eitaa logo
نیم پلاک
644 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.4هزار ویدیو
371 فایل
کانال #اختصاصی شهدا #سبک_زندگی و #خاطرات https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
https://virasty.com/r/yBj رفقایی که ویراستی ندارن حتما نصب کنن و از این نرم افزار ایرانی حمایت کنید،جایگزین باکیفیت و ایمن بجای توییتر
هدایت شده از علی.رضا.فرمانی
هدایت شده از علی.رضا.فرمانی
شهید جواد روزیطلب در هنگام نقاشی این اثر شهید شد خونش پرچم و گنبد حرم سرخ کرد
هدایت شده از علی.رضا.فرمانی
پرچمی‌به رنگ خون! دکتر سید سادات سپهر تاج [شهید] حاج منصور خادم صادق فرمانده یگان زرهی لشکر، چندین بار از من قول گرفته بود که بر روی سنگر بتونی مدوری که در منطقه مرکزی یگان زرهی لشکر، در محور پشتیبانی منطقه خسروآباد بود، گنبد و بارگاه امام حسین(ع) را نقاشی کرده، قسمت بالای آن هم بنویسیم: یا اباعبدالله‌الحسین (ع) چون به اجرای عملیات والفجر8، نزدیک می‌شدیم تجهیزات تبلیغاتی مستقر در منطقه خسروآباد را که در همسایگی یگان زرهی بود، به منطقه قصر انتقال دادیم، به همین علت قول و وعده ما به تأخیر افتاد. عملیات والفجر 8 را با حجم سنگین کارهای تبلیغاتی، ازجمله تهیه صدها تابلو راهنما جهت تعین مسیرهای رزمندگان به ویژه در آن سوی اروند و شهر فاو و نیز نصب تابلوهای تبلیغاتی نیرو بخش، با موفقیت پشت سر گذاشته بودیم. حدود سه هفته از عملیات والفجر 8 می‌گذشت. آقای خادم الصادق را دیدم. حاج منصور با گلایه خواسته خودش مبنی بر نقاشی حرم اباعبدالله روی سنگر بتونی را تکرار کرد و گفت: سید، درخواست من با عملیات منتفی نمی‌شه، ما فعلاً "فاستقم کما امرت " تا آخرین لحظه‌های نیاز در جبهه‌های نبرد ماندگاریم. برای این نقاشی از قبل با جواد هماهنگ کرده بودم. آن زمان جواد مدت‌ها بود که مرخصی نرفته و درخواست سه روز مرخصی کرده بود. ظاهراً برادرش مرتضی در اوایل عملیات مجروح و در مشهد بستری شده و حالا به شیراز منتقل شده بود و جواد می‌خواست برای عیادت مرتضی برود، من هم موافقت کرده بودم. وقتی حاج منصور جریان نقاشی را پیش کشید، به جواد گفتم: امروز عصر به اتفاق هم بریم خسروآباد، شما گنبد امام حسین(ع) را نقاشی کن خودم هم "سلام براباعبدالله‌الحسین(ع)" را می‌نویسم، بعد برو مرخصی. جواد قبول کرد و گفت: خیلی خوب، امروز نقاشی را می‌کشم، فردا با خیال راحت می‌رم شیراز! بعد از ظهر با هم به خسرو آباد و مقر زرهی ‌لشکر رفتیم. سنگر مورد نظر یک سنگر بتنی مدور بود. کنار آن هم محلی بود که غذای رزمندگان توزیع می‌شد. کار را که شروع کردیم، رزمندگانی که آن اطراف منتظر ماشین غذا بودند، پشت سر ما ایستاده و به نقاشی جواد و خطاطی من نگاه می‌کردند. سرگرم کارم بودم که برای لحظه‌ای از صدای انفجار گلوله 106 کنارم گوشم کیپ شد. هاله‌ای از دود غلیظ محیط را پر کرد. صــــورتم می‌سوخت و چشم‌هایم نمی‌دید. برای لحظه‌ای احساس کردم روح از بدنم جدا شد. صدای خفیف و منقطع جواد را شنیدم که می‌گفت: یا حســـین.... یا حســــین. عینکم شکسته و جایی را نمی‌دیدم. برای فرار از غبار و دود انفجار شروع کردم از سمت چپ دور سنگر دویدن، همزمان باد دود و گرد و خاک انفجار را برد. وقتی از سمت راست به محل انفجار برگشتم، دیدم جواد روی زمین افتاده است. چند ترکش به بدنش نشسته بود. بزرگترینش پیشانی و طاق سر جواد را برده بود. چشمم به نقاشی جواد افتاد. فواره‌هایی از خون و مغز جواد به گنبد به خصوص محل پرچم حرم پاشیده بود. نگاهی به اطراف انداختم، دو نفر در سمت راست جواد و سه نفر هم در سمت چپ من به شدت مجروح شده و روی زمین افتاده بودند. که بعد‌ها شنیدم یکی دو نفر آنها در بیمارستان شهید شده‌اند. یک ترکش بزرگ از بین پاهای من عبور کرده و بعد از برخورد به دیواره بتونی کمانه کرده و به قسمت داخلی ران چپم خورده بود که چون شتاب و قدرتش را از دست داده بود فقط به اندازه یک وجب پایم را سوزانده بود. ترکش دیگری هم از کنار سرم به دیوار برخورد کرده، تکه‌های بِتُن خورد شده به سر و صورتم خورده بود. که عینکم را شکانده و در پوست صورتم فرو رفته بود که با یک شستشو همه خارج شدند. اما عجیب این بود که من که به محل انفجار نزدیک بودم، آسیب جدی ندیده بودم. اما جواد و آن برادران به شهادت رسیدند. به این ترتیب جواد همان جور که می‌خواست روز بعد به شیراز رفت و به جای اینکه او به استقبال مرتضی برود، مرتضی به استقبالش آمد. چند روز بعد هم آقای جعفر امیری، چند عکس از آخرین اثر هنری جواد تهیه کرد.
هدایت شده از راه روشن ۱۱۴
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴رهبر انقلاب: بنده مدّتی قبل گفتم که دنیا در معرض یک تحوّل سیاسی مهم است - اوّلاً تحوّلات خیلی سریع دارد انجام میگیرد -ثانیاً در جهت تضعیف جبهه دشمنان جمهوری اسلامی است
هدایت شده از راه روشن ۱۱۴
🌹من حجاب دارم چون کسی را به خاطر نگهداری جواهرآلاتش سرزنش نمی کنند. 🌹من حجاب دارم چون خون شهدا برایم ارزشمند است. 🌹سیاهی چادرم مرا از همه مداد رنگی های متحرک در خیابان جدا میکند. 🌹من حجاب دارم چون… میدانم کسی که دیوار خانه ی خود را کوتاه بگذارد دزدان هم به حریمش دست درازی میکنند.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
Khamenei.ir4_5927162599144689806.mp3
زمان: حجم: 467.2K
🎙 کلیپ صوتی | روایت رهبر انقلاب از شکست آمریکا در طبس 💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از حقیقت
🌀سبک زندگی شهدا 🌿از کودکی عاشق مداحی و تلاوت قرآن بود و از سن پنج سالگی مداحی و قرائت قرآن به سبک مرحوم «عبد‌الباسط» را تمرین می‌کرد. 🌿 زندگی را در کنار حرم رضوی آغاز و تا ۲۰ سالگی در مشهد زندگی کرد؛ خیلی زود همه مراحل زندگی‌اش را پشت سر گذاشت و وارد بازار کار شد و از ۱۸ سالگی برای ازدواج اقدام کرد. 🌿برای تشکیل خانواده به استان کرمان سفر کرد. شغلش حسابداری بود و همسرش هم نیز کارمند دولت بود و از لحاظ مالی هم چیزی کم نداشتند، در همین حال بود که خدا به آنها یک فرزند دختر به‌نام «فاطمه» عطا کرد. 🌿برای اینکه به سوریه برود به آموختن زبان افغانستانی پرداخت و با لشکر فاطمیون عازم سوریه شد که سرانجام سوم اردیبهشت‌ماه ۹۶ مصادف با روز شهادت اربابش امام موسی کاظم علیه السلام به شهادت رسید. شهیدمدافع حرم حامد بافنده🌹 @hagigei
هدایت شده از شبکه ملی وارثون
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وداعی متفاوت در معراج شهدا 🕊 وداع با پیکر مطهر شهید هم وطن آشوری ، "جانی بت اوشانا" چهارشنبه ۶ اردیبهشت از ساعت ۱۶ پدر و مادر و برادران شهید به رحمت خدا رفته اند ، از عموم مردم عزیز و شهید پرور دعوت می‌کنیم تا در مراسمات این شهید والامقام شرکت کنند.
هدایت شده از 🌙ماهِ خامنه🌙
1.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توبه کنندگان یاران عجل الله فرجه هستند... امام زمان عجل الله کار به گذشته تو نداره فقط کافیه کنی و بهش ملحق بشی... 🇮🇷 به کانال ☀️خورشیدِ خمین,🌙ماهِ خامنه بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/2485518340C2f879a0729
هدایت شده از حقیقت
🌀سیره شهدا 💠احترام به سادات💠 🌿سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرارا زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم.  چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است. 🌿از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.  چند نفر به استقبالش رفتند. او را صدا می کردند. فهمیدم خودش است! آن ها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم. 🌿بی مقدمه گفتم: آقای تورجی زاده من دوست دارم به گردان یازهرا بیایم. گفت: شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من می خواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟ 🌿نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد. یکدفعه پرید تو حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد. 🌿بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست! من به گردان آن ها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آن ها هم بسیار با محبت برخورد می کرد. 📚خاطرات شهیدمحمدتورجی زاده🌹 🔊راوی: دکتر سید احمد نواب @hagigei
🔺شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟ 💢مهدی خیلی شوخ بود. دفعه اول که رفته بود، من خانه‌ی مادر شوهرم بودم که تماس گرفت. شماره‌اش معلوم بود اما من توجه نکردم. تلفن را برداشتم، دیدم آقایی سلام‌علیک کرد و گفت: «شما خانم موحدنیا هستید؟»، گفتم: «بله!» 💢 مِن‌مِن‌کُنان گفت: «همسرتان...». با حالِ بدی گفتم:«آقا همسرم چی؟!» گفت:«همسرتان به درجه رفیع شهادت رسیدند.» من بغض کردم. یک‌لحظه خواهر شوهرم فهمید و به من اشاره کرد که این شماره‌ی مهدی است و اذیّتت می‌کند. منم خنده‌ام گرفت اما خودم را کنترل کردم. 💢 با لحن شوخی-جدی گفتم:«آقا ولش کن! این شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟» با این جمله، مهدی فهمید دستش برایم رو شده و زد زیر خنده، گفت:«تو چقدر نامردی! منو به شاسی‌بلند فروختی؟» گفتم:«تا تو باشی مرا اذیّت نکنی!» 🌷شهید مدافع‌حرم 🍃 به روایت : همسر شهید 🔷 @basijnews_isf