eitaa logo
تا انتهای افق
10هزار دنبال‌کننده
652 عکس
197 ویدیو
1 فایل
مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک ایرانی از هلند و فرانسه برای تحقق آرمان بر حقت، جهانی بیندیش! ارتباط با نویسنده کانال: @N313mohajer
مشاهده در ایتا
دانلود
ما و از بچگی، شی جدانشدنی از پدرم، کتاب بود. از اولین خاطراتی که در ذهن دارم صحنه ای است که پدرم حتی چراغ که قرمز میشد کتابش را باز می کرد و شده یک صفحه میخواند. یا یک روز که مریض شده بودم و مرا درمانگاه برده بود، در اتاق انتظار هم با خودش کتاب آورده بود و مطالعه می کرد... کمی که بزرگتر شدم. یکی از هدیه های زندگی ام شد کتاب. همه را به خاطر دارم. مثل «قصه های خوب برای بچه های خوب». و من خیلی سعی می کردم بچه خوبی باشم...☺️ پدر هر سال نمایشگاه کتاب می رفت. مثل یک کار واجب. گاهی ما را می برد. گاهی تنها می رفت... یکبار که تنها رفته بود برایم کتابی خرید با نام «نرگس». تو سنی بودم که خیلی خوشحال شدم که بابا به فکرم بوده و برای من مجزا کتاب خریده. بخصوص که نام کتاب نام یک دختر بود. با هیجان شروع به خواندن کردم. کتاب داستان پسری نوجوان بود در ایام انقلاب که بخاطر خواهرش نرگس که به دلیل اینکه اجازه ندادند حجاب داشته باشد از تحصیل محروم مانده بود، و همین از او شخصیتی ساخته بود که برای حفظ ارزشها مبارزه کند... خواندن اون کتاب در سن نوجوانی خیلی بر من اثر گذاشت که به موضوعات مهم تر فکر کنم. کم کم خودم اهل توجه به کتاب شدم. خواندن کتاب برایم سخت بود. اما می دانستم مهم است و هر ایده ای را برای اینکه کتاب خوان بشوم امتحان می کردم. آشنایی با کتاب «قهرمان دبیرستان امیرکبیر» هم در آن سن نوجوانی یکی از شیرین ترین تجارب مطالعاتی ام بود. دوست داشتم جای قهرمان داستان باشم... عموما کتاب هایی که می خواندم داستانی بود. اما تمایل داشتم کتاب های جدی تر هم بخوانم ولی واقعا کتاب خوانی کار آسانی نبود. در این میان هر زمان قفسه بزرگ کتابهای پدر را می دیدم یا مادرم را که در حال کتاب خواندن است. همیشه احساس می کردم که عقب هستم. همیشه نگاه می کردم به آن همه کتابی که هست و من نخوانده ام... گاهی یکی را بر می داشتم، چند صفحه میخواندم اما زود خسته می شدم و انصراف می دادم... یک روز در یک فروشگاه مسجدی که رفته بودم یک کتاب بود با نام «باغ بهشت». خوب در خاطر دارم که قیمتش 1000 تومان بود. مانده بودم بخرم یا نه. چون همیشه هر نمایشگاه کتابی که می رفتم یک جلد کتاب میخریدم. با خودم فکر می کردم برای تشویق فروشندگان کتاب باید از آن ها خرید کرد. اما هزار تومان برای پس اندازی که داشتم زیاد بود و پول پنج ساندویچ در مدرسه 😅. در حال دودوتا چهارتا کردن بودم که دوستم کنارم قرار گرفت و وقتی تعلل ام را دید گفت. این رو بخر... من خوندم خیلی قشنگه. ضرر نمی کنی... اگر خوندی و خوشت نیومد من پولش رو بهت بر می گردونم. در حالی که تو دلم غر می زدم که من که روم نمیشه اگر ارزش خریدن نداشت بیام ازت پولش رو بگیرم...🤨 تو رودربایستی خندیدیم و خریدم. آن کتاب هم در زندگی ام خاص شد و اثر زیادی بر من گذاشت... انقدر که با خودم به فرانسه آوردم! داستانش من را به زندگی رزمندگان جنگ و شهدا نزدیک تر کرد... همیشه به خودم می گفتم خدا دوستم را خیر دهد... اگر آن روز کتاب را نمی خریدم... چقدر دوست خوب خوب است. دوست خوب مثل کتاب خوبه. کتاب خوب، مثل دوست خوب. کتاب ها حقیقتا مربی هستند... و اگر کتب خوبی باشند واقعا جهت دهنده و شخصیت ساز می شوند. اما باز و هنوز نتوانسته بودم کتاب خوان حرفه ای شوم. کتابهای جدی زود خسته ام می کرد. تا اینکه در یک نمایشگاه دیگر با کتابی با عنوان «کتاب و کتاب خوانی» آشنا شدم. جمع آوری تمام توصیه ها و صحبت های کتاب خوان کشورم بود. سه نفر بودیم گفتم بچه ها بیایید این کتاب را بخریم. بلکه با خواندنش انگیزه پیدا کنیم و کتاب خوان بشیم. گفتند چنده؟ گفتم 800 تومان! من پولش را ندارم بیایید نفری 200 بدید بقیه اش با من! غمتون نباشه!😎. چون من بیشتر می دهم کتاب دست من باشه.🤓 چون شما شریک شدید خواندم به شما هم می دهم بخوانید...😄 خندیدیم و با مشارکت رفقا کتاب خریداری شد... آن کتاب شد نقطه عطفی در زندگی من... انقدر در آن کتاب انگیزه خوابیده بود که بعد از خواندنش فقط عطش کتاب خوانی و مطالعه داشتم. حالا زندگی ام بدون کتاب معنای کامل ندارد و حقیقتا آثار و برکاتش را روزانه شاهد هستم. دارد... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه @ninfrance
هدایت شده از منِ با برنامه
✨با سلام و احترام؛ 🌸و عرض خوش آمد به همه دوستان. 💡لطفا این کانال را به هرکس می‌دانید نیاز به و قابل اجرا برای زندگی‌اش دارد معرفی فرمایید. کار کانال: جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۹ @manebabarname
خدایا، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده‌اند،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می‌گویم كه عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كره ارض است. هیهات ما ذلك الظن بك ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی كه آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می‌خیزد. واگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به كدام دعوت است كه لبیك گفته اند؟ الرحیل اكنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند. راحلان طریق عشق می‌دانند كه ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست كه ما را كشكشانه به خویش می‌خواند. عقل می‌گوید بمان و عشق می‌گوید برو؛ و این هر دو ، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد، عشق را در راهی كه می رود، تصدیق خواهد كرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست. @ninfrance
هر دو سه روز یکبار ایشون میاد با اون دستگاه که بر خلاف جاروبرقی عمل می‌کنه، یعنی هوا رو پرزور بیرون میده، برگ‌های روی زمین را که دستاورد پاییز است هدایت می‌کنه سمت کیسه زباله. دستش درد نکنه. اما تصور کنید بیش از یک ساعت صدای یه موتور گازی که تو کوچتون در حال ویراژ دادن باشه تو سرتون بپیچه... چی میمونه از اعصاب و تمرکز؟ در هم همین تجربه را داشتم. حتی یک نفر را هم ندیدم با جاروی دستی بلند، مانند ماموران شهرداری ایران شهر را تمیز کنند. با این استدلال که تکنولوژی برای رفاه انسان آمده و این سبک تمیز کردن راحت‌تر از جارو زدن است. حالا این مسأله که گوش و اعصاب یک خیابان درگیر می‌شود مورد غفلت واقع شده. انقدر از طولانی شدن کار کلافه شدم از پنجره بیرون را نگاه کردم که ببینم چرا تموم نمیشه کارش! که دیدم با این ماشین پر سروصدا افتاده دنبال چند عدد برگ جامانده و در حال پس زدنشان به سمت کیسه زباله‌ است. این همه سروصدای حقیقتا آزاردهنده و وقتی که ازش داشت گرفته می‌شد با یک جاروی ساده قابل انجام بود. حتی با دست! با خودم فکر می‌کردم گاهی تسلط تکنولوژی، می‌تواند تا حد تعطیلی فکر انسان پیش رود. @ninfrance
رفتن برق در و ... دیروز ناباورانه برق رفت... همان لحظه در حال خروج از منزل بودیم. آسانسور کار نمی‌کرد. راهروها تاریک بود. در الکترونیکی باز نمیشد. تمام چراغ‌های راهنما خاموش بود و تردد ماشین‌ها و دوچرخه‌سوارها را دچار اختلال کرده بود. چند چهارراه رفتیم. برق از مرکز قطع شده بود... مرکز کجاست؟ نمی دانیم. فقط می‌دانیم مرکزی باید باشد که برق شهر را تأمین کند. اینجا در خانه کلید برق را که می‌زنی چراغ روشن می‌شود. دکمه آسانسور را که می‌زنی، فعال می‌شود. ریموت در را که می‌زنی، در باز می شود. اما اگر تزریق برق از منبع قطع شود، هیچ کدام از این واسطه‌ها کار نمی‌کند. هیچ کدام سرسوزنی از خود استقلالِ ایفای نقش ندارد. این توضیحِ واضحات بود؛ می دانم. اما همین می‌تواند از راه های اثبات وجود خدایِ خالق‌مان باشد. اگر منبعی از تولید انرژی نباشد، تمام موجوداتِ دارای حیات و انرژیِ هستی، چگونه مستقل از خود تحرک داشته باشند؟! کدام انرژی، کره‌ی زمین را می‌چرخاند؟ کدام انرژی، به هر جنبنده‌ای توان جنبیدن می‌دهد؟ انرژی‌شان از غذاست؟! انرژی غذا از کجا آمده؟؟ گفت: فرضا خالقی هم بوده باشد که آن اولی ها را خلق کرده، الان دیگر همه چیز به دست خود موجودات و انسان‌ها در یک مسیر تکاملی در حال رشد و حرکت است... چه پُر واضح از عقلش استفاده نمی‌کند! اگر منبع و نیروگاه برق لحظه‌ای متوقف شود، چه نیرویی در کابل‌ها و سیم‌ها جریان پیدا کند تا کلید خانه‌های ما جریان را متصل کند؟؟ اگر دمادم آن منبع لایزال هستی در حال تولید نیرو و انرژی نباشد، کدام جنبنده قدرت کمترین حیات و تحرکی را خواهد داشت؟ ما همه وصلیم... همه موجودات وصل هستند... ایمان بیاورند همه کاش به اینکه: لاموثر فی الوجود الا الله... پیشرفت علم بشر، باید خداباوری را خیلی تسریع بخشد. اما می‌بینیم که غالبا با گرایش به علم، باورهای الهی را کنار می‌گذارند. علت شاید این باشد که علمِ صرف، هوش را بیشتر می‌کند، اما لزوما قوای عقلی را تعالی نمی‌بخشد. یعنی هوش مادی هر روز قوی‌تر می‌شود اما هوش معنوی از بس بکارگرفته نمی‌شود که علیل می‌شود... @ninfrance
دوران راهنمایی را سپری می‌کردم که یکی از معلم‌های عزیزمان یک تکلیف عملی داد. قرار شد تا هفته‌ی آینده، اگر در سطح شهر رفتیم، به دیوار نوشته‌ها دقت کنیم و جملاتش را یادداشت کنیم و سرکلاس بخوانیم. تمرین جالبی بود. هیچ وقت تا این حد به دیوارها و نوشته ها توجه نکرده بودم. قلم دستم بود و تند تند در ماشین نوشته هایی را که می دیدم ثبت می کردم. چه جملات ارزشمندی در سطح شهرم بود و چه چهره های فراوانی روی دیوارها...: شهید همت شهید خرازی شهید بابایی شهید موحد دانش شهید زین الدین فراتر از تحقیق معلممان، این همه چهره توجهم را جلب کرده بود. اسم ها را می نوشتم برای تحقیق خودم. چرا اینها کشته (شهید) شده اند؟ چقدر شهید... از بزرگراه *شهید صیاد شیرازی افتادیم در بزرگراه *شهید مدرس، وقتی ماشین پیچید در خیابان *شهید مفتح... قبل از رسیدن به میدان *شهدای هفتم تیر متن بزرگی روی دیوار توجهم را جلب کرد: «ملتی که شهادت برای او سعادت است، پیروز است...» هر بار حادثه ای دیگر بیشتر روشن می کند که فردا از آن ماست. هرکس شک می کند چه کس یا کسانی در این داستان دنیا آدم بدهای قصه اند، خداوند باز هم فرصت تشخیص می دهد... اینبار نگاه کن چه کس یا کسانی دانشمندکُش هستند! وقتی هیچ مکتب و عقیده و مرامی دانشمندکشی را مجاز نمی داند! در همه ی فیلم های هالیوودی ِخودشان هم در نهایت، سپاه حق پیروز می شود. سپاه حق آن گروهی است که ظالم و جانی و قاتل نیست. و این مصادیق حق را همه ی مردم جهان می فهمند چون فطرت همه انسان ها بر یک اساس است. عمر قدرت رسانه هایشان هم که همه چیز را واژگون مخابره می کنند رو به افول است. ما که کتاب فرقان داریم، در هر زمان آموزش دیده ایم که اندیشه درست کدام است: مسلمانان واقعی، تا دشمنان همدست را دیدند، گفتند: « این همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده بودند و خدا و رسولش هم راست گفته اند.» دیدن دشمن، فقط ایمان و تسلیمشان را بیشتر کرد. آیه ۲۲ یعنی وقتی می بینند گروهی هستند که دست به هر جنایتی می زنند که پیشرفت به حق ایشان را متوقف کنند ایمان می آورند که وجود دشمن توهم نیست. ایمانشان بیشتر می شود که در سپاه حق هستند. ایمانشان به یقین تبدیل می شود که در صف باطل قرار ندارند. پس تلاششان را بیشتر می کنند... اینطوری می شود که کار به اینجا می رسد: **در میان مسلمانان رادمردانی هستند که بر سر عهدشان با خدا، صادقانه ایستادند. برخی شان شهید شدند و برخی منتظر شهادت اند. اینها هم به هیچ وجه تغییر عقیده ندادند... آیه ۲۳ احزاب غرق رحمت الهی هستید شهید دکتر محسن فخری زاده... حواسم را جمع می کنم که در این سیاره، برای حفظ استقلال و عزت و انسانیت و دین و سرزمینمان، حق حیات چندنفر از بهترین های وطنم گرفته شده! هرکداممان هرجا هستیم نمی گذاریم علم یا قلم این ستاره ها زمین بماند، تا پیروزی نهایی وعده داده شده ی لشگریان حق ان شا الله. 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه @ninfrance
شاید در تصویر خوب مشخص نباشد، اما دور تا دور ساختمان صف در هم فشرده مردم برای رفتن به این فروشگاه الکترونیکی بود که در روز بلک فرایدی خرید با تخفیف کنند... در هم قوانین کرونایی و فاصله اجتماعی، معنای خود را از دست داده است. @ninfrance
✨قسمت اول سالها پیش، شاید ۱۶ ساله بودم که تلویزیون ایران فیلمی خارجی پخش کرد از سه کودک در کشور پرتغال که خانمی را که دیگران به چشم نمی دیدند می‌بینند و... خوب خاطرم هست که آن فیلم خیلی بر من تاثیر گذاشت. انقدر که حال و احساس آن شب را در دفترم ثبت کردم. حالا بعد از این همه سال، دوباره، آن اتفاقِ به وقوع پیوسته را بازخوانی و بازسازی کرده و همین امسال یعنی ۲۰۲۰ فیلم جدیدی از آن واقعه ساخته اند. و باز هم با عنوان فاطیما. به دلایل مشخصی که در ادامه توضیح خواهم داد، تحریفاتی در ثبت واقعه انجام شده. اما به نظرم در این حوادث آخرالزمانی تحقیق و تامل درباره اش خیلی اهمیت داشته باشد. در این فیلم نشان می‌دهد که این بانو، سه بار بر این کودکان ظاهر می‌شود و نکاتی را می گویند. اشاره‌هایی به حوادث آخرالزمان می کنند و توصیه هایی... در فیلم اشاره نمی شود که این خانمی که بر این سه کودک ظاهر شده خود را فاطیما دختر آخرین پیامبر خدا معرفی می کند.( طبق مستندات که عرض خواهم کرد)، اما این بخش را نمایش می دهد که ایشان تسبیح در دست داشته و اصرار دارند که برای رفع بلاهای آخرالزمانی همه باید ذکر خدا زیاد بگویند و زیاد استغفار کنند و وقتی کودکان بر اثر فشار افراد پیرامون خود که آن بانو را نمی دیدند اسم ایشان را می پرسند: خود را «بانوی تسبیح» معرفی می کنند... خب ما معنی بانوی تسبیح را در تاریخ شیعه می‌دانیم که چیست. حضرت زهرا سلام الله طراح تسبیح برای ذکر خدا گفتن بوده‌اند... حتما بر اساس تصاویر فیلم، بخش های خاص فیلم و وقایع آن و آنچه مستند امروز وجود دارد را خواهم گفت ان شا الله اما از همه صحنه های فیلم یک صحنه برای تمام ما شیعیان محمد و آل محمد (ص) نشانه ای است که بفهمیم این بانو خود حضرت زهرا سلام الله علیها بوده است و آن لحظه ای از فیلم است که در پی یکی از سوالات کودکان، ایشان شالی که بر سر داشته اند را کنار می زنند و کودکان می بینند که چیزهایی شبیه میخ... بر سینه ایشان فرو رفته و از آن خون می چکد... در فیلم هیچ اشاره ای به هیچ حادثه ای نمی شود. فقط کودکان متحیر نگاه می کنند و ایشان اشاره می‌کنند که در راه هدایت مردم و رساندن ایشان به حق باید صبر کرد و خون دل خورد و حتی از جان هزینه کرد... @ninfrance
تصاویری از فیلم ✨😭👆 @ninfrance
تجلی حضرت در روستایی در پرتغال این واقعه که در سال ۱۹۱۷ رخ داده، فیلم آن در سال ۱۹۵۲ با عنوان «بانوی ما فاطیما» ساخته میشه. در این تجلی که سه بار برای سه کودک چوپان رخ میده ایشان خود را دختر آخرین پیامبر خدا معرفی می کنند که بعد این واقعه نام آن روستا فاطیما میشه. اما به دلیل غلبه دولت سکولارشان چون نباید ایشان در جهان غرب شناخته می شدند این فیلم امروز با نام بانوی ما از فاطیما یاد می شه و گفته میشه حضرت مریم در روستای فاطیما تجلی کرده... حالا این واقعه، مجدد با نام «فاطیما» در سال ۲۰۲۰ به تصویر کشیده می شه و البته غیر از تحریفاتی که از حقیقت داستان شده و توضیح خواهم داد، چهره حضرت را هم نشان می دهد که با پوشش ناقص و بیرون بودن موی سر ایشان است... در حالیکه در فیلم های قبلی ایشان به شکل نور یا مانند فیلم محمدرسول الله (ص) اصلا نشان داده نمی شدند و در تمام تصاویر و مجسمه های قدیمی که با توضیح آن سه کودک تهیه شده ایشان حجابشان کامل است... با این حال، فیلم را ببینید تا وارد بحث مستندات واقعه و پیام‌های حضرت بشویم. دیدن این فیلم حال شما را دگرگون خواهد کرد... @ninfrance
۱۶ آذر؛ روز دانشجو از یکی از روزهایی که متاسفانه خیلی بدم می آمد روز دانشجو بود... چون هر سال این روز فقط یک روز پرحاشیه بود در دانشگاه ها. یک رفتار سیاست زده تکراری که از نظرم هیچ ارزشی نداشت. نه دانشجو را رشد سیاسی می داد و نه شان و ارزشش را بالا می برد. با اینکه فلسفه نامگذاری این روز هیچ نسبتی با رفتارهای برخی دانشجویان شرکت کننده در نشست های این روز نداشت و یک سطح پایینی از رفتار برخی را به نمایش می گذاشت که نمایشی می شد از سطح دانشجویان در کشور ما. نتیجه ای که به من احساس خیلی بدی می داد. ۲۴ سالم بود که با این انگیزه بر اساس کتبی که موجود بود شروع به گردآوری و تدوین کتابی کردم با عنوان «دانشجوی مسلمان در آیینه رهنمودهای بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران». همیشه نظرات ایشان برایم مهم بود. نظری که دیده نمی شد و باعث و بانی بسیاری از ضعف های رفتاری جوانان کشورم همین بود. حتی آن عنوان پر تکرار بر روی برگه های دفترچه های کنکور هر دوره دانشگاهی؛ حتما همه دیده اند... «اگر دانشگاه اصلاح شود، مملکت اصلاح می‌شود.» کتاب را تدوین کردم و به یکی از این انتشارات مرتبط فرستادیم. یک نامه سراسر تضعیف در جواب فرستادند که این محتوا ارزش چاپ ندارد... سرخورده شدم و آن کتاب در قالب صرفا یک فایل پیشم ماند. امروز فکر می کنم باید دوباره روی آن کتاب کار کنم. شاید یک روز رسید که خودم 🤓 برای دانشجویان کشورم تدریس کردم. شاید با تلاش همه، به زودی، روز دانشجو بشود روزی که در همه کشور همایش های عمیقی برگزار شود که همه دانشجوها چند پله از نظر فکری و رفتاری بالاتر روند. نه فقط سرو صدا و هیاهوهای کاذب که هیچ محصولی در هیچ عرصه ای ندارد. 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه @ninfrance
وی‌چت چینی و دوستان هلندی دوستان هلندی گفتند: به دلیل کرونا جلساتشان با دنیا مجازی شده. چند روز پیش با چینی‌ها جلسه داشتند و آن ها گفته بودند ما فقط با وی چت خودمان جلسات را برگزار می‌کنیم. دوستان هلندی می‌گفتند: هیچی دیگه... همه مجبور شدیم وی چت نصب کنیم که بتونیم جلسه داشته باشیم؛ با چینی‌ها... این را که شنیدم بلافاصله یاد یکی از صحبت های فرزانه‌ام افتادم... «علم را به جایی برسانید که هرکس خواست آن را از شما تمام و کمال دریافت کند، مجبور باشد برود زبان فارسی یاد بگیرد...» یک روز زبان علمی دنیا بعد از تمدن اسلامی شده بود زبان عربی. در تاریخ خوانده‌ایم که تا ۵۰۰ سال کار غربی‌ها انتقال کتب علمی روزِ آن زمانِ دنیا از عربی به لاتین بود. حالا نوبت زبان ماست... زبان فارسی 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه @ninfrance
خانه های مشترک برای دانشجویان و کم درآمدها فیلمی دیدم که در تلویزیون ایران در یک برنامه استادی گفته بودند که ما یه چیزایی داریم بهش توجه نداریم درحالی که برخی همین را هم در خارج از ایران ندارند. مثلا دستشویی و حمام در خانه. بعد هم این شد مایه تمسخر و دست به دست شدن. اما دیدن این فیلم بلافاصله من را یاد تجارب دوستانم در انداخت. در فرانسه که فکر می کنم در کشورهای دیگه هم به این شکل هست، چند سبک خانه‌های اجاره‌ای وجود دارد. ـ به طور مثال یکی دیگه از دوستانم از بلژیک هم می گفت که یخچال بیرون از اتاق اجاره ای و مشترک است و سختی‌های خودش را دارد که مثلا کسی دست نزند... خب مثل خوابگاه‌های ما که مثلا چند دختر ایرانی که با هم دوست هستند که نیست... از هر جنس و کشور و ملیت هست با هر فرهنگ و منش و سبک زندگی. چه خوابگاه های دانشجویی، چه خانه های شخصی که اجاره داده می شود بر اساس میزان اجاره دارای امکانات متفاوتی است. از آنجا که دانشجویان یا درآمد ندارند یا درآمد کمی دارند ترجیحشان این است که ارزان ترین خانه ها را پیدا کنند. از خانه های زیرشیروانی، کانکس تا خانه هایی که دارای چند اتاق است و هر اتاق حدودا ۹ تا ۱۲ متری به یک نفر اجاره داده می شود اما دستشویی و حمام و آشپزخانه مشترک است. یعنی مثلا یک نفر خانه سه خوابه اش را به سه نفر مستقل اجاره می دهد. برخی با تجهیزات اولیه است، برخی فقط چهار دیواری است و همه چیز را باید خودت تهیه کنی. یک روز یکی از دوستان ایرانی خانم، من را به منزلش دعوت کرد. خب در اتاقش که زیاد جایی نبود مرا برای پذیرایی به آشپزخانه برد. از نامرتبی آشپزخانه عذرخواهی کرد و گفت اینجا با دو دختر دیگر هم اتاق هستم و باز خدا رو شکر که موفق شدم یک واحد پیدا کنم که مستاجرهای اتاق های دیگر دختر باشند. البته هرچند شب ها دوستان مرد خود را هم دعوت می کنند... من که با ناراحتی به در و دیوار آشپزخانه نگاه می کردم. ظرف غذاخورده نیمه کاره و ظروف نشسته و کیسه های زباله مانده حواسم رو پرت خود کرده بود که دوستم ادامه داد: تازه تمیزش کردم. وقتی آمدم حالم داشت بهم میخورد. طاقت نیاوردم و شروع به تمییزکاری کردم. با اینکه هرکس باید کار خودش را بکند. من نمی دونم اینا چه طوری زندگی می کنند. حتی سختم بود دستم رو روی میز بگذارم. حس خوبی نبود. همه چیز حالت چرب و نوچ داشت. اما برای اینکه ناراحت نشه سعی می کردم عادی برخورد کنم و بگم اشکال نداره اینم یه تجربه است. ان شا الله درآمد که پیدا کردی جابجا می شی. باز دیدم ابراز ناراحتی می کنه. پرسیدم: مشکل دیگه هم داری؟ گفت: حمام! گفتم چه طور؟ گفت: با اینکه ممنوعه این هم اتاقیم سگ داره. سگش رو میاد تو وان حمام میشوره! انقدر که بخاطر موهای سگ راه آب گرفته شده. چند روز پیش مجبور شدم تمییز کنم و... من تقریبا دیگه داشتم پس می افتادم. تصور اینکه سگ رو در آشپزخانه هم آورده و ... باز بر خودم مسلط شدم و گفتم: ای بابا خدا کمکت کنه زودتر از این وضع خلاص بشی. سخته واقعا. اون روز گذشت. اما تا چندوقت من اعصابم سر این شرایط این بنده خدا که کاری هم از دستم بر نمی آمد خورد بود. از این دست خاطرات از دوستان باز هم در ذهن دارم. اما خب حتی تعریف کردنش آزاردهنده است... اما وقتی می بینم حتی اونایی که در رفاه هستند چنین فیلمهای برش خورده ای را دست به دست می کنند به نظرم میرسه که شاید باید این خاطرات رو تعریف کنم. تازه این اذیت و آزار برای ما ایرانی هاست به دلیل آرامش و راحتی ای که خیلی از ما در خانه هایمان در ایران داشتیم. وگرنه واقعیت اینه که برخی مردم معمولی فرانسوی رو بارها دیدم که در حداقل امکانات که ما برایمان باور کردنی نیست زندگی می کنند. به دلیل هزینه های بسیار سنگین زندگی. ان شا الله باز هم خواهم نوشت... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه @ninfrance
پیام قسمت سوم از سه کودکی که حضرت فاطمه در روستایی در پرتغال بر آنان تجلی می کند، دو کودک طبق پیشگویی ایشان یکسال بعد در بیماری فراگیر آنفولانزا از دنیا می روند. و فقط یکی از ایشان تا سال ۲۰۰۵ زنده بوده است. فیلم با مصاحبه از بازیگر نقش ایشان در حالی که مسن شده اند شروع میشه. مصاحبه گر که به پدیده های غیرمادی اعتقاد نداشته برای نوشتن کتابش از ایشان وقت مصاحبه گرفته و سوال و جوابی بین آن ها رد و بدل می شود. وقتی آن مرد می پرسد چرا باید این انتخاب برای شما می افتاد؟ ایشان در پاسخ می گوید: برای اینکه لازم بود! برای پخش پیام. و وقتی آن فرد می پرسه که پشیمان نیستید از این فرایند سخت. می گوید: اینکه به اندازه کافی برای خوشایند مادرم (یعنی حضرت فاطمه سلام الله) کار نکرده ام ناراحتم. این تنها پشیمانی من است... و بعد فیلم به زمانی می رود که ایشان یک نوجوان است و با یک دختر و پسر بچه دیگر که از خویشاوندان ایشان است در حال چوپانی این تجلی برایشان رخ می دهد. در مستندات این واقعه است که کودکان از ایشان با عنوان « بانوی درخشان تر از خورشید» یاد می کنند که غرق در نور بودند و می درخشیدند... خلاصه ای از دیالوگ های اتفاق افتاده در فیلم: دختر نوجوان: تو کی هستی، از کجا آمدی؟ حضرت: من از بهشت آمدم... ( اینجا ظاهرا ایشان خودشان را فاطیما خطاب می کنند و اینکه دختر آخرین پیامبر خدا هستند که در فیلم نشان نمی دهد.) دختر نوجوان: برای چی اومدی؟ چی از ما میخوای؟ حضرت: باید با تسبیح دعا کنید. هر روز. برای ایجاد صلح در جهان و پایان جنگ. جهان نیاز به صلح داره. دیدار دوم: حضرت: با تسبیح دعا کنید. ادامه بدید... همانجا به درخواست مردمی که باخبر شده اند و جمع شده اند. هرچند فقط این سه کودک ایشان را می بینند با عنایت ایشان پسری شفا پیدا می کند برای اثبات وجودشان... اعتقاد مردم بیشتر می شود... حضرت: باید خیلی زیاد دعا کنید و رنج زیادی را تحمل کنید ( و نوع نگاه ایشان که یعنی من هم تحمل کردم...) ایشان بر کودکان اثر می گذارند و بچه ها صحنه هایی از جنگ های بعدی را می بینند. صحنه هایی از جهنم و... بعد حضرت می گویند: اگر جلوی توهین به خداوند را نگیریم جنگی بدتر از این به وجود خواهد آمد. بعد قطره اشکی از چشمان ایشان می چکد و این قطره نمایشی از انفجار بمب روی زمین می شود و صحنه هایی از جنایات بشر علیه بشر را بچه ها می بیینند. بچه ها که واسطه انتقال پیام های حضرت به مردمی هستند که جمع شده اند بلند فریاد می زنند که: بانو می گویند که باید دعا کنیم و برای گناهانمان توبه کنیم. در دیدار سوم: چون روز و تاریخ از قبل مشخص بوده. سیزدهم هر ماه... در این دیدار جمعیت بسیار زیادی در آن مکان جمع شده اند... بچه ها: میشه بگید کی هستید؟ مردم می خوان شما رو بشناسند. حضرت: من بانوی تسبیح هستم. میخوام مردم را از طریق صلح و عشق به سوی پسرم هدایت کنم... (هرچند در گزارشات این واقعه ایشان را حضرت مریم که با نام فاطیما تجلی کرده در گزارشات یاد کرده اند و منظور از پسرم را حضرت عیسی علیه السلام... اما برای ما پسرم... معنای دیگری دارد و آن مهدی موعود منجی عالم بشریت در آخرالزمان است و این ادبیات به این حقیقت نزدیک تر است). حضرت ادامه میدهند: مردم نباید به خدا توهین کنند، که قبلا خیلی مورد توهین قرار گرفته. باید همه دعا و استغفار کنید... در دیدار ایشان خبر می دهند که به زودی جنگ (جنگ بین المللی اول) تمام می شود که بعد از مدتی این هم به واقعیت می پیوندد. در این دیدار که بیش از ۷۰هزار نفر در روز ۱۳ اکتبر ۱۹۱۷ در آن مکان تجمع می کنند شاهد گفتگوی کودکان بوده اند... آن ها برای اثبات ادعای بچه ها که حقیقتا کسی را می بییند و با کسی که چشم آنها نمی بیند در حال گفتگو هستند معجزه ای درخواست می کنند که معجزه ای خاص برای خورشید رخ می دهد. در تمام اخبار ثبت شده این پدیده خارق العاده که بهش «معجزه خورشید» می گویند رخ داده و ۷۰ تا ۱۰۰هزار آدم معتقد و غیرمعتقد این معجزه را می بییند و تایید می کنند. ادامه دارد... لینک تماشای فیلم: https://lookmovie.io/movies/view/2197936-fatima-2019 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه @ninfrance
تصویر سه کودکی که بر آنان تجلی کرده است. لوسیا (سمت چپ) که سال ۲۰۰۵ در سن ۹۷ سالگی درگذشت. به همراه فرانسیسکو و جاسینتا عموزاده‌هایش... تصویر برای سال ۱۹۱۷ می‌باشد. آن‌ها گفتند که بانو از آنان می‌خواهد هر روز با تسبیح دعا و استغفار کنند تا صلح و پایان جنگ بزرگ محقق شود. همچنین برای گنهکاران بسیار دعا کنند و بسیار قربانی کنند... برخی می‌گویند از ابتدا نام آن منطقه فاطیما بوده است و صریحا توضیح داده شده که این همان نام عربی فاطمه، نام دختر پیامبر اسلام است... برخی هم سناریوهایی دیگر دارند که گفته شده برایش هیچ سندی یافت نشده است. @ninfrance
در تصاویر کتاب معرفی شهرهای برایم قابل توجه بود که در صفحات متعدد حقیقت شهر را که وفور بانوان محجبه است ثبت کرده بود. @ninfrance
به موزه شرکت فیلیپس سر زدم. تصویری می‌بینید از کارکنان کارخانه در دوران شکوفایی که همان انقلاب صنعتی باشد... همان طور که در تصویر می‌بینید غالب کارگران زنان و کودکان هستند که در تاریخ خواندیم در این دوران برای اولین بار در اروپا به زنان حق اقتصادی داده شد. حدود ۱۰۰ سال پیش. یعنی وقتی وعده داده شد که اگر زنان سر کار بیایند درآمدشان برای خودشان خواهد بود... با شعار برابری بین حقوق زن و مرد. چون تا پیش از این یا زنان اجازه کار نداشتند یا اگر کار می‌کردند حقوقی نداشتند. حقوق برای پدر یا همسر بود... زنان هم خوشحال از این حق به سمت کارگری در کارخانه‌ها سرازیر شدند. هرچند حواسشان به سختی کار و تکلیف برابر در کارخانه‌های مردانه نبود... از طرف کارفرمایان، علت اصلی این جذب، نیاز به نیروی فراوان برای تبدیل مواد خام به کالاهای جدید بود که به این رسیدند که با این ایده زنان و کودکان را هم به کار گیرند که اصطلاحا نیروی کار ارزان هستند. چون حقوقشان و حواشی آنان از مردان مطالبه گر کمتر بود. زنان کارشان سخت‌تر شد. به مسئولیت همسری و مادری یعنی کارهای خانه، مسئولیت کار بیرون خانه هم اضافه شده بود... @ninfrance
ناسازهای بی‌اندام... گفت: اگر معنی نور را میفهمی، چون تاریکی را دیده‌ای! اگر صدا را می‌شنوی، چون کم و زیاد می‌شود، همیشه نیست. چون سکوت را تجربه کرده‌ای! اگر ارزش آب را میفهمی چون تشنگی را چشیده‌ای، خشکی را دیده‌ای. و خلاصه... هر چیزی را با ضدّش شناخته‌ای! اما خدا را... تا حالا جایی نبوده‌ای که خدا نباشد که بفهمی بی‌خدایی یعنی چی! چون خدا همه جا هست، همه جا... توان دیدنش را نداری، چون همه‌جا هست... جایی نیست نباشد تا بفهمی، بچشی، درک کنی که هر لحظه داری «او» را می‌بینی... فرو رفتم در خودم... هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست... @ninfrance
همه‌ی دنیا دلهره‌ی جدید را دارند. چرا؟ چون همه جا بحث دروغ های بزرگ و آسیب به بشر است. از انتقال بیماری توسط واکسن به همه انسانها تا کنترل افراد در هر نقطه جهان باشند با این امکان. چرا این همه نگرانی هست؟ چون همه می‌دانند دنیا بر اساس «تقوا» اداره نمی شود... چون همه می‌دانند، امروز، عموم افرادی که در رأس حکومت‌ها هستند، فقط سودای ثروت و قدرت بیشتر در سر دارند و دین که ندارند، خدایی که ندارند، وجدانی فطری که برایشان نمانده، انسان‌ها قدر یک هویج هم برایشان اهمیت ندارند! پس هیچ خودنگهداری برایشان معنی ندارد. یک لاابالی‌گری حاد دارند برای رسیدن به امیال افسارگسیخته شان. خب... این پیام برای همه‌ی کسانی است که می‌گویند: علم آمد و دوره‌ی دین و دینداری را پایان داد. چه چیز امروز بشر را به ورطه نابودی کامل دارد پیش می برد؟ علم، منهایِ دین. علمی که برخی به آن رسیده‌اند و چون دین ندارند یعنی اعتقاد به خدایی ندارند که از آن بترسند چه می‌کنند؟ علمشان را در اختیار کسانی قرار می‌دهند که برای جمع کردن ثروت بیشتر و کسب قدرت بالاتر از هیچ جنایتی چشم پوشی نمی‌کنند. نترسیدن از یک منبع قدرت که دیر یا زود از همه‌‌شان حساب خواهد کشید، آن ها را هیولایی کرده است که همه را می‌ترساند. فرض کنید اگر دنیا بر اساس «ایمان به خدا» و «تقوا» اداره می‌شد، الان دست اندر کاران، صادقانه می‌آمدند می‌گفتند واکسنی وجود دارد یا نه. و آیا این واکسن‌ها واقعا انسان‌ها را ایمن می‌کند یا قصدی دیگر پشت پرده هست. انسان ها هم از صمیم قلب اعتماد و باور می‌کردند. چرا؟ چون می‌دانستند مسئولین‌شان به شاهد و ناظر بودن خدا ایمان دارند و از مجازات خود اگر پایشان را کج بگذارند می‌ترسند. دنیا امروز درد می کشد، دلهره دارد، ترس دارد و در نهایت بی اعتمادی نسبت به هم است. چرا؟ چون هیچ تعهد مشترکی به منبع مشترکی وجود ندارد که بر اساس آن بفهمند چه کسی راست می‌گوید چه کسی دروغ. بر اساس آن خیالشان راحت باشد که افراد پیش از آنکه به هم تعهد داشته باشند به خالق‌شان که امرشان کرده به درستکاری و نهیشان کرده از بدکاری تعهد دارند. بخش غم انگیز داستان این است که بشر حسابی از این بی ایمانی و از دست رفتن ملزومات آن که «عمل صالح» است درد و رنج خواهد کشید و بخش امیدبخش داستان این است که به نص صریح کتاب آسمانی مومنین به خدا، آینده از آن خود نگهداران است. درست است که روی بد داستان تلاش شبانه روزی بی‌خداهاست. اما عالم دست خداست. و تا فرصت معین به اینها مهلت جولان خواهد داد. تا همه، همه، همه‌ی مردم جهان، با تمام وجود بفهمند دین که شامل «ایمان به خدا» و «عمل صالح» است، اگر کنار گذاشته شود چه جهنمی می‌شود این دنیا و بعد این همه، با بند بند وجودشان طلب می‌کنند که کار دست خودنگهدارها بیفتد. یعنی متقین. آنها که به مبدأ و معاد ایمان دارند و می دانند موجودیتی هست که می‌شنود و می‌بیند چه می‌کنند و ولو مثقال و ذره‌ای باشد، حساب می‌کشد و باید جوابگو باشند! به همین خاطر باید بدانیم که جنگ نهایی جنگ ادیان نیست! جنگ بین متقین و بی‌تقواهاست. جنگ بین مشتاقان اداره جهان بر اساس خودنگهداری است با کسانی که ولنگاری را انتخاب کرده اند... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه @ninfrance
حسود فرانسوی قسمت اول برای یادآوری و تدریس زبان ، در حال مطالعه برخی کتب آموزش زبان‌شان بودم که با جملات در تصویر مواجه شدم. اول ترجمه اش را می‌نویسم. ( پاتریک از رفیقش داره می پرسه که چرا خانمش ازش جدا شده): «پاتریک:‌چرا متیلد تو رو ترک کرد؟ گابریل: ما خیلی با هم بحث می‌کردیم. اون خیلی حسود بود. اون از اینکه من به زنان زیبا در خیابان نگاه کنم متنفر بود. بحث و جدل ما وحشتناک بود! پاتریک:‌حالا که جدا شدی. تمایل داری مجدد ازدواج کنی؟ نه! قطعا نه!» این گفتگو در یک کتاب رسمی آموزشی زبان فرانسه است. در یک کشور که روابط زن و مرد آزاد است. قانون پوشش محدود کننده برای زن در خیابان‌ها وجود ندارد. دسترسی راحت برای هر زن و مردی هست و منعی وجود ندارد که حرصی بسازد. جمله ای که زیاد شنیده ایم: خارجی‌ها چون آزادند، چشم و دل سیر اند. اما با همه اینها، داستان‌های رایج ناراحتی زن از چشم چرانی مردش، از هوس بازی‌اش، از راضی و قانع به همسر خود نبودنش، از دل شکستگی و رنج زن در ناتوان بودن از برای خود نگه داشتن همسرش، در چنین کشورهایی برای چنین مردمی هم برقرار است. ادامه دارد... @ninfrance
روزنامه سال ۱۹۱۷ مستندسازی روزی که مردم «معجزه خورشید» را در کشور پرتغال دیدند. تیتر: معجزه‌‌ی فاطیما... (ننوشته معجزه‌ای از شهر فاطیما) @ninfrance
در این سه ماهی که در هلند به سر می‌برم هر روز سرتیتر خبرهای اصلی را دنبال کرده‌ام. یک نکته که به چشمم آمد اخبار حوادث در هلند بود. از تخریب فروشگاه‌ها تا تجمعات در اعتراض به مشکلات مختلف. چندین بار هشدار کلاهبردی بانکی - در همین مدت کوتاه - یا اتفاق رایج دوچرخه دزدی و توصیه به قفل اساسی. در کنار این موارد، هر شب هم از یکی از کانال های تلویزیونی شاهد پخش برنامه های مستند فعالیت بی وقفه پلیس در مبارزه با انواع و اقسام جرم از قبیل دزدی و فروش مواد مخدر و ضرب و جرح و قاچاق کالا هستیم. با خودم فکر می کردم که یک عمر شنیدم و گفتند که غربی‌ها قانون مدار هستند... اما چه در و چه در ، که به عنوان کشورهای دیگه خیلی پیشرفته اروپا شناخته شده، واقعیت زندگی چیز دیگری است. در هر جامعه‌ای قانون هست و کسانی که اهل رعایت باشند و کسانی که نباشند. اما هیچ کشوری برای کشور هلند شبکه ماهواره‌ای از خارج هلند راه نمی‌اندازد که به مردم هلند مدام اخبار بد و منفی و حوادث و حواشی کشورشان را مخابره کند. درحالی‌که برای کشور من بیش از ۲۶۰ شبکه ماهواره‌ای فارسی زبان چنین ماموریتی را عهده‌دار شده‌اند... @ninfrance
این دو سه هفته اخیر، شب‌ها صداهایی در حد انفجار بمب از شهر شنیده میشد که رنگ ما می‌پرید که چه حادثه‌ای رخ داده‌... بعد می‌دیدیم در اخبار به اتفاق خاصی اشاره نمی‌شه. با پرس‌ و جو از دوستان ی فهمیدیم به بهانه جشن‌های آخر سال این جوان‌ها هستند که مشغول آتش بازی و آتیش‌سوزی ☺️ هستن... خلاصه که فهمیدیم گرفتار در هر گوشه دنیا زیاده 😅 و هر شب احساس می‌کنیم در خط مقدم جبهه هستیم و یاد و خاطره‌ی ایام پایان سال در ایران و داستان چهارشنبه‌سوری‌های قلب تهی‌کننده را گرامی می‌داریم...😶😐 🌸مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه و هلند @ninfrance
اولین چیزی که در شهر به چشمم آمد آرایشگاه‌های زنانه بود. باورکردنی نبود. از هر چهار پنج مغازه یک آرایشگاه بود که همیشه هم مشتری داشت. بعد به چهره زنان شهر دقت کردم. همه آرایش کرده و موهای رنگ شده. رستوران‌ها و کافی شاپ ها بسته شد اما آرایشگاه‌ها به کار خود ادامه می‌داد. از صبح‌زود تا دیروقت... بعضی‌ها هم که کلا برای کار بر روی ناخن زنان... این جایگاهی است که زنان پس از مدرن شدن به آن رسیده اند. خرج هزینه هر روزه برای جذاب‌تر و زیباتر شدن جسمانی... ظرفیتی که پایان پذیر است... مشغله روزانه رنگ شده بودن مو، سشوار آرایشگاهی شده و صورت کاملا آرایش شده و ناخن های لاک زده نگین دار شده... مستندی دیدم از خطرناک بودن مواد آرایشی و بلایی که سر پوست و سلامت زنان می‌آید و بی‌اهمیت بودنش برای سازندگان و تولید کنندگان این محصولات آرایشی که ارسال خواهم کرد... اما با خودم می‌اندیشم چه اندیشه‌ای و چه دست هدایت‌گری و با چه هدفی زنان را در جهان انقدر کوچک مغز کرد، درحالیکه زن ظرفیت وجودی‌اش انسان‌سازی و مربی‌گری برای افراد است. از خانواده‌اش گرفته تا سایر اعضای جامعه‌اش... @ninfrance
«اگر انسان هایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند، از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد...» ✨شهید سیدمرتضی آوینی 🌸مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه و هلند @ninfrance