بسم الله
هوای ملَس، نسیمی هُوْل، بعد از ظهر خواب آلوده، و گنجشکهایی که چرت نیمروز را مزمزه می کنند،
ناگهان با صدای سه زنگ مرشد مجتبی، همه پاره می شوند. صاف تر می نشینیم. قضیه جدی است.
مرشد «ضرب» می گیرد و پهلوان به سماع می رسد. مرشد می خواند و پهلوان «علی» می کشد. پهلوان «شنو» می رود و مرشد جان می دهد به «گود»ی که مرکز پرگار عالم شده.
ناگهان نگاهم می دود به «جلال ملکی» که از «پلاسکو»ی لعنتی در چشم ما پهلوان شد. و اکنون به وجد آمده بود و از خود بیخود، دست و بالش با ضرب مرشد همنوا شده بود. با همان لباس آتش نشانی، از پهلوان رخصت گرفته و بیرون گود، «میل» می گیرد.
می گوید: ورزش، جزء لاینفک آتش نشانیه و پهلوان واقعی شهدای آتش نشان اند.
و با دست به عکس ۶۵ تایشان اشاره می کند.
می گوید: اگر مرشد و گود و زورخونه نباشه ما ۲۰ شنو می ریم و اگر این بزم فراهم بشه، بدون اینکه بفهمیم، ۲۰۰ شنو.
مرشد زنگ آخر را می زند و در زورخانه جهان پهلوان نامجو آتش نشانی، عکس یادگاری می گیریم. اما دیگر آن قبلی نیستیم. دیروز دنبال باشگاه بودیم، و الان داشتیم نزدیکترین زورخانه محل را در ذهن جستجو می کردیم.
#روز_پهلوان
@niushidani
کلاغها، قصر اسبقِ قاجار و زندان سابقِ پهلوی و باغ موزه فعلی را روی سرشان گذاشته بودند.
زورخانه ای در زندان ساخته بودند برای اوباش و نوچه های «شعبون بی مخ»، که نتوانسته بود با توصیه خلاصشان کند و حبس صوری می کشیدند، تا ورزیده تر شوند و برای ۲۸مردادها آماده تر!
و جالب تر اینکه زندانیان بند سیاسی حق استفاده از گود و ورزش را نداشتند.
@niushidani