eitaa logo
نیم پلاک
651 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
385 فایل
کانال #اختصاصی شهدا #سبک_زندگی و #خاطرات https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نورهدایت
● تندروی کنید... ○ امام خامنه ای : تُندرو کسی است که پایبند  است. میانه رو کسی است که در مقابل خواسته های دشمنان  است. امروز از همه تندرو تر بنظر آنها بنده حقیر هستم! انقلابی را میگویند  را میگویند میانه رو ! تُند رفتن در  که چیز بدی نیست.سابِقُوا إِلی‌ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، جلـــوتر بـــرید... ✅ @nurehedayat_ir
🌴🌷🇮🇷🌹🌴 ... ... دقیفه 🌍 :🌹«برادران،... یکی ازشئون «نسبت شما با و »است والله والله والله از شئون عاقبت به خیری همین است. والله والله والله ازمهمترین شئون عاقبت به خیری،رابطه و و ما با این است که امروز سکان را به دست دارد»
: من آقای را در دوره‌ی ، به عنوان می‌شناختم یکم سالروز سیداسدالله لاجوردی یارِ و پولادین توسط منافقین در سال ۱۳۷۷ 🌹 شهید لاجوردی شهید «سیداسدالله » یکی از چهره‌های اصیل مبارزه با رژیم بود 🌷 لاجوردی که پس از با حُکم (ره) به عنوان انقلاب منصوب شد هم نقشی پُررنگ در هدایت نوجوانان و جوانان فریب خورده از سوی منافقین و برگرداندن بسیاری از آنها به دامان دین و مردم داشت و هم در برخورد قاطع با افراد لجوج و جنایتکار این گروهک و صیانت از امنیت و آرامش ملت محکم و قاطع بود. 🌹
👌💥👌 خورده در ماه اول در پارسالش نمی‌شود 💥 ⚡️👌⚡️
این آنقدر تلاطم و سختی دارد که یک روزی آرزو می‌کنند زنده شوند و برای دفاع از این دوباره شوند .
هدایت شده از بچه های شهید کاظمی
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ شهید ابراهیم هادی 🔻در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپه‌های مابین ما و عراقی‌ها می‌چرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش. 🔸 همین‌طور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آن‌ها کرد. شاهین می‌گفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم می‌گفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمی‌دهد. ▫️ ده دقیقه، یک ربع این‌ها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از استوار ژاندارمری می‌اومد و تقاضای گوسفند می‌کرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازه‌ی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار می‌کرد، شماها چطور!» https://eitaa.com/joinchat/3246522589Cee0e61eb4b
🔻در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپه‌های مابین ما و عراقی‌ها می‌چرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش. 🔸 همین‌طور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آن‌ها کرد. شاهین می‌گفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم می‌گفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمی‌دهد. ▫️ ده دقیقه، یک ربع این‌ها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از استوار ژاندارمری می‌اومد و تقاضای گوسفند می‌کرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازه‌ی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار می‌کرد، شماها چطور!»