eitaa logo
💠 نیمکت 💠
2.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
34 فایل
نیمکتی ها 🏅💥 اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه تو نوجوونِ 💪😉 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم🌱 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 ارتباط با ما 👇 @admin_nimkatt
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_بیست‌و‌پنجم با تعجب از بچه‌ها پرسیدم:چی میگفتید؟معنی شعار
تازه می‌توانستم علت مبارزه حکومت‌های سرمایه‌داری را با اسلام بفهمم.😞 اگر اسلام در غرب شیوع می‌کرد، آنها را به نابودی می‌کشاند و این دلیل دشمنی آن‌ها با اسلام بود.😳 برای آن‌ها ایران تنهاهیچ ترسی نداشت،😦 تفکر در حال شیوع بمب زمان‌داری بود که برای نابودی آن‌ها لحظه شماری می‌کرد. واقعیت این بود؛ وحشت بی‌پایان دنیای سرمایه‌داری و استعمارگر از ایران اسلامی...💪🏻 تابستان ۱۳۹۰ از راه رسید.اکثر بچه‌ها به کشورهایشان برگشتند و فقط عده کمی در خوابگاه ماندند.من و هادی هم در خوابگاه ماندیم. قصد داشتم کل تابستان عربی بخوانم.📚درس عربی واقعا برایم سخت بود.زبان فارسی را به خوبی یاد گرفته بودم اما عربی واقعا برایم دشوار بود.😞آن روز هادی نماز می‌خواند و من همچنان با کتاب عربی مشغول بودم.هرچه تلاش میکردم بیشتر شکست میخوردم.خسته شده بودم.😕کتاب را پرت کردم و روی تخت دراز کشیدم و فورا از خستگی خوابم برد.😴😴 وقتی از خواب بیدار شدم، یک دفتر کنار تختم دیدم. 📒هادی در اتاق نبود.با تعجب بازش کردم. آموزش تمام قوائد عربی به زبان انگلیسی بود.📌🗓تمام مطالب با نکات ریز و تفاوت ها در آن به دقت توضیح داده شده بود. اول تعجب کردم اما بلافاصله یاد هادی انداختم.یعنی دلش به حال من سوخته؟اون به من ترحم کرده؟ به شدت عصبی بودم. 😡😡در همان لحظه هادی به اتاق آمد.تا چشمم بهش افتاد با عصبانیت کتاب را به سمتش پرت کردم و گفتم:کی از تو کمک خواسته بود که دخالت کردی؟فکر کردی من یک آدم بدبختم که به کمک تو احتیاج دارم؟🤬🤬 شوک زده شده بود اما سریع به خودش آمد.معلوم‌بود خیلی ناراحت شده است.😔خودم را برای یک دعوای حسابی آماده کرده بودم که... هادی خیلی آرام خم شد و دفتر را از روی زمین برداشت و گفت: قصد بی احترامی نداشتم.اگه رفتارم باعث سو تفاهم شده عذر میخوام.😓 و خیلی عادی به طرف تختش رفت. به شدت جا خوردم.من خودم را برای دعوا آماده کرده بودم اما این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی مرا بهم ریخت.☹او با اینکه خیلی ناراحت شده بود اما به جای هر واکنشی فقط از من عذرخواهی کرد. 😪آن شب اصلا خوابم نبرد.روی تختم دراز کشیده بودم که ناگهان نیمه‌های شب هادی از اتاق بیرون رفت و چند دقیقه بعد برگشت.سجاده‌اش را باز کرد و مشغول نماز شد.میدانستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست اما هادی پشت سر هم نمازهای دورکعتی میخواند.حالت عجیبی داشت.نماز آخرش یک رکعت طولانی بود و او خیلی آرام بین نماز گریه میکرد.😭😭من حدود یک سال بود که مسلمان شده بودم اما فقط به اسم...هرگز نماز نخوانده بودم و در مراسم‌های مذهبی مسلمان‌ها شرکت نکرده بودم.😐😶 اما آن شب برای اولین بار توجهم به نماز جلب شد. نمیفهمیدم چرا هادی آن‌طور گریه میکند. او حس و حالت عجیبی داشت حسی که من قادر به درک کردنش نبودم.😔از آن شب هادی به شدت در کانون توجهاتم قرار کرفته بود به طوری که با هر رفتارش به شدت کنجکاوی من تحریک میشد و مرا وادار میکرد تا سر از کارش دربیاورم...🤔 @nimkatt_ir 🇮🇷✨