eitaa logo
💠 نیمکت 💠
2.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
34 فایل
نیمکتی ها 🏅💥 اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه تو نوجوونِ 💪😉 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم🌱 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 ارتباط با ما 👇 @admin_nimkatt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺یا صاحب الزمان(عج)، مرا دریاب... 🌹زمزمه سراسری دلهای مومن در شب نیمه شعبان ⏰ چهارشنبه(۲۰فروردین)، ساعت ۲۰ الی ۲۱ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی عظم البلاء... ❣کمپین جهانی اجتماع قلبها❤️ زمزمه دعای فرج هم اکنون 🕘 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅سلام آقا ... چقدر دلتنگتون شده عالم و چقدر دل من براتون تنگ شده بود ..الان که صداتون رو شنیدم دلتنگی ام بیشتر شد مولا کی میشه روی دل آرای شما رو ببینم 😭 اقای خوبم به زندگیم که نگاه می کنم می بینم پر از مهربونی های شما بوده پر از آقایی شما مولا جان شما واسه من ارباب خوبی بودین الان هم هستید بهترین ارباب دنیا و من با همه گناهان به کنیزی شما افتخار می کنم افتخار من اینه که بگم کنیز آقام افتخار من اینه که بگم من جیره خوار سفره ی کَرَم مولام افتخار من اینه که می تونم از صبح تا شب نام شما رو تکرار کنم افتخار من اینه که بگم مهدی مهدی مهدی تموم آرامش دنیا توی همین یک کلمه است تمام آرامش دنیا 🌸🌸🌸🌸 آقا جون یاد شما توی تموم وجودم ریشه دوونده ...آقا جون امشب اومدم تا از شما عیدی بگیرم نگید که بعد از اون همه گناه چه جوری روت میشه ازمن عیدی بخوای ...نه اینو نگید مولا شما هیچ وقت کسی رو شرمنده نمی کنید ..من هر چقدر هم که گناهکار باشم بازم به لطف شما امیدوارم آخه من یه رازی رو می دونم که خیلیا نمی دونن ...راز اینکه یه آقایی به نام مهدی هست که خیلی مهربونه ...راز اینکه در خونه ی این آقا همیشه به روی همه ی گنهکارا بازه ...راز اینکه گل نرگس می تونه تموم دلای سیاه رو سفید کنه ...راز اینکه تموم آدمای مهربون دنیا شرمنده مهربونی دنیان ... مولا جون گاهی اوقات با خودم فکر می کنم سیدا چقد ر خوشبختن آخه تموم سیدا از نسل پاک شمان مادر همه سیدا حضرت زهراست سلام الله علیها ..همه سیدا می تونن به شما بگن بابا می تونن بگن پدر آقا جان من سید نیستم اما خیلی دوست دارم شما رو پدر صدا کنم ...آقا میشه امشب پدر من هم باشید ...فقط همین امشب ... دلم می خواد فریاد بزنم اسم پدر من مهدی ِ مولا حالا اجازه می خوام که یک بار دیگه نام شما رو ببرم ...اجازه می خوام زبون من بازم نام زیبای شما رو بگه ...اجازه می خوام بازم با گفتن نام شما تموم آرامش دنیاااا توی قلبم سرازیر بشه آقای مهربونم...سلام برشما ای حجت خدا ...ای امام خوب و خوب و خوب ....خوب عالم دوستت دارم مولای من 😍😍😍😍🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ··········································· @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#مردی_در_آینه #سید_طاها_ایمانی #قسمت_پنجم با وحشت تمام برگشتم پشت سرم و لحظه ای از زندگيم اتفاق اف
من تو بیمارستان بستری شدم و چندروز بعد، پسرا و لالا دستگیر شدن. خودم با لالا صحبت کردم. بهش اطمینان دادم که کسی چیزی نمیفهمه و ما ازش حفاظت میکنیم تا حرف زد: کریس دوتا از بچه ها رو شناسایی کرده بود که عضو خلافکارهای دبیرستانی بودن. میخواست کمکشون کنه از گروه بیان بیرون. میگفت اینا بعد از دانشگاه معلوم نیست چه به روزشون بیاد. اونا کریس رو نکشتن؛ الکس بولتر معاون دبیرستان باهاش درگیر شد. من سعی کردم به کریس کمک کنم ولی نشد... 😓 دادگاه طولانی ترین پرونده من هم تموم شد و با خستگی هرچه تمام زدم بیرون... چندروزی مرخصی داشتم. تو پارکینگ ساندرز جلوی ماشینم منتظرم بود: سلام کارآگاه! باید باهاتون صحبت کنم -شولی من اصلا شرایطش رو ندارم🙄 +زیاد وقتتونو نمیگیرم. تمام طول مسير ساكت بود پشت چشم هاش حرف های زيادی بود حرف هايی كه داشت اونها رو بالا و پايين ميكرد. +من اون شب بعد از اون سوال، تا اعماق افكارت رو ديدم. ديدم كه دستت رفته بود سمت اسلحه ات. برای همين نشستم رو صندلی و دست هام رو گذاشتم رو پيشخوان. باورم نمي شد!🤨 اونقدر عادي باهام برخورد كرده بود كه فكر می كردم نفهميده و متوجه حال اون شب من نشده هر چقدر شنيدن اون جملات و نگاه كردن توي چشم هاش برام سخت بوداما از طرف ديگه آروم شده بودم. اون فشار سخت از روي سينه ام برداشته شده بود... 🙃 و از طرف ديگه فهميده بودم چرا اونجاست. می خواست بدونه من در موردش چيزی توی پرونده نوشتم يا نه؟ و اگر نوشتم، اون كلمات چی بوده... 🤔 چیزی نگفتم. عجيب ترين موجود در مقابلم قرار داشت. چيزی كه تا به اون لحظه نديده بودم. اون بلند شد و رفت و حتی نگاه كردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت می انداخت. ترس رو با بند بند وجودم حس ميكردم... حالا ديگه نوبت من بود. بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر می گرفتم. مثل يه مامور مخفی... تمام زندگی ش رو! اون ترسناک بود! يه هفته تمام گذشت و هيچ چيز... نه تماس مشكوكی... نه آدم مشكوكی... تا اینکه... یه روز صبح، زنش 3 تا بلیط برای خودش همسرش و دخترش به مقصد تورنتو خرید و از تورنتو به ایران!!!! 🤯 به شنود ادامه دادم. تلفن ساندرز زنگ خورد و صدای شادش بعد از اولین جملات همسرش ابری شد: سلام. چند دقيقه پيش برای هر سه تامون بليط گرفتم.🤩 برای رزرو هتل با دوستت هماهنگ كردی؟ +چرا چیزی نمیگی؟ اتفاقی افتاده؟ -شرمنده ام بئا. فكر نمی كنم بتونيم بريم. چند روز بود كه می خواستم بهت بگم اما نتونستم... هر بار كه قصد كردم بگم با ديدن اشتياقت، نتونستم. منو ببخش +چی شده دنیل؟ به من قول داده بودی. اين تنها چيزی بود كه با همه وجود ازت می خواستم. سكوت دنيل هم شکست. صدای اشك ريختنش رو از پشت تلفن می شنیدم. من مات و مبهوت به حرفای اونها گوش ميكردم. مفهوم بعضي از كلمات رو نمیدونستم و درك نمی كردم اون کلمات واضح عربی بود... شايد رمز بود اما چه رمزی كه هر دوي اونها گريه مي كردن؟! اونها كه نمی دونستن من به تلفن شون گوش ميكنم...! تماس قطع شد و من... حالا مفهوم رفتارهاي اون روز ساندرز رو مي فهميدم. اون روز، اون فقط يك چيز مي خواست اينكه با خيال راحت بتونه همسرش رو برای انجام برنامه های دينی ببره. فقط همين. و من ندونسته می خواستم اون رو مثل يه معادله حل كنم... در اعماق وجودم چيزی شكست... فهميده بودم اين حس ناشناخته و اين اشتياق عمیق كه در وجود اونها شكل گرفته در وجود كريس هم بوده. اون هم مي خواسته با اونها همسفر بشه... با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف كردم. نميدونستم چطور جلو برم و چی بگم. مغزم كار نمي كرد. از زمانی كه حرف ها و اشك های همسرش رو شنيده بودم حالم جور ديگه ای شده بود. همون طور، ساعت ها توي ماشين منتظر به پشتی صندلی تكيه داده بودم و از شيشه جلوی ماشين به در ورودی آپارتمان نگاه ميكردم... دنیل به ورودی كه رسيد، روی اولين پله ها جلوی آپارتمان نشست. هيچ كدوم شون رو درك نمیكردم و نمی فهميدم. فقط ميدونستم چيزی رو از افراد محترمی گرفتم كه واقعا براشون ارزشمند بود. 😟 از جاش بلند شد كه بره تو. در ماشين رو باز كردم و باشرمندگی رفتم سمتش از خودم و كاري كه با اونها كرده بودم خجالت می كشيدم:سلام. می خواستم ازتون عذرخواهی كنم. و اينكه من در مورد شما دچار سوءتفاهم شده بودم و رفتار اون روزم توی پارك واقعا اشتباه بود. ميخواستم اين رو بهتون بگم... من اصلا در مورد شما توی پرونده چيزی ننوشتم و دليلي هم برای نوشتن وجود نداشت... 🙃 حالا ديگه كاملا ميشد حلقه هاي اشك رو توي صورتش دید... بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من: متشكرم كارآگاه ... واقعا متشكرم چند قدمی دور شدم و بعد: آقای ساندرز، ميتونم ازتون يه سوال شخصی بكنم؟🤔 +حتما. -مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم، اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد. چرا می خوايد بريد ايران؟! 🧐 @nimkatt_ir🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغض‌هـا‌یمان را‌ آذین بسته‌ایم‌ تا‌ بیایی🌺 . . روۍ پنجره‌ خانه‌ مان هیأتی‌ برایت‌ برپا‌ می ڪنیم به‌ وسعت‌ هممممه‌ۍ‌ مهدیه‌هاۍ‌ شهــــر🎉🎊 ایوان‌ کوچکمان را چراغانۍ‌ میڪنیم پرچم‌ میزنیم‌ به‌ نامتــــ هممممه‌ۍ‌ همسایه‌ ها‌ دعوتند🎈✨ اصلا‌ تمام‌‌ مردم‌ جهان‌ را مۍخواهیم‌ دعوت‌ڪنیم مولایم خوش آمدی 🎉🌺🎊💐 ما، ظهور است اگر برخیزیم... . @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅گیج شده بودم ! 🤯😓کل بدنم از عظمت اسمی که روی گوشیم بود به لرزه افتاده بود😣 ، دستمو کشیدم روی صفحه گوشیم و با تردیدی که از توی صدام مشخص بود گفتم بله!🥺 بعد یهو ، یه صدا ، نه! یه آواز دلنشین ،نغمه ای که مطمئنم اگر بلبل های این دنیای خاکی می شنیدنش، از زیبایی اش جان می دادند... . "سلام فرزندم "....😇 "فرزندم" ! 😰 ،با خودم حرف میزدم،اصلا من کیم😨؟ ببین چقدر اقات بخشنده است...😢انگار یه سطل آب جوش ریخته بودن رو سرم ...بدنم داشت تو آتیش شرم و خجالت گناهان میسوخت ...🥵 آروم و با مهربانی گفتید : "اروم باش دخترم"...🥺 ❤️ دیگه نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم ... های های های ... 😭😭😭 دوباره اون صدای آرام بخش تکرار شد ..."ارو باش .... من اینجام"😖💞 آه.... دلم اروم شد 😔🙃. خدایا شکرت،شکرت که حجتت آرامش بخش دلهای ماست...😇🥰 . دلمو زدم به دریا ، آقام ،منو صدا زدن "دخترم"🥺با صدای ضعیفی که از ته گلوم در میومد شروع به صحبت کردم : سلام بابا! سلام بابای خوبم !❤️ میدونم ، نمیخواد شما شکایت کنی ، ٬مابه تکرار خطا استادیم٬!😞 خیلی اشتباهات کردم که نباید میکردم ، مردم آزار بودم😵 ، دل شمارو شکستم💔 ، بد اخلاق بودم و کارهایی کردم که شیعه بودنم رو زیر سوال می‌برد!😲 وقتی باید راست میگفتم،نگفتم! بدون توجه به اینکه خدا داره نگام میکنه...وقتی میتونستی به پدرومادرم خدمت کنم ، از این کار دریغ کردم...😦تکالیف شرعی ایم رو اون طور که باید ،انجام ندادم و...😢ولی بخدا ، خدا خودش شاهده ، دلتنگتونم ، این گریه های وقت و بی وقت بی دلیل نیست،این یعنی هنوز زنده ام...هنوز عاشقتونم...😭😭😭😭😭😭😭😭😭💓 "راه توبه واسه همه بازه ... هیچ وقت دیر نیست ...خدا منتظرته ، من منتظرتم .... کافیه منو با دلت نجوا کنی..." آه.... خدایا، 'ای که از تو می ترسم و به آغوشت پناه میبرم ' ،شکرت که هستی ، شکرت که راه برگشت به سوی تو همیشه بازه ...شکرت . . . الحمدلله الذی خلق القائم ❤️ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔺هم اکنون... ✅ پخش مستقیم بیانات مقام معظم رهبری 📺 از شبکه خبر و یک سیما @nimkatt_ir🇮🇷✨ ‌
🔸رهبر معظم انقلاب: خرد انسانی نعمت بزرگ خداست و می تواند بسیاری از مشکلات حیات را حل کند، لکن برخی از گره ها هست که با اینها باز نمی شود. 🔹گره عدالت با علم پیشرفته و فناوری امروز بازشدنی نیست. @nimkatt_ir 🇮🇷✨ ‌
✅ رهبر معظم انقلاب: ملت ایران در آزمون کرونا خوش درخشید اما اوج افتخار متعلق به نیروهای درمانی است. @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔺مقام معظم رهبری: کرونا مارا از بقیه مسائل غافل نکند. همین الان هم مردم بسیاری تحت ظلم قراردارند... @nimkatt_ir 🇮🇷✨ ‌
🔴 غرب وحشی زنده شد! رهبر معظم انقلاب: 🔹در یکی دو ده اخیر برخی تلاش کردند فرهنگ ایرانی- اسلامی را تضعیف کنند ولی این احساس فرهنگ اسلامی و زنجیره ارزش های اسلامی در مردم بسیار قوی است. @nimkatt_ir 🇮🇷✨
♨️ ماه رمضان ماه انفاق است. خوب است که یک رزمایش گسترده ای در کشور برای مواسات و کمک به نیازمندان اتفاق بیفتد. در غیاب جلسات عمومی ماه مبارک رمضان، از عبادت، تضرع و خشوع در تنهایی غفلت نکنیم. @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🎥رهبر معظم انقلاب: انصافا نیروهای مسلح از همه توان سازندگی و ابتکار خود استفاده کردند 🔹از بیمارستان ها و نقاهتگاه‌ها و دیگر وسایلی که در اختیار نیروهای مسلح بود، بهترین بخش ها را در خدمت این کار [مقابله با کرونا] گذاشتند. @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔰رهبر معظم انقلاب : 🔹کرونا مشکل بزرگی برای بشریت است اما این مشکل در قیاس با بسیاری از مشکلات چیز کوچکی به حساب می آید. ما در گذشته مشکلات فراوانی را در دنیا و کشور خودمان داشتیم که از این حادثه کمتر نبود. از جمله درست در 32 سال پیش در همین ایام هواپیماهای صدام مواد شیمیایی را در بخش هایی از کشورما ریختند و از مردم ما و مردم خوشان هزاران نفر را کشتند و البته همه قدرت های بزرگ هم از صدام حمایت می کردند. 🔹برخی از همین کشورهای غربی سلاح شیمیایی را به صدام دادند و تا به امروز هم احدی از آنها جواب پس نداده است. 🔹در جنگ‌های بزرگ دنیا مثل دو جنگ جهانی میلیون‌ها نفر کشته شدند. در جنگ ویتنام همینطور و در جنگهای گوناگون دیگر مثل حمله به عراق. @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅ربنای عشق و من می دانم و یقین دارم که تو می آیی؛چرا که بارها صدای دلنشین آمین گفتن های تو را در میان قنوت های مادرم شنیده ام. هر شبانگاه عطر گل یاست را از سجاده ی پدرم استشمام کرده ام.و حضورت را حوالی فانوس همیشه روشن خانه ی پدربزرگ حس کرده‌ام. مولای من،کاش امسال می آمدی تا برایت سفره هفت سین عشق را در جمکران بگسترانم:  سین اول سجاده ای به یاد مادر غریبت زهرا (س) و سین دوم سدر به نشان سدرة المنتهی مصطفی(ص) سین سوم به رسم هر سال ساعتی که ثانیه های انتظار منتظران را نشانت دهد؛سین چهارم ستاره وجود نورانی خود توست که زمین را نورانی کرده است،سین پنجم را سرمه ی چشمان روشن شده ی سیصد و سیزده یاری می گذارم که خود سین ششم این سفره نورانی اند.و در آخر سلاحی به یاد بود شهدا و اماممان،به یاد عهد و پیمان انقلاب اسلامی مان. اما حال که نیستی برایت هفت سین فریاد ساخته ام؛هر لقبت را هزاران بار بر زبان می آورم؛شاید شبی صدایم به تو برسد: ای سراج الله،تاریکی جهانمان را با حضور سبزت بزدا. ای سبیل الله،راه عشق ورزیدن به معشوق را نشانمان بده. ای سیف الله، شمشیر ذوالفقار حیدر کرار انتظارت را می کشد. ای ساعة،زمان وصال معشوق را نشانمان بده. ای سابق،از فصل خزان دلهایمان پیشی بگیر. ای سید، محور ارج عروج ملکوتی را نشانمان بده. ای سلالة النبوت،دستمان را بگیر به رسم رفاقت. مهدی موعود،پروردگارمان چه امتحان سختی طرح کرده است. جای خالی تو را با هیچ چیز و هیچ کس نمی توان پر کرد. مولای من،خودت به من تقلبی برسان من شاگرد همیشه مردود دو عالمم. آقای من،فصل وصلت را بگو تا در تقویم آفرینش ثبتش کنم،مبادا کسی دلیل آفرینشش را از یاد ببرد. ((یا مهدی ادرکنی)) @nimkatt_ir 🇮🇷✨
در همه روزهای آرام زندگی های ما، هستند کسانی که مواظب ما هستند ولی... ما نمیشناسیم شان!🙄 برای شهرت کار نمیکنند چون اسمشان جایی برده نمیشود...! در بهترین حالت، اسم همه شان میشود "سربازان گمنام امام زمان" هستند آنهایی که از جان و آسایش خودشان و خانواده هایشان بخاطر من و شما صرف نظر میکنند اما... شرمنده ام که میگویم حتی وقتی شهید میشوند بیشتر اوقات متوجه نمیشویم...😔 حتی تشییعی مثل بقیه شهدا ندارند... بعضی وقتها روی مزارشان هم اسم شهید نوشته نمیشود... روی زمین ناشناخته اند، اما حضرت زهرا هوای گمنام ها را دارد...☺️ روزتان مبارک "سربازان گمنام امام زمان" ❣ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
کتاب 📖 📚 بخوانیم👀 📓نام کتاب: 📗 تقریظ امام خامنه ای بر این کتاب: این نمونه‌ی جالب و بی سابقه ای است از گزارش جنگ در ضمن داستان شیرین زندگی یکی از شخصیتهای آن. آن را یکسره مطالعه کردم (تا ۸۴/۶/۷) زیبا و هنرمندانه نوشته شده است. با بسیاری از حوادث آن کاملاً آشنایم. البته بسیاری دیگر از حوادث آن دوران و نیز مطالب بسیاری از آنچه مربوط به این شهید عزیز است ناگفته مانده است. و این طبیعی است. البته برجستگیهای شخصیت شهید صیاد شیرازی را در نوشته و کتاب به درستی نمیتوان نشان داد او حقاً نمونه‌ئی از یک ارتشی مومن و شجاع و فداکار بود. رحمت خدا بر او.» 🔺به مناسبت سالگرد شهادت شهید سپهبد صیاد شیرازی 😷 🌱 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅در گرگ و میش هوا حوالی اذان صبح باز دلم میگیرد. دوست دارم با کسی خلوت کنم اما تنهایی مانند پتک بر سرم بی محابا فرود می‌آید. اشک خیمه زده بر چشمانم نگهان جاری میشود و قلبم تیر میکشدازاین حجم تنهایی. بلند میشوم و وضو میگیرم اما غافلم از آن تنهایی که از رگ گردن هم به من نزدیک تر است. دقایقی پس از تسبیحات حضرت زهرا گوشی ام زنگ میخورد. چه شماره چشم نوازیست. بیشتر که توجه میکنم میفهمم این شماره، هر لحظه از بدو تولدم تا حالا با من تماس گرفته اما من بی توجه به آن وغرق در گناهانم، تماس را رد میکردم. با دست هایی لرزان جواب میدهم. مردی با صدایی گرم و پر مهر میگوید:سلام. این صدا چقدر آشناست. این صدا مرا میبرد به دوران کودکی ام.در آن لحظه صدای لالایی مهربانی که هنگام کودکی در گوشم نواخته میشد برایم تداعی می شود. پرسیدم آقا شما کی هستید؟. جواب میدهد :همان کسی که اگر به اندازه آب خوردنی طلب حضورش را داشتید ظهور میکرد. حس کردم صدای هق هقم تا بام گیتی رسید اما در عین ناباوری دیدم کسانی که در خانه بودند انگار در خواب نازند. گریه کردم وگریه تا سبک بشوم. اما طول کشید که آرام شدم. در دلم ترسیدم که نکند تلفن قطع شود که در همین حین آقای مهربانم گفت بامن حرف بزن و بگو هرآنچه که میخواهی. من هم شروع کردم به دردودل کردن. گفتم : آقای صبر و تحمل، آقایی که گناهانم را دیدی و آرام گریستی، نه تلافی کردی نه به رویم آوردی و نه آبرویم را بردی. وقتی میخواهم از آقاییت به خودت بگویم انگار بیشتر میفهمم که توانایی آن در من نیست که نیست،منی که دستانم خالی و از آن تهی تر توشه آخرتم می باشد .چیزی برای گفتن ندارم جز تمنای شنیدن نوای الا یا اهل العالم انی جدی الحسین که از سمت کعبه به گوش برسد. ای شهریارمن دل هست بیاد نرگست مست هنوز.دلم گرفته چون هرسال نیمه شعبان دعای الهی عظم البلاء میخوانیم اما باز دل در گِرو گناه داریم، دلم گرفته چون میترسم کاروان شهدا عزم سفر بکنند ومن گناهکار جا بمانم، دلم خیلی گرفته آقا خــیــلی. میدانی ومیدانم که گاه با یک جمله میتوانی همه را مسخ کنی یا حتی شخصی که در سینه به جای قلب، سنگِ مغروری را یدک میکشد را مغلوب کنی و از پا در بیاوری تا زمان شیدایی. میخواهم یک مصرع از حضرت مولانا که در دفترچه یادداشت ذهنم رخنه کرده و حالا بر لب هایم می لغزد را بگویم تا کمی از شرمندگی ام بابت گناه هایی که تکرار مکررات بود کاسته شود دامش ندیدم‌؛ ناگهان، در وی گرفتـــار آمدم آقا جانم کاش میشد قلبم را سنگفرش قدمتان کنم کاش همچون زلیخا که در فراق معشوقش نور دیدگانش را از دست داد، من هم روزی روشنی چشم هایم را پیشکش چهره گرم و گیرایتان کنم و در آخر شما را به مادر، حضرت زهرا قسم میدهم منی که فقط آرزوی شهادت را دارم اما لیاقتش بارگرانیست که به هرکس ندهند را به من هم در جوانی ام عطا کن انشاءالله @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری دیگر از گروه اجرای خیابونی در تهران😍 بسیار زیبا 👌 طوفان شده برگرد، آقای آرامش... ❣ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
+من، همسرم و كريس از مدتها پيش قصد داشتيم برای تولد امام مهدی به ايران بريم و اين روز بزرگ رو در كنار بقيه برادران و خواهران مسلمان مون جشن بگيريم. جشن گرفتن براي تولد يك نفر چيز عجيبی نبود🙄:اونطور كه حرفت رو شروع كردی انتظار شنيدن يه چيز عجيب رو داشتم... 😶 لبخندش بزرگ شد: ميدونی اون مرد كيه؟🤔 سرم رو تكان دادم : نه...  لبخند بزرگ و چشم های مصممش... تمام تمركزم رو برای شنيدن جمع كرد🧐 - امام مهدی از نسل و پسر پيامبر اسلام هست مردی كه بيشتر از هزارسال عمر داره... خدا اون رو از چشم ها مخفی كرده همون طور كه عيسی رو از مقابل چشم های نالايق و خائن مخفی كرد تا زماني كه بشر قدرت پذيرش و اطاعت از اين حركت عظيم رو پيدا كنه. اونوقت پسر محمد رسول االله و عيسی پسر مريم، هر دو به ميان مردم برميگردند. در نظر شيعيان، هيچ روزی از اين روز مهمتر نيست  برای ما این روز نقطه عطف بعثت پيامبران و قيام عظيم عاشوراست... شوك شنيدن اون جملات كه تموم شد، بی اختيار و با صدای بلند خنديدم... خنده هايی كه از عمق وجود بود🤣 چند دقيقه، بی وقفه صدای من فضا رو پر كرد... تا بالاخره تونستم یكم كنترل شون كنم😅 - من چقدر احمقم! منتظر شنيدن هر چيزي بودم جز اين كلمات... تو واقعا ديوونه ای! خودتم نميفهمی چی ميگی! يه مرد هزارساله؟!🙄🤔 چشم هام پر از تحقير نسبت به اون بود و حس حماقت به خاطر تلف كردن وقتم... 🙄 بدون اينكه چيزي بگم ... چرخيدم و بهش پشت كردم و رفتم سمت ماشين ... همون طور كه ايستاده بود دوباره صداي آرامش فضا رو پر كرد: اگه اين جنون و ديوانگی من و برادرانم هست، پس "چرا دولت براي پيدا كردن اين مرد توی عراق داره وجب به وجبش رو شخم ميزنه؟!!!!" 😲 پام بين زمين و آسمون خشك شد. همون جا وسط تاريكی... از كجا چنين چيزی رو ميدونست؟🤯 اين چيزي نبود كه هر كسي ازش خبر داشته باشه و من... اولين بار از دهن پدرم شنيده بودم: وقتي بهش پوزخند زدم و مسخره اش كردم، وقتی دربرابر من از كوره در رفت، فقط چند جمله گفت: "ما دستور داريم هدف مهمتري رو پيدا كنيم. و الا احمق نيستيم و با قدرت اطلاعاتی ای كه داريم... 😒 از اول ميدونستيم اونجا سلاح كشتار جمعی نيست... 😐" اما دنيل ساندرز چطور اين رو ميدونست؟😲 و از كجا ميدونست اون هدف خاص چيه؟! هدف محرمانه ای كه حتی من نتونسته بودم اسمش رو از زبون پدرم بيرون بكشم... 😐 اگر چيزي به اسم سرنوشت وجود داشت، قطعا سرنوشت هر دو ما به شدت با هم پيچيده شده بود... برگشتم سمتش... در حاليكه هنوز توی شوك بودم و حس ميكردم برق فشار قوی از بين تك تك سلولهای بدنم عبور كرده...: تو از كجا ميدونی؟ زماني كه در حال تحقيق درباره اسلام بودم، با شخصی توی ايران آشنا شدم و این آشنایی به مرور به دوستي ما تبديل شد. دوست من، برادر مسلمانی در عراق داره. كه مدت زيادی رو زندان بود، بدون هيچ جرمی! و فقط به خاطر يه چيز... اون يه روحاني سيد شيعه بود و بازجو تمام مدت فقط يه سوال رو تكرار ميكرد: بگو امام تون كجاست...؟🧐 نفسم توی سينه م حبس شده بود... تا جايی كه انگار منتظر بودم چهره اون بازجو رو ترسيم كنه تا بگم: خودشه... اون مرد پدر منه. بی اختيار پشت سر هم پلك زدم... چندبار. انگشت هام يخ كرده بود و ديگه آب دهنم رو نميتونستم قورت بدم... درست وسط حلقم گير كرده بود و پايين نميرفت... اين حرف ها برای هر كس ديگه ای غير قابل باور بود، اما برای من، باورپذير ترين كلمات عمرم بود... تازه ميفهميدم پدر يه احمق سرسپرده نبود و برای چيز بی ارزشی تلاش نميكرد... ديگه نميتونستم اونجا بايستم... تحمل جو برام غيرقابل تحمل بود. بی خداحافظی برگشتم سمت ماشين و بين تاريكی گم شدم... ⬛ نه فقط حرفهای ساندرز... كه حس عميق ديگه ای آزارم ميداد. حس همدردی عميق با اون مرد... حتی اگه اون بازجو، پدر من نبوده باشه، باز هم پذيرش اينكه اون روحانی بی دليل شكنجه و بازجويی شده، كار سختی نبود... 😔 دلم نميخواست فكر كنم... نه به اون حرفها... نه به پدرم ... نه به اون مرد كه اصلا نميدونستم چرا بهش گفت سيد و سيد يعنی چی...؟ هرچی ميگذشت سوال های ذهنم بيشتر ميشد هرچی بيشتر پيش ميرفتم و تحقيق ميكردم بيشتر گيج ميشدم همه چيز با هم در تضاد بود. نميتونستم يه خط ثابت يا يه مسير صحيح رو وسط اون همه ابهام تشخيص بدم تا بقیه مطالب رو باهاش بسنجم... خودكارم رو انداختم روی برگه های روميز و دستم رو گرفتم توي صورتم. و مطمئن بودم تا تموم شدن اين تعطيلات اجباری، امكان نداشت به نتيجه برسم...🤯 محال بود با اين ذهن درگير بتونم برگردم سركار... و روی پرونده های پر از رمز و راز و مبهم و بی جواب كار كنم... 🙄 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#مردی_در_آینه #سید_طاها_ایمانی #قسمت_هفتم +من، همسرم و كريس از مدتها پيش قصد داشتيم برای تولد امام
+چه كار مهمی توی روز تعطيل، شما رو به اينجا كشونده؟🙃 - چند وقتی هست ديگه زمان برای استراحت و تعطيلات ندارم... دقيقا از حرفهای اون شب. ذهنم به حدی پر از سوال و آشفته است كه مديريتش از دستم در رفته. تضاد انديشه ها و نگرش هاي اسلامی برام عجيب بود. با وجود اينكه كلمات و جملات ساندرز سنجيده و معقول به نظر مي رسيد اما حرف های مخالفين و ساير گروه هاي اسلامي هم ذهنم رو درگير ميكرد نميتونستم درست و غلط رو پيدا كنم...  ساندرز داشت به آخرين سوالی كه پرسيده بودم جواب ميداد. اما به جاي اينكه اون از سوال جواب دادن خسته شده باشه، من خسته و كلافه شده بودم🤯 بی توجه به كلماتش نشستم رو نيمكت و سرم رو بردم عقب. با ديدن من توي اون شرايط، جملاتش رو خورد و سكوت كرد. فهميد ديگه مغزم اجازه ورود هيچ كلمه ای رو نميده. ساكت، زل زده بود به من... -تو ادعا ميكنی اون مرد زنده است منم اين حرف رو قبول ميكنم چون وقتی گفتی تو عراق دنبالش ميگشتن. هرچند دليلش رو نميدونم اما براش مدرك داشتم. شايد قابل استتناد و ثبت شده نبود ولی برای من قابل پذيرش بود.  اين حرف رو قبول كردم كه مردي وجود داره با بيش از هزار سال سن. تو ادعا مي كني شيعه به جهت داشتن امام و افرادی كه به لحاظ معرفتی منتخب خدا هستند، در مسير صحيح قرار داره و عمل شما درسته... اگر اينطوره، پس چرا گفتی ما، اون مرد رو نمی بينيم و نميدونيم كجاست؟‌!  يعني شما عمل تون هيچ شباهتی به اون فرد نداره. و الا چه دليلی داره كه اون بين شما نباشه؟! شما چنين ادعايی داريد و آدم هايی مثل تو، نصف دنيا رو سفر ميكنن و ميرن ايران كه مثلا در روز تولد اون فرد كنار برادران شون باشن و اين روز رو جشن بگيرن...  در حاليكه اون به حدی تنهاست، كه كسی رو نداره حتی تولدش رو با اون جشن بگيره... نه يك سال، نه ده سال، هزار سال...😔💔 رفتم جلو و سرم رو بردم نزديكش: - هزار سال... بيشتر از هزار جشن تولد، بيشتر از هزار عيد، بيشتر از هزار تحویل سال... شما فقط يك مشت دروغگو هستید! اگر دروغ نميگيد و مسيرتون صحيحه، امام تون كجاست؟! 🧐 اشك توي چشم هاش جمع شده بود... سرش رو پايين انداخت و با دست، اونها رو مخفی كرد. ساندرز آشفته بود و اصلا توي حال خودش نبود. تو همون حال و هوا رهاش كردم و بدون خداحافظی ازش جدا شدم. اميدوار بودم كلماتم رو جدی بگيره و بيشتر از اين وقتش رو پاي هيچ تلف نكنه...😒 حتی اگه وجودش حقيقت داشته باشه... چرا با اين جديت دنبال پيدا كردنش هستن؟! اون بيشتر از هزارساله كه نيومده. ممكنه هزار سال ديگه هم نياد! چه چيز اين مرد تا اين حد اونها رو به وحشت می اندازه كه مي خوان پيداش كنن و كاری كنن ... كه هزارسال ديگه تبدیل به هرگز نيامدن بشه؟! ديدن ماجرا از چشم ساندرز مثل اين بود كه برای حل يه پرونده فقط به شنيدن حرف اطرافيان مقتول اكتفا كنی و حتی پات رو به صحنه جنايی نگذاری... 🙁 بايد خودم جلو مي رفتم و تحقيق ميكردم از نزديك... جواب سوالهای من اينجا نبود.   بلند شدم و از خونه زدم بيرون. بعدازظهر بود و من از صبح، اون قدر محو تحقيقات بودم كه هيچي نخورده بودم. 🙄 يه راست رفتم سراغ ساندرز. در روز كه باز كرد شوك شديدي بهش وارد شد. شايد به خاطر حرفهای اون روز، شايد هم ديگه بعد از اونها انتظار ديدن من رو نداشت...  مهلت سلام كردن بهش ندادم: هنوز هم ميخوای واسه تولد بری ايران؟ هنوز توي شوك بود كه با اين سوال، كلا وارد كما شد!😅 چند لحظه، فقط مبهوت بهم نگاه كرد: برنامه مون براي رفتن تغيير نكرده...  خنده شيطنت آميزی صورتم رو پر كرد🤪 - ميخوام باهاتون بيام ايران... ميتونم؟! كمي توي در جا به جا شد ... انتظار داشتم از فكر اينكه مجبور به تحمل من توي اين سفر بشه بهم بريزه و باهام برخورد كنه اما هنوز آرام بود: ما با گروه های توریستی نميريم... 😕 - منم نميخوام با گروه های توریستی برم. اونها حتی اگه واسه اون زمان، تور داشته باشن، واسه شركت تو جشن نميرن. ميتونم باهاتون بيام؟ هيچ كس حاضر نميشه يه غريبه رو با خودش همراه كنه... اونم تو يه سفر خانوادگی... اون هم آدمی مثل من رو... كه جز دردسر و مزاحمت برای ساندرز، چيز ديگه ای نداشتم! انتظار شنيدن هرچيزی رو داشتم جز اينكه... - ما مهمان دوست ايرانی من هستيم. البته برای چندتا از شهرها هتل رزرو كرديم اما قم و مشهد رو نه. بايد با دوستم تماس بگيرم و مجدد برنامه ها رو بررسی كنيم. اگه مقدور بود حتما... چهره اش خيلي مصمم بود و باورم نميشد كه چی ميشنيدم! اگه من جای اون بودم، حتما تا الان خودم رو له كرده بودم. سری تكان دادم: متشكرم❤️ @nimkatt_ir 🇮🇷✨ اینم عیدی نیمکت😁❤️👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک خاطره کوتاه جذاب😍😁 ✅خاطره بیاد موندنیِ خلبانِ زنِ نیروی دریایی آمریکا، کارا هولتگرین جمعی ناو هواپیمابر آبراهام لینکن، از کمک یک خلبان ایرانی! ♨️خلبان اسدللّه عادلی همون خلبان نابغه ایرانیه که با توجه به فورمیشن نزدیک کرکس‌های عراقی تصمیم گرفت با یک تیر موشک فونیکس، هواپیمای لیدر را مورد اصابت قرار بده. با رها شدن موشک فونیکس و برخورد به میگ۲۳ لیدر، در اثر ترکش‌های ناشی از انفجار، هر سه هواپیمای عراقی در دم منهدم شدند و این عملیات شگفت‌انگیز در تاریخ جنگ‌های هوایی دنیا به ثبت رسید.😁✨ 💪 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
❌ یک خانم در پنسلوانیای آمریکا رفته داخل یک فروشگاه و به قصد روی همه مواد غذایی به ترتیب و با حوصله سرفه کرده است. 😳😕 👈 حالا رئیس فروشگاه می گوید از ترس سرایت کرونا مجبور شدیم به میزان ۳۵ هزار دلار از مواد غذایی خود را دور بریزیم. 😳 ❌ یعنی الان کجای تمدن ایستاده اند؟ این صحنه ها را فقط در فیلم های عقب ماندگان فرهنگی می دیدیم و هرگز باور نمی کردیم واقعیت داشته باشد🙄 👌 چقدر این غربی ها با فرهنگ و با شعوووووورند😒😕 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هنرنمایی فاطمه عبادی به مناسبت ، سالروز ولادت (عج) ❤️✨ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎲 . 🔰بازی میدون مین😁 . 📋وسایل مورد نیاز : ۱_نخ(برای مشخص کردن محدوده زمین) ۲_کله قندی یا لیوان یک بار مصرف(برای موانع) ۳_توپ،لیوان یکبار مصرف با رنگ متمایز بعنوان گنج . 📎 توی این بازی با چشم های بسته وارد یک میدان پر از مانع میشی. نباید به موانع اصابت کنی. با راهنمایی گرفتن از یارت راهتو پیدا کن و گنج ها رو به دست بیار!😁😉 . . @nimkatt_ir 🇮🇷✨