از خواب بیدار شد. اون میخواست که زودتر از همه به مدرسه برسه.
ولی زنبور وگربه وجغد زودتر از اون به مدرسه رسیده بودن
خرگوش کوچولو با خودش گفت:
باید سعی کنم توی یک چیز دیگه نفر اول باشم.
چند هفته بعد تولد خرگوش کوچولو بود! همکلاسیهاش برای تولدش یک کیک گرفته بودن تا جشن بگیرن. خرگوش کوچولو میخواست که بیشتر ازهمهی هم کلاسیهاش کیک بخوره!
ولی خوک کپلو و سگ کوچولوی ناقلا، خرگوش کوچولو رو شکست دادن و بیشتر از اون کیک خوردن!
خرگوش کوچولو با خودش فکر کرد و گفت: من میدونم باید چی کار کنم! روز مسابقهی ورزشی نزدیکه! من تمام تلاشمومیکنم که توی مسابقهی دو برنده بشم!
ولی اونروز هم لاک پشت مهربون و آروم توی اون مسابقه برنده شد.
این خیلی عجیب بود
خرگوش کوچولو با ناراحتی با خودش گفت:دوباره مقام دوم! واقعا ناراحت کننده است!
مدرسه،یک مسابقهی نقاشی برگزار کرد!خرگوش کوچولو حسابی تلاش کرد تا بتونه بهترین و قشنگترین نقاشی رو بکشه!
ولی سگ باهوش، بهترین نقاشی رو کشید!
چندماه گذشت و بچههای کلاس قرار بودکه یک انشا بنویسن!
خرگوش کوچولوتلاش کرد تابلندترین انشا رو بنویسه!
ولی انشای گربهی احساساتی،ازمال خرگوش کوچولو بلندترو قشنگتربود!
درنهایت، توی کلاس ریاضی، خرگوش کوچولو رفت پای تخته و تلاش کرد که یک معادلهی ریاضی رو خیلی سریع حل بکنه! اون میخواست که حداقل توی درس ریاضی از همه بهتر باشه!
اماجغددانا اومد پای تخته و تونست که معادله رو سریعتر از اون حل بکنه!
خرگوش کوچولو حسابی ناراحت شد! اون با سر پایین و قیافهی غمگین، رفت تا روی صندلیش بشینه!
خرگوش کوچولو، شروع کرد به گریه کردن و گفت:من توی هیچی نفر اول نمیشم! هیچکس هیچوقت قرار نیست با من دوست بشه!
جغد، زنبور، گربه، سگ، خوک و بقیهی هم کلاسیها اومدن و گفتن:
تو نیازی نیست که حتما نفر اول باشی تا ما دوستت داشته باشیم! ما همینجوری هم دوست تو هستیم و کلی هم تو رو دوست داریم!
حالا خرگوش کوچولو چندتادوست باهوش و خوب پیدا کرده بود و حسابی خوشحال بود!
اون بیشترین دوست رو توی کلاسشون پیدا کرد اخه خرگوش کوچولو خیلی پرتلاش بود
بله! بالاخره خرگوش کوچولو توی یک چیز نفر اول شد! اونم دوست پیدا کردن بود
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄