eitaa logo
💠 نیمکت 💠
2.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
35 فایل
نیمکتی ها 🏅💥 اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه تو نوجوونِ 💪😉 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم🌱 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 ارتباط با ما 👇 @admin_nimkatt
مشاهده در ایتا
دانلود
🔝✅چگونه موقع مطالعه دروس تمرکز بیشتری داشته باشیم⁉️ 1⃣سرعت مطالعه خود را کمی افزایش دهید.🔝 این کار باعث می شود، فضای خالی ذهن شما پر شده و کمتر به مسائل متفرقه پرداخته شود.⚠️ اگر علت عدم تمرکز شما داشتن سرعت کم در مطالعه است باید بدانید که داشتن سرعت مناسب به شدت روی تمرکز تاثیر گذار است.🗝 ❎همانطور که گفته شد به صورت حجمی- زمانی مطالعه کنید و هر بار سعی کنید سرعت خود را نسبت به دفعات قبل افزایش دهید تا فضای خالی ذهن شما پر شده و با تمرکز بالایی به مطالعه بپردازید.💫 متناسب با توانایی های خود هدف گذاری کنید، مثلا اگر در یک واحد مطالعاتی تعداد صفحاتی که برای ادبیات مطالعه می کنید ٦ صفحه و ١٠ عدد تمرین است در واحد دیگر این مقدار را به ٧ صفحه و ١٢ تمرین برسانید.☑️ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-خدایا تا کی باید صبر کنم آخه؟! 😢 خسته شدم دیگه💔 +تو از کجا میدونی؟! شاید موعدش نزدیکه😉 🌊 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
♨️رفقای نیمکتی بشتابید👆 از اونجایی که این روزا همه دانش آموزا و خونواده هاشون نگران وضعیت تحصیلی فر
♨️ ♨️ ⭕️ تا لحظاتی دیگر... لایو نیمکتی ها با دکتر تولایی برگزار میشود... ✅جا نمونید رفقا😉 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
خدایا ممنون بابت اینکه فقط به خودت امید دارم😍 اگه میخواستم خودم پیدا کنم کسی که بشه بهش امید داشت رو... 🙄 احتمالا هیچ وقت پیدا نمیکردم☹️ 💫 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_یازدهم پدرم گریه میکرد. او میخواست مرا با خود به خانه ببر
دوره کار آموزی یکی از سخت ترین مراحل بود. 😵من باید برای یاد گرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش میکردم.😕 علی الخصوص در دادگاه... 😞من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری را نداشتم. اما تمام این سختی ها باز هم برایم قابل تحمل بود. چون هدف بزرگی داشتم...💪🏼 چیزی که مرا زجر میداد مرگ عدالت در دادگاه ها بود... حرف ها، صحنه ها و همه چیزهای که میدیدم لحظه به لحظه قلب و باور های مرا می کشت... آنها برای دفاع از موکلشان تلاش چندانی نمیکردند. دقیقا برعکس تمام فیلم ها که وکیل های قهرمان از حقوق موکل بی دفاع دفاع میکنند...😔😔 من احساس تک تک آنها را درک میکردم. من سه بار بی عدالتی را تا مغز استخوان حس کرده بودم... دوبار در بازداشت ناعادلانه خودم و یک بار هم در مرگ خواهر بی گناهم...😢😢 دیدن این صحنه ها بیش از هر چیزی قلبم را آزار میداد و حس نفرت و انتقام از دنیای سفیدها در من شکل میگرفت. 🙁☹️ بلاخره دوره کار آموزی تمام شد. بلاخره وکیل شده بودم. نشان و مدرک وکالت را دریافت کردم. حس میکردم وارد مرحله جدیدی از زندگی ام شده ام.😍 اما یک حرف، به راحتی تمام حس خوب مرا از بین برد: _ فکر میکنی با گرفتن مدرک و مجوز کسی بهت رجوع میکنه؟😕 یا اصلا اگه کسی بهت رجوع کنه، دادستانی هست که باهات کنار بیاد؟☹️ یا قاضی و هیئت منصفه ای که به حرفت توجه کنه؟؟؟😣😖 حق با او بود... 😞 به زحمت جای کوچکی را اجاره کردم. یک سوئیت چهار در پنج با اتاق کوچکی به اندازه یک انباری...میز و وسایلم را توی سوئیت گذاشتم و چون جایی برای خواب نداشتم شب ها توی انباری میخوابیدم...🏡 خیلی تلاش کردم اما هیچ مراجعی در کار نبود... ناچار شدم برای گذران زندگی و پرداخت اجاره دفتر شب ها به سر کار بروم. با آن وضعیت دستم پیدا کردن کار شبانه بسیار سخت بود...🌌🌃 فکر کنم من اولین و تنها وکبل جهان بودم که شب ها پس از تمام شدن ساعت اداری سطل زباله مردم را خالی میکردم... اما بهرحال با این واقعیت کنار آمده بودم که زندگی از ابتدا برای من میدان جنگ بود...😦😵 چندین ماه گذاشت... پرداخت اجاره آن دفتر کوچک برایم بسیار سخت شده بود. با حقوقی که میگرفتم از پس زندگی محقرم برنمی آمدم. بعد از گذشت این همه سال و این همه تلاش و زخمت، کم کم یاس و ناامیدی را در قلبم حس میکردم.😥😰 و بدتر از همه اینکه جرات گفتن این حرفها را به کسی نداشتم. علی الخصوص مادرم که همیشه معتقد بود دارم وقتم را تلف میکنم.😱 از طرفی برای رسیدن به آن مرحله دستم را در اوج جوانی از دست داده بودم و از طرفی دیگر مطمئن بودم با برگشتنم امید در قلب همه میمیرد. اما با همه اینها کم کم به فکر پس دادن دفتر و برگشتن پیش خانواده ام افتاده بودم که... @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
💠 يكی از موفق ترين انسانها که از دست و پا محروم بود. در سن 14 سالگی با این تفكر که من تنها یک جسم هس
⬅️ برای اینکه میزان رضایتمندی خود را افزایش بدهیم نیاز داریم که ظرفیت خود را افزایش دهیم یا به تعبیر دیگر لیاقتمان را افزایش بدهیم☺️ 💠 برای چه به این دنیا آمده ایم؟🤔 نگاهمان به جهان چگونه است؟ هدف از خلقت ما لذت طلبی است یا رشد؟🤔 💠 به خودمان ايمان داشته باشیم. ما تنها یک جسم نیستیم که زود تمام شویم بلکه روحی هستیم که برای زندگی در این دنیا در جسمی مادی قرار داریم.🙂 💠 ظرفيت روح فوق العاده زياد است.😍 حیف است بلا استفاده باقی بماند🙁 😌 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
جدول پيوست.pdf
282.5K
♨️نیمکتیای دوازدهمی❗️ این جدول ۸۰ درصد دروسیه که تو امتحان نهایی میاد😌 ⭕️ تو این جدول، اون ۴نمره اختیاری دروس رو هم که سوال خیلیا بود توضیح داده شده 😉 📖 @nimkatt_ir 🇮🇷✨ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-خدایا هدفت از آفریدن من چی بود آخه؟! 🤔🙄 +تو رو برای خودم آفریدم... ❤️✨ 🌊 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🤩 ببینیم👀 🎥 فیلم کوتاه "" 🎥 دانش آموزان روزی که به رفته بودند می‌بینند، معلمان با قیافه‌ و لهجه‌ی هندی وارد کلاس ها می‌شوند. یکی از دانش آموزان دنبال دلیل می‌گردد و علت را چای خارجی می‌داند ولی با ورود ماجرا عوض می‌شود و... 🎉خرید اشتراک با 50 درصد ویژه ماه مبارک 📣 🎁RAMAZAN99🎁 📺 لینک تماشا: ammaryar.ir/product/ایرانی-بنوشیم/ 😷 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
♨️خدایا❗️ما را به آنچه آرزو داریم برسان... 😍❤️ 💫 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_دوازدهم دوره کار آموزی یکی از سخت ترین مراحل بود. 😵من بای
آن شب حین کار یکی از بچه ها، در مورد برادرش حرف میزد.برادرش سرکار دچار سانحه شده بود و کارفرما هم حاضر به پرداخت غرامت درمانی نشده بود. آنها هم با مراجعه به یک وکیل تسخیری شکایت کرده بودند و حتما میتوانید حدس بزنید که در دادگاه شکست خورده بودند...😞 او همین طور با ناراحتی ماجرا را برای بقیه تعریف میکرد. حرف هایش که تمام شد، بخاطر کنجکاوی ام در مورد پرونده سوالاتی پرسیدم. او خیلی متعجب جواب سوالهایم را میداد اما آخر حوصله اش سر رفت و گفت: _این سوال ها چیه که میپرسی کوین؟ چی تو سرته؟🤔 چند لحظه بهش نگاه کردم. یک بومی سیاه و یک مرد سفید... عزمم را جزم کردم و گفتم: _ببین مرد، با توجه به مدارکی که شما دارید به راحتی میشه اجازه بازرسی دفتر رو از دادگاه گرفت. بعد از ثبت اطلاعات بازرسی به طور رسمی و استناد به قوانین مربوطه میشه رای رو به نفع شما برگردوند...🧐💪🏼 مات و مبهوت به من نگاه میکرد. چند لحظه طول کشید تا به خودش آمد. پرسید: _تو این ها رو از کجا میدونی کوین؟🤨 نا خودآگاه لبخند تلخی روی لب هایم نشست و گفتم: _من وکیلم! البته فقط روی کاغذ...🙃 نگاه متعجب و عمیقی به من کرد و گفت: نه مرد! تو وکیلی! از همین حالا...💪🏼✌🏼 فردا صبح با برادرش به دفترم آمدند. اولین مراجع های من. اولین پرونده رسمی من... درست مثل یک آدم عادی...😍 سریع به خودم آمدم. باید خیلی محکم پشت آنها می ایستادم و هرطور شده پرونده را میبردم... این اولین پرونده من بود اما ممکن بود آخرین پرونده من بشود. به همین خاطر تمام حواس و تمرکزم را روی پرونده گذاشتم.💪🏼 دوباره تمام کتاب ها و مطالب حقوقی مربوط را خواندم و هر قانونی را که فکر میکردم به درد پرونده بخورد را از اول مرور کردم...📕📂 اولین کاری که باید میکردم، معرفی خودم به عنوان وکیل پرونده به دادگاه، قاضی و دادستان بود. 🔎 قاضی با دیدن من، با تعجب به من خیره شد. باوراینکه یک بومی سیاه وکیل پرونده شده باشد، برای همه سخت بود. اما طبق قانون احدی نمیتوانست مانع من بشود. تنها ترس من از یک چیز بود. من هنوز یک بومی سیاه بودم در یک جامعه سفید نژاد پرست...👨🏿👱🏻‍♂️ بلاخره به هر زحمتی که بود، اجازه بازرسی را از دادگاه گرفتم. پلیس به دستور دادگاه موظف به همکاری با من بود. احساس فوق العاده و غیرقابل وصفی بود.منی که تا دیروز همیشه زیر دست و محکوم بودم، حالا بالا سر ماموران پلیس ایستاده بودم و با نماینده دادستانی مشغول بررسی پرونده بودم. پلیسهای سفیدی که معلوم بود از من بیزار هستند حالا مجبور بودند حداقل در ظاهر از لفظ آقا ی قربان برای خطاب من استفاده کنند. آن لحظه من حس یک ابر قهرمان را داشتم...🚕🚨 اما بهترین لحظه برای من زمانی بود که دیدم مدارک ثبت شده، دست نخورده باقی مانده است. آنها حتی فکرش را هم نمیکردند که یک کارگر به همراه یک وکیل سیاه بتواند تا بازرسی دفتر پیش بروند به همین خاطر بی خیال از بین بردن و دست بردن در قرارداد ها و اسناد شده بودند و این بزرگترین امتیاز برای پیروزی ما محسوب میشد...😎 بلاخره زمان دادگاه تعیین شد و روز بازرسی از راه رسید... روز دادگاه هیجان غیرقابل وصفی داشتم. آنقدر که به زحمت میتوانستم برای چند دقیقه یک جا بنشینم. از طرفی هم برخورد افراد با من به نحوی بود که انگار همه با هم یک جمله را تکرار میکردند: تو یک سیاه بومی هستی! شکستت قطعیه! به مدارک دل خوش نکن...😔😔 رفتم و آبی به صورتم زدم. چند نفس عمیق کشیدم و برگشتم. نزدیک راهروی ورودی بودم که صدایی را شنیدم: 😞 _ شاید بهتر بود یک وکیل سفید میگرفتیم. این اصلا از پس کار برمیاد؟ بعید میدونم کسی به حرفش توجی بکنه! فکر میکنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟😫😖 این؟.... وکیل سفید؟.... نفسم بند آمد. به وضوح حس کردم چیزی در درونم شکست... حس عجیبی داشتم. آنها بدون من حتی نتوانسته بودند تا آنجا پیش بیایند. آن وقت اینطور با من حرف میزدند؟ هیچ کس به جز من سیاه پوست حاصر نشده بود با آن مبلغ ناچیز از آنها دفاع کند اما حالا... این جواب انسان دوستی و خیرخواهی من بود...😔🙃 @nimkatt_ir 🇮🇷✨