eitaa logo
💠 نیمکت 💠
2.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
34 فایل
نیمکتی ها 🏅💥 اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه تو نوجوونِ 💪😉 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم🌱 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 ارتباط با ما 👇 @admin_nimkatt
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نیمکت 💠
رفیق #نیمکتی من😉 اینکه بگی فلان کار نمیشه و امکان نداره و اینا، فقط بهونه تراشیه😏 اگه آدمای قبل از م
رفیق من😉 بعضی اوقات بدجور از مشکلاتی که داری خسته شدی و غر میزنی.... به قول حاج حسین یکتا: داشته باش✨ 📍این روزها زودی میگذره رفیق😉✌️ 💫 😍 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📄📖📚✏️📝📘 🎥 | "کنکور" سلام به اونایی که امسال کنکوری هستن😍 سلام به اونایی که سال بعد کنکوری میشن✌️ و سلام به اونایی که سالهای بعد کنکوری خواهند شد😁 🔺حواستون باشه‼️ برخی از موسسات آموزشی با صرف هزینه های تبلیغاتی، با تشویق شرکت در ازمون های متعدد و تست زدن های بیهوده، شما رو غرق در خیال و دروغ میکنن و باعث میشن از هدفتون دور بشید.🤓☝️ 💢سوداگران آموزشی شما آینده سازان این کشور هستند..... @nimkatt_ir🇮🇷✨ ‌
🔸🔹🔸🔹 در دومین جمعهِ ماه مبارک رمضان🌙 دست هایمان را به سوی آسمان بلند کنیم و برای ظهورِ صاحب الزمان دعا کنیم.... 💠 امام زمان (عج) فرمودند: ▫️ما شما را فراموش نمی‌کنیم. 🙏 @nimkatt_ir🇮🇷✨ ‌
💠 نیمکت 💠
⭕️یه وقتایی تو اینستا، یه دایرکتی رو میخوای نخونی که سین نخوره و دستت میخوره و میبینی🙈 ✅تو این فیلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تو اینستا زیاد پیش میاد کلا رمز پیج قبلی یادمون میره🙄 تو این آموزش یاد میگیریم چطوری بدون داشتن رمز قبلی پیجو برگردونیم😜 ♨️این آموزش خیلی ساده ست ولی چون دقیقا موقعی ک باید بلد باشیم یادمون میره 🙈 گذاشتیم😉 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدافعان سلامت سرتون سلامت...😍💪 🔹مراسم قدردانی نوجوانان انقلابی ناحیه ۷ بسیج دانش اموزی استان خراسان رضوی🎁💐 از کادر درمان بیمارستان دکتر شریعتی مشهد 📸عکاس: خانم رازقی @nimkatt_ir🇮🇷✨ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-من میدونم... 😔 توام منو فراموش کردی💔 +مگه میشه تو به یاد من باشی و من به یاد تو نباشم؟! 🙃 🌊 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_سیزدهم آن شب حین کار یکی از بچه ها، در مورد برادرش حرف می
به زحمت تمام لطف‌های اندکی را که این سالها سفیدها در حقم کرده بودند از جلو چشمانم گذشت...🤭 حس سگی را داشتم که هربار از روی ترحم استخوان کوچکی را جلویش پرت کرده باشند.😓 انسان دوستی؟!😕 حتی موکل‌های من به چشم یک انسان به من نگاه نمی‌کردند و بهم اعتماد نداشتند.😔 لحظات سخت و وحشتناکی بود. به دیوار پشت سرم تکیه دادم.😞 انگار مغزم از کنترل من خارج شده بود. نمیتوانستم افکاری را که از ذهنم میگذشت کنترل کنم. تمام زجرهایی که از روز اول مدرسه تحمل کرده بودم، دستی که در ۱۹ سالگی از دست دادم، مرگ ناعادلانه خواهرم و... همه و همه جلوی چشمانم رژه می‌رفت...😔😭 دیگر حسم حس انسان‌دوستی و آزادی‌خواهی نبود.🙁 دیگر حسم برای دفاع از عدالت و حقوق انسان‌های مظلوم نبود.💔 حسی که مرا به سمت وکالت کشانده بود، حالا می‌رفت که تبدیل شود به حس تنفر عمیق از دنیای سفیدها...😕 واقعیت این بود که انسانیت در وجود من در حال مرگ بود...💔 وارد راهروی دادگاه شدم. اما نه برای دفاع از حقوق انسان‌های سفید. بلکه برای اثبات برتری و قدرت خودم!😏💪🏾 باید هر طور که بود در این پرونده برنده می‌شدم. فقط برای اثبات قدرتم!😏 باید به آنها ثابت میکردم که با وجود این همه تبعیض و دشمنی قدرت پیروزی و برتری‌ را دارم!💪🏾 دیگر نه برای دفاع از حقوق انسان‌های سفید، بلکه برای دنیای بومی‌ها و سیاه‌ها، باید برتری خودم را اثبات می‌کردم...😎 جلسه دادگاه شروع شد. موضوع پرونده‌ آنقدر ساده بود که به راحتی در یک یا دو جلسه قابل بررسی و حل بود اما تا من می‌خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی صحبتم می‌پرید و یا فریاد می‌زد تا مانع حرف زدم من بشود.😥 موکل‌های من تمام امیدشان را از دست داده بودند و مدام با ناراحتی زیرچشمی به من نگاه می‌کردند...😔 یاس و شکست در چهره‌هایشان موج میزد اما من قصد شکست خوردن نداشتم...😕 وکیل خوانده پشت سر هم حرف میزد و عملا اجازه حرف زدن به من نمیداد.☹️ وقتی حرفش تمام شد، قاضی رو به من کرد و گفت: آقای ویزل، حرفی برای گفتن ندارید؟🧐 از جا بلند شدم. این آخرین شانس من برای پیروزی بود تنها یک جمله در ذهنم تکرار میشد: یا مرگ یا پیروزی!💪🏾 با اعتماد به نفس زل زدم در چشم‌های قاضی،و گفتم: حرف آقای قاضی؟😕 آیا گوشی برای شنیدن صدای انسان‌های مظلوم هست؟😒 آیا کسی در این کشور گوش برای شنیدن دارد؟😒 وکیل خوانده از جا پرید و با عصبانیت فریاد زد: اعتراض دارم آقای قاضی! جای این حرف‌ها در دادگاه نیست!😕 قاضی گفت: اعتراض وارده! آقای ویزل شما دارید توی صحن دادگاه اهانت میکنید! +من اهانت میکنم آقای قاضی؟ منی که هر بار خواستم صحبت کنم اجازه و فرصتی برای صحبت به من داده نشد؟😕 همه شما خیلی خوب می‌دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه!😏 من قبل از دادگاه تمام مدارک و شواهد رو به شما تقدیم کردم و امروز ما فقط باید برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم. اما چرا به من حتی حق اعتراض به وکیل مقابلم داده نمیشه؟🧐 رو به وکیل خوانده کردم و گفتم: در حالی که شما آقای وکیل هیچ مدرک محکمه پسندی به دادگاه ارائه نکردید و تمام وقت دادگاه رو به بازی کردن با کلمات گذروندید. آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟😕 این بار وکیل خوانده با خشم بیشتری داد زد: من اعتراض دارم آقای قاضی...😠 پریدم وسط حرفش و با عصبانیت گفتم: به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟😕 به حرف‌های من؟ یا به اینکه یک بومی سیاه جلو شما ایستاده؟😏 وکیل خوانده کپ کرد و سرجایش میخکوب شد.🙄 قاضی غرید: آقای ویزل! به عنوان قاضی به شما اخطار میدم که اگه به این حرف‌ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم...😠 با عصبانیت فریاد زدم: آقای قاضی! اون کسی که داره توهین می‌کنه من نیستم!🤭 شمایید. شما هستید که به شعور انسان‌هایی اهانت میکنید که این قوانین را نصب کردن.😕 قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه. همون قانونی که به من اجازه داده اینجا جلوی شما بایستم...😏💪🏾 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
↩️ مطابق آیه قرآن دونوع مقام داریم: مقام امر و مقام خلق، مقام امر يعنی كن فيكون(هرچه امر کنیم همان م
💠 همه ما انسان ها از این روح برخورداریم. حالا چرا نمی توانيم آن كار ها را انجام بدهيم؟؟🤔چون روحمان را رشد نداده ایم و خوراک روحمان را تامین نکردیم.😢 آخرين دفعه ای كه يک نماز با توجه خوانده ايم را يادمان هست؟🙁 💠 بشر اگر به اين حقيقت برسد كه درون خود اين ظرفيت را دارد و متصل به عالم بالا است به خيلی چيزها می تواند دست یابد.😌 البته يهودیان در تلاشند که ما به این حقیقت دست پیدا نکنیم! مثلا از قدرت كائنات می گویند تا به ما اثبات کنند این قدرت از آن ما نیست بلکه در کائنات است.😕 درصورتی كه آن قدرت درون خودمان است! ما باید به قدرت خودمان ایمان داشته باشیم نه به کائنات.💪☺️ به هر نحوی حواسمان را پرت می كنند تا خودمان را نشناسيم! 😔 😌 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
خدایا من چشم به راه گشایش نزدیکی که خودت گفتی هستماااا😌❤️ 💫 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🌺برسانيد به مسكين،خبر شادِ مرا☺️ 🌺اندكی مانده كريم ديده گشايد به جهان😍 🌺 میلاد امام حسن مجتبی (ع) مبارک باد @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👀 🎥نماهنگ "صبح روشن" 🗣خواننده: حسین حقیقی 🎉 پر شور وشعف زمین سراسر😍 برا امیرعشق، اومده سبط اکبر به شب عالم اومده صبح روشن مه خوش سیما تموم عشق مادر 🎈🌸🍃🎊🌸🎉🎈 @nimkatt_ir 🇮🇷✨ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁🎈 " بغلی"|یه بازی جذاب ♨️یه بازی دورهمی جذاب😁 ⭕️ این روزا اگه بازی ای باشه که ترکیبی خانوادگی و گوشی باشه دیگه عالیه😁😅 📍پیشنهاد به شما🤩 بغلی🌀 ♨️لینک دانلود: http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.trix.bedebaghali&ref=share 😷 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_چهاردهم به زحمت تمام لطف‌های اندکی را که این سالها سفیدها
این همه تبعیض نفسم را بند آورده بود. رو به قاضی کردم و گفتم: فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید. نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه و حق اون رو بگیره.👊🏽👊🏽 وکیل خوانده، در حالی که از شدت خشم چشم هایش می لرزید و صورتش سرخ شده بود دوباره فریاد زد: من اعتراض دارم آقای قاضی! این حرف ها و شعار ها جاش تو دادگاه نیست!😡 قبل از اینکه قاضی بتواند واکنشی نشان دهد من صدایم را بلندتر کردم و گفتم: باشه! من رو از دادگاه اخراج کنید! اصلا بندازید زندان و صدای اعتراض یک مظلوم در برابر عدالت را خفه کنید! آیا غیر از اینه که شما آقای وکیل هیچ مدرکی برای دفاع از موکلتون ندارید؟😏 مکث کردم. دیگر نفسم درنمی آمد اما با هم ادامه دادم: متاسفم!😔 اما نه برای خودم! متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت و تکنولوژِی هنوز تو تعصبات کور خودشون گیر کردن! انسان امروز به جایی رسیده که در آسمون ها سفر میکنه اما با مغز خشکی که هنوز تو تفکرات عصر رنسانس گیر کرده...☹️ بدون توجه به فریاد و اعتراض وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم. قاضی با عصبانیت چندبار چکش را روی میز کوبید و فریاد زد: سکوت کنید! این یک اخطاره به هر دوی شما! اگه ساکت نشید مجبور میشم هردوتون رو از دادگاه اخراج کنم!!🤬🤯 سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد. اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از من بدتر است. با چنان نفرتی به من نگاه میکرد که اگر میتوانست در جا مرا میکشت...🤯😱 بلاخره قاضی سکوت را شکست و گفت: من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک فردا ضبح ساعت 9 نتیجه نهایی را اعلام میکنم. وکیل هر دوطر راس ساعت اعلام شده وی دفتر من باشند. ختم دادرسی...😴 و سه بار چکش را روی میز کوبید. تا صبح خوابم نبرد. چهره مایوس و نامید موکل هام حرف ها و رفتارها و فشارهای آن روز، نابود شدن تمام امید و آرزوهایم، تمام آن سالهای سخت و... 😔 همین طور که دراز کشیده بودم دانه های اشک بی اختیار از چشمانم پایین می ریخت... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم. چرا با آن همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟؟چرا؟؟؟👨🏿 فردا صبح چند ساعت قبل از ساعت 9 در دادگاه حاضر بودم. حال آدمی را داشتم که با پای خودش جلو چوخه اعدام ایستاده. منتظر بودم هر لحظه قاضی ماشه ای بکشد و تمام...😔 اما سرنوشت جور دیگری رقم خورد. قاضی رای پرونده را به نفع ما صادر کرد. فریادهای وکیل خوانده بی تاثیر بود ما پرونده را برده بودیم و حالا بحث فقط سر مبلغ جریمه بود. جلسه تمام شد. وکیل مدافع با عصبانیت اتاق را ترک کرد. قاضی با نگاه تحسین آمیزی به من لبخند زد. دستش را به سمت من دراز کرد و گفت: آقای ویزل! کارتون خوب بود. ☺️ برای اولین بار در عمرم طعم پیروزی را با همه وجود حس میکردم. باورم نمیشد. همه بدنم میلرزید. از در که بیرون رفتم، هنوز نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. هنوز باورم نمیشد و توی شوک بودم. موکل هایم با نگاه خاصی سرتا پایم را برانداز میکردند.🤨 _شکست خوردیم؟؟؟ دیگر نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. با خوشحالی گفتم: نه! پیروز شدیم! ما بردیم...💪🏼😄 برای اولین بار بود که جلوی کسی گره میکردم و این اشک اشک شادی بود. اگر خدایی وجود داشت، این حتما یک معجزه بود...😍😍 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
💠 همه ما انسان ها از این روح برخورداریم. حالا چرا نمی توانيم آن كار ها را انجام بدهيم؟؟🤔چون روحمان ر
💠 انسان خليفة الله است. بزرگترين مشكلمان اين است كه به ظرفیتمان باور نداريم و البته موانعی هست كه بايد از آن ها عبور كنيم.💪 💠 از موانع كه عبور كنيم به جايی می رسيم كه می توانيم از صبح تصميم بگيريم در طول روز چگونه باشيم.😌☺️ 💠 چه موانعی وجود دارد؟ چرا من ظرفیتم را باور نمیکنم؟ چه چیزی موجب می شود مسير هموار شود؟ در ادامه... 😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-یه راهی نشونم بده که سریع جواب بده🙁 +از صبر و نماز برای حل مشکلاتت کمک بگیر😉❤️ 🌊 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
♨️از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار کنفرانسی با ستاد ملی مبارزه با کرونا ✅غربی‌ها در این آزمون بین‌المللی انصافاً شکست خوردند! این هم یک نکته‌ی مهمّی است که بنده اصرار دارم این نکته مورد غفلت قرار نگیرد و ناگفته نماند. غربی‌ها در این امتحان بزرگی که در همه‌ی دنیا -از شرق و غرب دنیا- پیش آمد، در چند عرصه شکست خوردند؛ در توانایی‌های مدیریّتی‌شان شکست خوردند @nimkatt_ir 🇮🇷✨
♨️خدایا❗️ یه کاری کن ساعت دلم فقط رو خودت کوک باشه😍😁 💫 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_پانزدهم این همه تبعیض نفسم را بند آورده بود. رو به قاضی ک
خبر پیروزی من بین کارگر ها پیچید، مجبور بودم به کارم ادامه بدهم.🙃 همه با تعجب به من نگاه می‌کردند. یک وکیل سیاه که بین زباله‌ها کار می‌کرد. کارگر‌ها با کنجکاوی می‌آمدند و سوال‌های حقوقی شان را از من می‌پرسیدند. طبق قانون من باید بابت پاسخ دادن به این سوال‌ها پول میگرفتم. اما من هیچ پولی از آنها دریافت نمیکردم. چون من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم... 😌 همین مساله و تسلط من به قانون، باعث شهرت من شد. تعداد پرونده‌های من کم‌کم بیشتر و بیشتر میشد.☺️ هر چند هیچ چیز برای من ساده نبود...😔 همیشه شانس شکست من چند برابر طرف دیگر بود.🙁 با هر پرونده فشار زیادی به قلبم وارد می‌شد. جوری که بعد از هر پرونده احساس می‌کردم یک سال از عمرم کم شده است...☹️ اکثر موکل‌های من فقیر بودند.😔 آنقدر دستمزدم انقدر ناچیز و کم بود که فقط به اندازه خرید یک وعده غذا می‌شد. اما من راضی بودم. همه چیز روال عادی داشت که آن پرونده جنجالی پیش آمد...🤯 پلیس یک نوجوان ۱۷ ساله سیاه‌پوست را با شلیک ۲۶ گلوله کشت...😳 آنها محمد ۱۷ ساله را به جرم همکاری و مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم کشتند...😥 آن روز توی دفترم مشغول کار بودم که پدر و مادر محمد وارد دفترم شدند. خبر کشته شدن پسرشان را در اخبار شنیده بودم... ماجرا از این قرار بود: محمد به خاطر یک برنامه تا نزدیک غروب در مدرسه مانده بود. موقع غروب در حال بازگشت به خانه بود که پلیس به خاطر کوله بزرگ روی دوشش و رنگ سیاه‌پوستش و نزدیک بودن به محل جرم به او شک می‌کند.🙄 آنها با سرعت به جلو محمد می‌پیچند. محمد از دیدن پلیس‌ها بسیار وحشت زده میشود. پلیس ها با سرعت از ماشین بیرون می‌آیند و در حالی که فریاد می‌زدند: دست‌هایت را ببر بالا به محمد شلیک می‌کنند...😥 ۲۶ گلوله بدون لحظه‌ای مکث و تردید، به سوی یک بچه شلیک می‌شود و بدن او را سوراخ سوراخ می‌کند...😞 بچه‌ی وحشت زده‌ای که هرگز نفهمید چرا او را به گلوله بستند...😣 سلاح گرم و هیچ‌کدام از وسایل مسروقه در وسایل محمد پیدا نشد...😕 طبق گزارش پزشکی قانونی، گلوله به زیر بغل و پهلوی محمد اصابت کرده بود... این فقط در صورتی می‌توانست اتفاق افتاده باشد که آن بچه‌ به نشانه تسلیم دستانش را بالا گرفته باشد. این یعنی آن‌ها به کسی شلیک کرده بودند که تسلیم شده بود...😓 این چیزی بود که تمامی شاهد های حاضر در صحنه آن را به زبان آوردند: اون بچه در حالی که کیفش رو انداخته بود روی زمین، دستاش رو به نشانه تسلیم برد بالا... اما هیچ کس آن پلیس ها را توبیخ نکرد.😕 پلیس حتی یک عذرخواهی کوچک هم برای تبرئه خودش به زبان نیاورد... 😕 هر روز انسان‌های زیادی در دنیا کشته می‌شوند و کشته شدن محمد هم مثل همه آن‌ها یک تراژدی محسوب می‌شد... طبق رای قاضی پرونده، پلیس ها به اینکه آن بچه مسلح هست یا نه شک کرده بودند و این حرکت پلیس صرفا برای دفاع از خود محسوب می‌شد و آنها مرتکب هیچ جرمی نشده‌اند... ۲۶ گلوله برای دفاع از خود...😳🙄 حتی دیدن چهره پدر و مادر آن پسربچه هم وجودم را آتش می‌زد، هیچ کس بهتر از من حال آن‌ها را درک نمیکرد...😓 آن‌ها حرف می‌زدند و من حر‌ف‌هایشان را یادداشت می‌کردم. قسم خوردم که هر کاری از دستم برمی‌آمد برای آن‌ها انجام بدهم...💪🏾 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
💠 انسان خليفة الله است. بزرگترين مشكلمان اين است كه به ظرفیتمان باور نداريم و البته موانعی هست كه با
💠 باید طوری باشيم كه خدا می پسندند و به رضايت برسيم. ظرفيتمان را افزايش بدهيم. باورمان به خودمان را تغيير بدهیم و به این باور برسیم که ما یک جسم تمام شدنی نیستیم. ما يک روح هستيم كه "فعلا" در يک جسم هستیم، همان روحی كه خداوند می فرمایند: نَفَختُ فيهِ مِن روحي.☺️ 💠 بايد روحمان را تقويت كنيم و موانع تقويت روح را برطرف كنيم.💪 ↩️ موانع تقویت روح چيست؟🤔 1⃣ باور نکردن روح و توانايی هايش: روح و توانایی هایش را باور کنیم. هر صبح كه از خواب بيدار می شويم باور داشته باشیم که يک خالق بيدار شده است.😌 ما توسط روحمان می توانيم خلق كنيم زیرا ظرفيت روح فوق العاده زیاد است. البته اگر این ظرفیت مدیریت نشود همانقدر كه خوب است می تواند ويرانگر شود.🙁 😌 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
⭕️سانحه برای شناور «کنارک» نداجا/ شهادت نوزده نفر و مجروحیت 15 نفر از کارکنان ارتش 🔹روابط عمومی منطقه یکم دریایی بندرعباس از بروز حادثه برای یکی از شناورهای سبک این منطقه در محدوده آبهای بندر جاسک خبر داد. 🔹بعدازظهر روز گذشته در حین انجام تمرین دریایی توسط تعدادی از شناورهای نیروی دریایی ارتش، شناور پشتیبانی سبک کنارک دچار حادثه شد. 🔸ابعاد حادثه در دست بررسی دقیق کارشناسان فنی است. 🗞 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-خیلی گناهکارم خدایا...😔 امیدی هست؟! 😢 +از رحمتم نا امید نشو... خدا همشو میبخشه❤️ 🌊 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
⭕️سانحه برای شناور «کنارک» نداجا/ شهادت نوزده نفر و مجروحیت 15 نفر از کارکنان ارتش 🔹روابط عمومی منط
رفقای نیمکتی❗️ الان با اتفاقی که افتاده واسه ناوچه کنارک، حتما شما هم دیدین که یکسریا خدمات ارتش رو ندیده میگیرن🙁 ⭕️اینا یکسری از خدمات ارتش تو این سالها به مردمه👆 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
♨️تا وقتی خدا با تو باشه، مهم نیست که کی مقابلته...💪 💫 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_شانزدهم خبر پیروزی من بین کارگر ها پیچید، مجبور بودم به ک
چند روزی میشد که مردم با شنیدن این خبر به خیابان ها آمده بودند از تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی...👊🏽👊🏽تظاهرتی که عموما با خشونت پلیس تمام می شد هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد. 😔حتی زمانی که از آنها جهت پاسخ به سوالات رسما درخواست قانونی کردم، فقط یک وکیل به نمایندگی از همه آنها آنجا حضور داشت ودر نهایت دادگاه ری تبرعه آنها را صادر کرد و این عمل پلیس صرفا دفاع از خود اعلام شد! 26 گلوله برای دفاع در برابر یک نوجوان غیر مسلح!!😒 قاضی رای خودش را بلند اعلام کرد و 3 مرتبه روی میز کوبید: ختم دادرسی... مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد.🥺 پدرش میلرزید و اشک می ریخت😢 و من، نا خود آگاه میخندیدم و سرم را تکان میدادم. آن قدر بلند میخندیدم که قاضی فکر کرد دادگاه را مسخره میکنم. 🙃 انگار یک نفر زنده زنده قلبم را از سینه ام بیرون می کشید. سوزش قلبم را تا مغز استخوان حس میکردم. 😔سریع وسایلم را جمع کردم و بیرون رفتم. من باید اولین نفری باشم که با خبرنگار ها حرف میزند. من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت را به گوش جهان میرساندم.💪🏼👨🏿 از در سالن دادگاه که خارج شدم چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردند و گفتند: شما باید با ما بیاید آقای ویزل! بعد از چند ساعت حبس شدن در یک اتاق، بلاخره یکی در را باز کرد و به داخل اتاق آمد. از شدت خشم تمام بدنم میلرزید.😡 با عصبانیت گفتم: چه عجب! اونقدر به در کوبیدم و فریاد زدم گلوم پاره شد! حداقل با یک فنجون قهوه می اومدید!🍮 مرد در را بست و به سمتم آمد. _ شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل! حتی در چنین شرایطی!😎 مقابلم نشست و ادامه داد: ولی من اینجام که در مورد یه سری مسئله جدی با هم صحبت کنیم. به پشتی تکیه داد و گفت: یه راست میرم سر اصل مطلب، شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخص یا خبرگزاری صحبت کنید! این پرونده کاملا محرمانه است. اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه مجرم شناخته شده و به شدت مجازات میشید.🤨🤨 به زحمت میتونستم خودم را کنترل کنم. تمام بدنم میلرزید. بدتر از همه، وقتی عصبی میشدم دستم به شدت درد میگرفت و میسوخت. محکم زل زدم در چشمهایش و گفتم: حتی اگه دهن من رو با تهدید ببندید، با پدر و مادرش چکار می کنید؟؟😡😨 با پوزخند خاصی از جایش بلند شد و گفت: اینجا کشور آزادیه آقای ویزل! اونها هرچقدر که بخوان میتونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن! مهم تیتر روزنامه های فرداست...😏😏 و بدون هیچ حرف دیگری از اتاق خارج شد. حق با اون بود. مهم تیتر روزنامه های فردا بود: دادگاه رای بی گناهی پلیس ها را صادر کرد. مدال شجاعت در انتظار پلیس ها قهرمان...😫 فردای روز دادگاه مدام تلفن و گوشی موبایلم زنگ میخورد اما من حس و حال جواب دادن به هیچکدامشان را نداشتم... چه میتوانستم بگویم؟؟ با شجاعت فراد میزدم محمد بی گناه کشته شد یا اینکه مثل ترسو ها حرف های آنها را تایید میکردم؟؟ اصلا کسی صدای مرا می شنید و اهمیت می داد؟ مهم یه جنجال بود. یه جنجال که ذهن مردم را بین شلوغ بازی ها گم کند و کسی نفهمد که دولت چه کار میکند...😫 شب بود که صدای در بلند شد. پدر محمد بود. با خود فکر کردم که از من میخواهد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم، یا حداقل با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم. اما او در عین دردی که در عمق چشمهایش بود با آرامش به من نگاه کرد و گفت:آقای ویزل! اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم و بقیه حق وکالت شما را پرداخت کنم. شما همه تلاشتون رو انجام دادید. 👍🏽🤝 خیلی تعجب کرده بودم. با شرمندگی سرم را پایین انداختم و گفتم: نیازی نیست. من توی این پرونده شکست خوردم و تمام روز مثل یک ترسو اینجا قایم شدم...😪😶 دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: نه پسرم! زمانی که هیچ کس حاضر نشد از ما دفاع کنه، تو پشت سر ما ایستادی. حداقل مردم صدای مظلومیت محمد رو شنیدن. من از اول میدونستم شکست میخوریم. مطمئن بودم.🙃 با شنیدن این جمله شوک شدیدی به من وارد شد.😵 گفتم: پس چرا انقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ اونها پسر شما رو کشتند و شما رو مجبور کردند که هزینه دادرسی را بپردازید. اگر مطمئن بودید، چرا شروع کردید؟ 🧐🤨 سکوت سنگینی بین ما حاکم شد. برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم. با خودم گفتم: شاید این حرف فقط یک دلگرمی برای خودش بود. برای اینکه خودش درد کمتری رو حس کنه. این چه سوالی بود که پرسیدم؟😞😣 @nimkatt_ir 🇮🇷✨