eitaa logo
💠 نیمکت 💠
2.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
نیمکتی ها 🏅💥 اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه تو نوجوونِ 💪😉 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم🌱 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 ارتباط با ما 👇 @admin_nimkatt
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نیمکت 💠
نیمکتی ها❗️ این روزا خواستید برید مدرسه حواستون به این موارد بهداشتی باشه ها👆 ✅ما بچه های کانالو سا
⭕️بازگشت همه به‌ سوی مدرسه و دانشگاه است😢 با نهایت تاسف و تاثر پایان سه ماه عشق و حال و صفا و خواب لذت‌بخش صبح و آغاز ماه زجر و بدبختی و امتحان با چاشنی کرونا را بر شما دانش‌آموزان عزیز تسلیت میگوییم😔😂😂 ✅البته هرچند، اخبار واصله حکایت از مشارکت مشتاقانه(😂) شما دانش آموزان عزیز داره😅 به طوریکه دیروز کلا 20 تا 25 درصد دانش آموزان ابتدایی، 13 درصد دانش آموزان دوره متوسطه اول، و 11 درصد از دانش آموزان دوره دوم رفتن مدرسه🙄😂😂 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔴فوری❗️ رفقای نیمکتی، این بازی که در تصویر میبینید، به اسم ایران داره حضرت آقا و سردار سلیمانی رو تخریب میکنه😡 یه تک پا برید گوگل پلی گزارش بدید این بازی رو و بیاید😉 ! @nimkatt_ir 🇮🇷✨ ‌‌
1.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا❗️ 💢تو برگه نیازمندیهای روزنامه زندگیم یه آگهی جدید ثبت کردم😍 ✅من به خیری که تو برام بفرستی به شدت نیازمندم😌 🌊 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_بیست‌و‌دوم نفس عمیقی کشیدم و گفتم: توضیح اینکه واقعا برای
آن روز حس شیری را داشتم که قلمرو خودش را مشخص کرده است و حس فوق العاده دیگری که قابل وصف نبود.برای اولین بار داشتم قدرت را تجربه می‌کردم...😏💪🏾 کلاس آموزش زبان فارسی شروع شد.از صبح تا ظهر سر کلاس بودم و تمام بعد از ظهر را هم به تمرین اختصاص میدادم.✍ اخبار گوش می‌کردم، مجلات فارسی را می‌خواندم و همه سایت‌ها را به دنبال پیدا کردن اصطلاحات فارسی زیر و رو میکردم. سخت‌کوشی،خصلت و عادت من شده بود.تنها سختی آن زمان،هم‌اتاقی سفیدپوست من بود.☹️ کاری به کار هم نداشتیم اما من با خودم فکر میکردم که اگر سیاه بود، میتوانستیم با هم دوست شویم و سوال‌هایم را از او بپرسم.😕 بهرحال چاره‌ای نبود.باید تحمل میکردم.رفتار طلبه‌ها با من تفاوت داشت.با همدیگر گرم میگرفتند اما به من که میرسیدند ناگهان رفتارشان عوض میشد🙄 و این موضوع کنجکاوی مرا تحریک میکرد.یک روز هم‌اتاقیم را بین یک گروه ۳۰ نفره دیدم.🧐 معلوم بود که مشغول صحبت کردن درباره موضوع مهمی هستند،اما تا مرا دیدند ناگهان ساکت شدند. بی‌توجه به آنها به راهم ادامه دادم اما یک علامت سوال بزرگ در ذهنم ایجاد شده بود.🤔 به مرور این رفتارها بیشتر میشد تا اینکه بلاخره یک روز یکی از بچه‌های نیجریه به سراغم آمد و گفت: کوین! باید درباره یک موضوع مهم باهات صحبت کنم. راستش بچه‌ها از دست رفتار تو ناراحتن.🙁 درسته تفاوت فرهنگی ما خیلی زیاده اما بلاخره همه ما یک خانواده‌ایم. درست نیست که اینطوری برخورد میکنی.😕 گفتم:مگه من چطور برخورد میکنم؟🤨 _همین رفتار سرد و بی تفاوت!یه جوری برخورد میکنی که انگار...😕 تازه متوجه منظورش شده بودم. گفتم:مشکل اونا به من ربطی نداره!😒همونطور که رفتار من به اونا ربطی نداره!😕من دوست ندارم کسی تو کارم دخالت کنه!😏 من در چنین شرایطی بزرگ شده بودم. جایی که کسی به کار دیگری کار نداشت. جایی که مشکل هر نفر مشکل خودش بود...😕 او گفت:این رفتار درستی نیست که خودمون رو از جمع جدا کنیم.😕ما همه مسلمانیم.ما با هم برادریم.🤗 حق نداریم نسبت به هم بی‌تفاوت باشیم!😕 ناگهان یاد هم اتاقیم افتادم. اسمش را از زبان بقیه شنیده بودم و میدانستم اسمش هادی است. پریدم وسط حرفش و گفتم:لابد هادی بهت گفته که این حرفا رو به من بزنی!آره؟🤨 با شنیدن اسم هادی چهره‌اش عوض شد. می‌دانستم بین بچه‌ها محبوبیت خاصی دارد. 😏 او گفت:انقدر راحت درباره بقیه قضاوت نکن!😕 حرفای من هیچ ربطی به هادی نداره!😕 هادی کسی بودکه تو این مدت بچه‌ها رو در برابر رفتار تو آروم می‌کرد.🙃 من از سر برادری این حرف‌ها رو بهت گفتم کوین!✋ این‌ها را گفت و رفت. من هنوز متعجب بودم.شب توی اتاق حواسم بیشتر از قبل به رفتار هادی بود.با خودم گفتم:حتما دفاعش از من،از سر ترحم بوده است.😒 ولی باز میگفتم:نه کوین! تو انقدر محکم و قوی برخورد کردی که دیگه جایی برای ترحم نذاشتی.😏 پس چرا از من دفاع کرده؟🧐 هیچ جوابی برای سوالم نداشتم. گیج شده بودم. آبان سال ۸۹ بود.با بچه‌های نیجریه در یک اتاق جمع میشدیم و با هم درس میخواندیم.🙃 یهو یکی از بچه‌ها از در وارد شد و با خوشحالی به زبان خودشان چیزی به دوستانش گفت.حالت همه‌شان یکدفعه عوض شد. برق شادی را در نگاهشان میدیدم.🤩با تعجب نگاهشان میکردم که یکی با خوشحالی گفت:قراره فردا به دیدار رهبر بریم!😃 ناخودآگاه از فرط تعجب پوزخندی زدم.😕یعنی بخاطر همچین چیزی انقدر خوشحال بودند؟🤨 دیدن یک پیرمرد سفید؟!😕 ناگهان متوجه شدم که همه با تعجب به من نگاه می‌کنند. یکی از بچه‌ها پرسید:چرا میخندی؟!🤔 گفتم:خنده‌دار نیست؟برای دیدن یک پیرمرد سفید اینطور خوشحالی میکنید و بالا و پایین می‌پرید؟😕 حالت چهره‌هایشان کاملا عوض شد.😶سکوت خاصی در فضای اتاق حاکم شد... @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
💠 شناخت روح و توانایی های آن ظرفیت انسان را افزایش می دهد و عنایت و لطف خدا را به دنبال می آورد.😌 💠
💠 هرچه می خواهی از خدا درخواست کن. حل مشکلاتت برای خدا کاری ندارد. هر وقت خواسته ای داشتی به خدا رجوع کن چرا که خدا حرف زدن بنده اش رادوست دارد. وقتی بنده ای گناه می کند منتظر بهانه ای است تا او را ببخشد. ☺️ 💠 كليد ارتباط با خدا اعتماد است! اعتماد به اينكه خدا می بيند!❤️ 💠 بعضی وقت ها باعث از بین رفتن ظرفیت ها می شویم.🙁 چطور باعث از بین رفتن ظرفیت ها می شویم و مانع عنایت خداوند؟ در ادامه... 😌 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔹️ رهبر معظم انقلاب در دیدار دیروز با دانشجویان: خودسازی خیلی مهم است؛ هم در ابعاد فردی و هم در ابعاد جمعی. وقتی بنیه‌ی معنوی شما قوی شد، در زمینه‌ی فکر و تصمیم‌گیری و عمل توانایی‌های بیشتری پیدا خواهید کرد. 🔹️انفعال و انحراف دو آسیب محیط‌های جوان از جمله دانشگاه است. انفعال با خودسازی برطرف میشود و انحراف فکری با تقویت مبانی معرفتی.‌ 99/2/28 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
رهبرانقلاب با طرح سه نکته، از سه زاویه «موقعیّت کنونی کشور» را تبیین کردند: ۱. جمهوری اسلامی در یک مبارزه‌ی عظیم با جبهه‌ی ظلم و استکبار است؛ ۲. ظرفیّت کشور برای مقابله بسیار بالا است و تجربه در قضایای گوناگون این را به ما نشان میدهد؛ ۳. با انقلاب اسلامی، احساس قدرت و عزّت در کشور و مردمِ ما نهادینه شده است؛ البتّه دشمن در صدد است که اعتماد به‌نفسِ ملّیِ ما را از بین ببرد. ۹۹/۲/۲۸ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
⭕️نکته‌ی بعدی این است که در نقطه‌ی مقابل این حالت طرد و رد، یک حالت دیگری هست که آن هم غلط است: بعضی‌ها هستند همه‌ی سعی‌شان این است که در مبانی انقلاب ایجاد تردید کنند و نشانه‌های پیشرفت کشور را انکار کنند؛ با اینها با قوّت و با صراحت حرف بزنید، یعنی مرزتان را با اینها مشخّص کنید. ✅ من هیچ توصیه نمیکنم با کسی که مبانی انقلاب را قبول ندارد و ایجاد تردید در این مبانی میکند و دشمن را تزئین میکند و راه غلط را در مقابل پای ما میگذارد، با مماشات رفتار کنیم؛ نخیر، آنجا با صراحت رفتار کنید، با قوّت رفتار کنید. و این [هم] که تردید ایجاد کنند، این ستون فقرات کار فرهنگی دشمن است؛ این، آن لُبّ جنگ نرم دشمن است که ایجاد تردید کنند. اگر کسی هم در مجموعه‌ی کشور، داخل کشور همین کار دشمن را انجام میدهد، طبعاً باید در مقابل او ایستاد. بالاخره کسانی به دشمن کمک میکنند؛ یعنی تزئین میکنند دشمن را. 99/2/28 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
615.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️لطفا دور بزنید↪️ خداوند توبه کنندگان را دوست دارد😌😍 🌊 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️سومین گپ خودمونی نیمکت😍 ⭕️ گفتگو با محمدصادق شهبازی فعال سیاسی پیرامون: 🇮🇷 🇵🇸 💢 سه شنبه شب، ساعت 21:30 از پیج nimkatt_live@ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
خدایا😍 فقط تو برام میمونی😌 پس تو بمان تا که نمانم به تمنای کسی...☺️ 💫 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_بیست‌و‌سوم آن روز حس شیری را داشتم که قلمرو خودش را مشخص
حالت چهره‌‌هایشان کاملا عوض شد.😕سکوت خاصی در اتاق حاکم شد.یکی ازبچه‌ها پرسید:مگه خودت نگفتی انگیزت از اومدن به ایران،خمینی شدن بوده؟🧐🤨 گفتم:چرا،ولی این دلیل نمیشه که ازش خوشم بیاد.شاید یک‌نفر ماشین خیلی خاصی داشته باشه و منم ماشینش رو دوست داشته باشم،ولی دلیل نمیشه که خود اون فرد هم آدم خاصی باشه!🏎این حالت شما خطرناک‌تر از بردگیه.وگرنه برای چی شماها باید برای دیدن یک فرد سفید که هموطنتون هم نیست شادی کنید؟👳🏻‍♂👳🏼‍♂ قبل از اینکه فرصت کنم دوباره حرف بزنم،یکی از بچه‌های نیجر توی گوشم زد و قبل از اینکه به خودم بیایم به سمتم حمله کر و یقه‌ام را گرفت.😡😡 گفت:یکبار دیگه دهنت و باز کنی و اهانت بکنی،مطمئن باش راحت ازت نمیگذرم.🤬😤 خشم و عصبانیت در صورتش موج میزد.محکم توی چشمایش نگاه کردم و گفتم:اگه این بردگی فکری نیست،پس چیه؟!ر وح و فکر تو دیگه به خودت تعلق نداره.مگه اون آدم سفید کیه که بخاطرش با هم‌نژاد خودت اینطوری برخورد میکنی؟😤🤯 بقیه جلو آمدند و قبل از اینکه اتفاق دیگری بیوفتد،من را از بین دستهایش بیرون کشیدند.بهشان که نگاه میکردم،همگی عصبی بودند.😡باورم نمیشد.واقعا میخواستم از آن حالت نجاتشان دهم.اما چیزی نمیتوانستم بگویم.هر چند،آن لحظه زمان خوبی برای صحبت نبود.😕 همه‌شان مثل یک بمب در حال انفجار بودند.اگر کوچکترین حرفی میزدم،واقعا منفجر میشدند.وسایلم را جمع کردم و از اتاق بیرون زدم.🤬آن شادی فقط برای بچه‌های نیجریه نبود.کل خوابگاه غرق شادی شده بود.😍😍دیگر واقعا نمیتوانستم آنها را درک کنم.اول فکر می‌کردم خوی بردگی سیاه‌پوست‌ها از بردگی جسمی به بردگی فکری تغییر کرده است،اما سفید پوست‌ها هم همانطور بودند...🧐 حتی هادی،سر از پا نمیشناخت.به حدی خوشحال بود که خنده از روی لبهایش نمی‌رفت و مدام زیر لب با خودش زمزمه میکرد.😇☺️آن شب هیچ‌کس نخوابید.همه به حمام رفتند و مرتب‌تربن لباسهایشان را پوشیدند.👔هادی هم همینطور.ساعت۳صبح بود.لباس شیری رنگ و شلوار کتانی پوشید.روی شانه‌ها یش چفیه انداخت و یک پیشانی بند قرمز هم بست.من روی تختم دراز کشیده بودم و به او نگاه میکردم.آن‌قدر از رفتارها متعجب بودم که کم‌کم داشتم به یک علامت تعجب زنده تبدیل می‌شدم.😲😳هم میخواستم بروم و همه چیز را از نزدیک ببینم و هم از زمان حضور من در ایران زمان زیادی نگذشته بود و اصلا زبان بلد نبودم.😫🤭پتو را روی سرم کشیدم.اما نمی توانستم بخوابم.فکرها و سوال‌ها رهایم نمیکرد.چرا انقدر ملاقات با رهبر ایران برای همه آنها خوشایند است؟🤔 دیگه نتوانستم طاقت بیاورم.سریع از جا بلند شدم و لباسهایم را عوض کردم و خودم را به آنها رساندم.ساعت حدود ۶ صبح بود.پشت درهای شبستان منتظر بودیم.به شدت خوابم می‌آمد😴 برعکس آنها که ازشدت اشتیاق خواب از سرشان پریده بود.😍بلاخره درها باز شد.ازدحام وحشتناکی بود.وسط ازدحام متوجه هادی شدم که به سمتم می‌آمد.کنارم ایستاد و خیلی با احتیاط سعی میکرد مراقبم باشد تا کسی به من برخورد نکند.نمیتوانستم رفتارش را درک کنم اما حقیقتا خوشحال شدم.بعد از این همه سال هنوز دستم حساس بودو با کوچکترین ضربه‌ای حسابی درد میگرفت.😢😭ساعت۸بلاخره موفق شدیم وارد شبستان بشویم.خسته و کلافه بودم.😤بچه‌ها اما لحظه‌ای آرام و قرار نداشتند.مدام شعر میخواندند و شعار می‌دادند.حدود ساعت۱۰ آقای خامنه‌ای وارد شد.جمعیت از جا کنده شد.همه به پهنای صورت اشک می‌ریختند و شعار میدادند.😢😢از حرف‌هایشان هیچ نمیفهمیدم.فقط به هادی نگاه میکردم. کم‌‌کم فضا آرام‌تر شد.به حدی کنجکاو شده بودم که قدرت کنترلش را نداشتم.😳با تمام وجود می‌خواستم که یک نفر شعارها و حرفهای بچه‌ها را برایم ترجمه کند... @nimkatt_ir 🇮🇷✨