eitaa logo
نیروی قدس (جبهه مقاومت)
42.5هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
17.2هزار ویدیو
924 فایل
﷽ 🔰وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ در خدمتم 👇
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿مهندسِ برهم زدن نقشه‌های شوم دشمنان(طبق گفته خودشون)😇 !
فقط شما که هــندسه وجودتان بــود و بــس.. 📎روزتان مبارک مهندس های واقعی 🌷 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 💠دوست شهیدم! نمی دانم تو مرا انتخاب کردی ... یا من تورا ؟😊 از امشب زندگی من گره می خورد به تو حال دلم خوب است امشب !!😊 شاید تو هم لبخند رضایت روی لب هایت نقش بسته است❤️ مهمان در خانه ات شده ام ... با یک دل شکسته💔 می گویند شهدا مهمان نواز هستن یاریم کن... بمناسبت پنجم اسفندماه و گرامیداشت امشب میزبان یکی از عزیز هستیم.. ثواب معرفی شهید هادی جعفری را هدیه میکنیم به روح حضرت علی اکبر علیه السلام. چون این شهید بزرگوار عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بودند..☺️ ☘۱
سلام علیکم رفقا 🖐 حالتون چطوره؟ طاعات قبول هادی جعفری هستم 😊 خیلی ممنون که مهمونم کردید 3فرودین65در روستای رئیس آباد آمل بدنیااومدم......👶 ☘۲
برای دوره کارشناسی ارشد بورسیه استرالیامرحله اول قبول شدم 😊و جزء3نفر راه یافته به مرحله دوم بودم 😉 ولی بخاطرخانواده انصراف دادم..... ☘۳
در6آبان 89درحالی که دانشجوی ترم آخرکارشناسی بودم ❤️ بادخترهمکارودوست پدرم عقدکردم..... 💍 الهی که نصیب همه رفقای مجردمون بشه ان شا الله 😍 ☘۴
بعدازتمام شدن دوره کارشناسی دنبال استخدام شدن تو قرارگاه خاتم الانبیارفتم وبعدازیک سال تلاش مهرسال91استخدام قرارگاه خاتم الانبیاتهران شدم..... ☘۵
بله 😊بعد از اینکه به قرارگاه خاتم الانبیا رفتم و با شهدای مدافع حرم بیشتر آشنا شدم گفتم: رئیس آباد ، شهید ندارد، مطمئنم من میشوم اولین شهید رئیس آباد☺️ خلاصه عازم عراق شدیم🏃 ☘۶
تو عراق ابزار آلات جنگ را در کارگاه آماده می کردیم اولین بار شهریور ۹۳ که رفتم عراق، اونجا منو به نام مهندسان فاروق می شناختند😁 راستی بهتون نگفتم یه موشک من ودوست وهمکارم باهم طراحی کردیم 🚀که تولیدشد وبرای اجرافرستاده شد وخبر رسیدیه موشک27تاداعشی روکشته💪یک بار هم تا مرز شهادت رفتم ولی خدا نخواست ☘۷
بعد مرخصی که به ایران اومدم 18اسفند ساعت11صبح ب خانمم زنگ زدم 📱 و گفتم وسایلا را جمع کن وبرو آمل، من دارم می روم مأموریت بامداد19بهمن ۱۳۹۳به عراق برگشتیم. برای همیشه زنده ازایران رفتم به عراق ☘۸
وقتی پامون رسید خاک عراق رفتم به پابوس امام حسن عسگری (علیه‌السلام ) در سامرا ☘۹
بالاخره در3فروردین94 ساعت2:30الی3بعدازظهربودکه پهبادآمریکایی به کارگاهمون درحالی که من وعلی یزدانی داخل بودیم موشک زد💥 بخش اول پیکرم تواین محل پیداشد و به وطن برگردونده شد🛬 ☘۱۰
پیکر اوّلم درروزشنبه8فروردین94باهمراهی همه ی عزیرانم دوستان وآشنایان وهمه ی همشهریای عزیزم تشیع شد😉 دوباره نصف بدنم روچندکیلومتراون طرف ترازمحل انفجارپیداکردن😌 ودرروز16فروردین به وطن برگشتم.🛬 ☘۱۱
اول خواستم22فروردین برگردم به شهرم وخونه بعدیادم اومدکه23فروردین تولدهمسرمه و چی بهترازاین که وجودم روبهش تقدیم کنم😍 وبالاخره 23فروردین به خونم برگشتم وبه بقیه پیکرم ملحق شدم.... ☘۱۲
خوب حالا نوبت همسرم هست😊 همسرم از من بیشتر برای شما میگه 😍لطفا بادقت بخونید👇
💞حرف های خواندنی همسر مدافع حرم شهیدهادی جعفری💞 💐همسر مدافع حرم شهید هادی جعفری از ارادت او به حضرت علی اکبر(ع) می گوید که موجب عرباً عربا شدن بدنش شد😔 قبل از رفتنش همه را از خودش راضی کرد سفارش هایش را کرد و رفت برای دفاع از حرم اهل بیت (ع). وقتی به او گفتند : چرا جوان های مستعدمان باید بروند به خارجی ها خدمت کنند و زنان کشورمان را بیوه کنند؟ جواب داد: اگر ما در خارج به خدمت دشمن نمی رسیدیم الان در کشور عزیزمان از خجالتمان در می آمد.   هم راضی بودند که خودشان سختی تنهایی را تحمل کنند ولی خیل کثیری از بانوان کشورشان در آرامش باشند.🌹 ☘۱۳
🎤🎤 🌹فصل آشنایی تان با شهید جعفری چطور رقم خورد؟ – پدران ما با هم همکار بودند و والدین مان یک سفرحج هم با هم داشتند که موجب آشنایی بیشتر دو خانواده شد. وقتی به خواستگاری من آمدند همان جلسه اول همدیگر را پسندیدیم😊 موقع خداحافظی آقا هادی به مادرش گفت:«مامان!  من مطمئنم با همین خانم ازدواج می کنم، کاش زودتر می آمدیم اینجا خواستگاری ☺️»! 🌷زمان نامزدی آقا هادی از لحاظ درسی در چه مرحله ای بودند؟ 🔺 کاردانی را در دانشگاه شیراز و کارشناسی را در دانشگاه کرمان خواندند. ترم آخر کارشناسی به خواستگاری من آمدند. هر دوی ما درس خواندن را  دوست داشتیم، آقا هادی برای دوره کارشناسی ارشد بورسیه استرالیا، مرحله اول قبول شد وجزو سه نفرراه یافته به مرحله دوم بود ولی بخاطرخانواده انصراف داد. موقع شهادت همسرم، هر دوی ما دانشجوی دانشگاه علوم تحقیقات در تهران بودیم. او ارشد مهندسی مواد بود. ☘۱۴
بعد از عقد مدتی را در جایی کار کرد ولی می گفت با روحیاتم سازگار نیست تا اینکه برای کار به قرارگاه خاتم در تهران رفت و از کارش خیلی راضی بود و علاقه داشت. 💓در ۶ آبان ۱۳۸۹ زمانی که آقا هادی دانشجوی ترم آخر بود و من هم به تازگی در دانشگاه قبول شده بودم به عقد آقا هادی در آمدم من نوزده ساله بودم و او بیست و چهارساله و اسفند ماه ۱۳۹۲ عروسی کردیم. 🌹یک سال و یک ماه با هم زندگی کردیم و آقا هادی رفت مأموریت و شد.🌹 ☘۱۵
🔺ملاک ها و معیارهای آقا هادی  برای انتخاب همسر چه بود؟ – ایمان و اخلاق برایش مهم بود. اعتقادات،حجاب، تناسب فرهنگی و اعتقادی خانواده ها با همدیگر و صداقت همسر از مواردی بود که در خواستگاری مطرح کردند. 🎤🎤 ✍چه توقعاتی از شما داشتند؟ – می گفت برای من خیلی مهم است که شما 👈👈احترام پدر و مادرم را حفظ کنید.  خیلی به پدرو مادرش احترام می گذاشت.❤️ هروقت که خسته از شهر دیگری که دانشگاهش بود برمی گشت تا پدرومادرش کاری را می گفتند همانجا روی پله کیفش را می گذاشت و می رفت دنبال کاری که خواسته بودند. بعد از ازدواج  پنجشنبه و جمعه ها از تهران می آمدیم آمل به محض رسیدن به سراغ پدر و مادرش می رفت تا اگر کاری دارند انجام دهد اگر هم پدرش منزل نبود به باغ می رفت تا در کارها کمک شان کند🌷 ☘۱۶
🌷به نظر شما راز خوشبختی تان چه بود؟  – زندگی خانوادگی  به پابرجاست. در زندگی ما بیشتر آقا هادی گذشت داشت، همین هم موجب خوشبختی ما می شد. البته موقع ازدواج من دنبال مادیات نبودم ولی خداوند خیلی چیزهای مادی را مدتی بعد از عقد به من داد. ☘۱۷
✍فکر می کردید بشوند؟ – سعی می کرد مرا آماده کند. بعد از اینکه به قرارگاه خاتم الانبیا رفت و با شهدای مدافع حرم بیشتر آشنا شد، می گفت: « رئیس آباد شهید ندارد، مطمئنم من می شوم اولین شهید رئیس آباد.»  یک روز وقتی داشتیم وارد دانشگاه علوم تحقیقات می شدیم چشم ما افتاد به عکس سه شهیدی که سر در دانشگاه زده بودند. نگاه عمیقی کرد و به من گفت:« فاطمه جان! اینجا را نگاه کن، به زودی عکس من هم می آید همین جا.»😔 ☘۱۸
همسرتان در جبهه عراق چه بود؟ 🔺ابزار آلات جنگ را در کارگاه آماده می کردند اولین بار شهریور ۹۳ رفت عراق، در آنجا کسانی مثل همسر مرا به نام می شناختند. یادم هست که می گفت با یکی از دوستانش بمبی را ساخته بودند که ۲۷ داعشی را نابود کرده بود✌️. یک بار هم تا مرز شهادت رفتند ولی خدا نخواست و شش ماه دیگر هم آقا هادی را به من امانت داد. ☘۱۹