eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا روز جمعه نمایشگاه برقرار است فاز ۴اندیشه کنار مزار شهدای گمنام
📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان ششم: خانه ی استثنایی یک شهید قسمت اول 🌹راوی: همسر شهید سپاه که کم کم شکل گرفت ، عبدالحسین دیگر وقت سر خاراندن هم پیدا نمی کرد. بیست و چهار ساعت سپاه بود ، بیست و چهار ساعت خانه.  خیلی وقت ها هم دائماً سپاه بود. اول ها حقوق نمی گرفت. بعد هم که به اصطلاح حقوق بگیر شد ، حقوقش جواب خرج و مخارجمان را نمی داد. برای همین ، کار بنایی هم قبول می کرد. اکثراً شب ها می رفت سرکار. آن وقت ها خانه ما طلاب بود. جان به جانش می کردی ، چهل متر بیشتر نمی شد. چند دفعه بهش گفته بودم : این خونه برای ما دست و پاش خیلی تنگه ، ما الان پنج تا بچه داریم ، باید کم کم فکر جای دیگه ای باشیم . هیچ وقت ولی مجال فکر کردنش هم پیش نمی آمد ، تا چه برسد که بخواهد جای دیگری دست و پا کند. اول ، چشم امیدم به آینده بود ، ولی وقتی جنگ شروع شد ، از او قطع امید کردم . دیگر نمی شد ازش توقع داشت. یک ماه رفت برای آموزش . خودم دست به کار شدم . خانه را فروختم و یک چهار راه بالاتر ، خانه بزرگتری خریدم . خاطره آن روز، شیرینی خاصی برام دارد ، همان روز که داشتیم اثاث کشی می کردیم ؛ یادم هست وسایل زیادی نداشتیم ، همان ها را با کمک بچه ها می گذاشتیم توی فرغون و می بردیم خانه جدید .یک بار وسط راه ، چشمم افتد به عبدالحسین . از نگاش معلوم بود تعجب کرده . آمد جلو. یک ماه ندیده بودمش . سلام و احوالپرسی که کردیم ، پرسید: کجا می رین؟! چهار راه جلویی را نشان دادم . گفتم : اون جا یک خونه خریدم. خندید گفت: حتماً بزرگتر از خونه قبلی هست؟ گفتم : آره. باز خندید . گفت : از کجا می خواین پول بیارین؟ گفتم : هر کار باشه برای پولش می کنیم ، خدا کریمه. چیزی نگفت. یقین داشتم از کاری که کردم ، ناراحت نمی شود. وقتی خانه جدید را دید ، خوشحال هم شد. خانه ، خشتی بود و کف حیاطش موزاییک نداشت. دیوار دورش هم گلی بود. با دقت همه جا را نگاه کرد. گفت: این برای بچه ها حرف نداره ، دست و پاش هم خیلی بازه. کار اثاث کشی تمام شد. عبدالحسین ، زودتر از آن که فکرش را می کردم ، راهی جبهه شد. چند روزی تو خانه جدید راحت بودیم . مشکل از وقتی شروع شد که باران آمد. توی اتاق نشسته بودیم یک دفعه احساس کردم سرم دارد خیس می شود. سقف را نگاه کردم ، ازش آب چکه می کرد! دست و پام را گم کردم . تا به خودم بیایم ، چند لحظه ای گذشت. زود رفتم یک ظرف آوردم و گذاشتم زیرش . فکر کردم دیگر تمام شد. یکهو: مامان از این جا هم داره آب می ریزه ! باران شدید تر می شد و آب چک های سقف هم بیشتر. اگر بگویم هر چه ظرف داشتیم ، گذاشتیم زیر سوراخ های سقف ، شاید دروغ نگفته باشم. تا باران بند بیاید، حسابی اذیت شدیم. بعد از آن ، روز شماری می کردم که عبدالحسین بیاید ، مخصوصاً که چند بار دیگر هم باران آمد. بالاخره برگشت . اما خودش نیامد . با تن زخمی و مجروح ، آوردنش . بیشتر ، پاهاش آسیب دیده بود . روز بعد ، غزالی و چند تا از بچه های سپاه آمدند عیادتش . اتفاقاً باران گرفت! دیگر خودم خودم را داشتم می خوردم . غزالی وقتی وضع را دید ، فکر کرد شاید از سقف همان اتاق آب چکه می کند. از بچه ها پرسید : اتاق پذیرایی تون کجاست ؟! بهش نشان دادند. رفت و زود برگشت. آن جا هم کمی  از اتاق های دیگر نداشت. شروع کردیم به آوردن ظرف ها. آنها هم کمی بعد بلند شدند. خداحافظی کردند و رفتند. یک ساعت طول نکشید که یکی شان برگشت. آمده بود دنبال آقای برونسی. گفتم: ایشون حالش خوب نیست، شما که می دونین. گفت: ما خودمون با ماشین می بریمشون. گفتم : حالا نمی شه یک وقت دیگه بیاین؟ گفت: نه ، آقای غزالی کار ضروری دارن ، سفارش کردن که حتماً حاجی رو ببریم اون جا. وقتی از سپاه برگشت ، چهره اش توی هم بود. کنجکاوی ام گل کرد. دوست داشتم ته و توی قضیه را در بیاورم . چند دقیقه ای که گذشت ، پرسیدم: جریان چی بود؟ چه کارت داشتن؟ آهی از ته دل کشید و گفت : هیچی ، به من دستور داد دیگه نرم جبهه ! سری تکان داد . آهسته گفت : آره ، تا خونه رو درست نکنم ، حق ندارم برم جبهه ! پرسیدم : اون دیگه چی گفت؟ لبخند معنی داری زد. گفت اون می خواست بدونه که تو از این وضع زندگی کردن ناراحت نیستی؟ منم بهش گفتم : نه ، زن من راضیه. دوست داشتم بدانم بالاخره خانه درست می شود یا نه. گفتم : آخرش چی گفت؟ گفت : همون که گفتم ؛ تا خونه رو درست نکنم، نمی تونم برم جبهه. ساکت شد. انگار رفت توی فکر. کمی بعد گفت اگه از سپاه اومدن ، شما بگو وضع ما همین جوری خوبه ، بگو این خونه رو من خودم خریدم . دوست دارم همین جا باشم ، اصلاً هم خونه خوب نمی خوام. ادامه دارد... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
1.43M
داستان ششم: خانه استثنایی یک شهید۱ 🎙کمیل @niyat135
در تاریخ بنویسید شیعیان حیدر کرار در لبنان برای یاری مظلومان غزه و فلسطین که اهل سنت هستند وارد جنگ شدند و صدها شهید دادند و بسیاری از کشورهای اهل سنت که جمعیت میلیاردی دارند مظلومان را یاری نکردند!!! مکتب حیدر کرار این است یاور مظلوم و دشمن ظالم که مستضعفان عالم امیدشون امروز به سید عزیز ماست ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مولا جان 🤚 گدای دربه درت، دوباره زمین خورده است آقا جان 💔 ⚘️ @niyat135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه زیبا فرمود مولا : حکمت وزیدن باد ؛ رقصاندن شاخه نیست بلکه امتحان ریشه هاست حواسمون باشه وقتی ریشه ها عمیق باشن هیچ دلیلی برای ترس از باد وجود نداره با خدا باش 🌱 @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر انقلاب؛ هم‌اکنون در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت: دفاع مقدس جوهر واقعی انسانی و ایمانی را در جوان‌ها زنده کرد. ۱۴۰۳/۷/۴ 📲پخش زنده از: 🖥 Farsi.Khamenei.ir/live
بسم الله النور جناب آقای علی فدائی مدیریت محترم آستان مقدس امامزاده اسماعیل(علیه السلام ) با عرض سلام و تحیت بحول و قوه الهی فعالیت های خالصانه جنابعالی در راستای اجرای برنامه ها و ابلاغیه های سازمان اوقاف وامورخیریه که موجب انتخاب شایسته جنابعالی به عنوان مدیر نمونه کشوری در سطح بقاع متبرکه گردیده است، موجب افتخار محبین اهل بیت علیهم السلام در شهرستان شهریار و بسیار قابل تقدیر و ستودنی است لذا به جنابعالی، هیئت امناء و خادمین محترم آستان مقدس امامزاده اسماعیل(علیه السلام ) تبریک عرض میکنم ،امید است تحت توجهات حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و منویات مقام معظم رهبری مدظله العالی که فرمودند امامزادگان باید قطب فرهنگی و پناهگاه جوانان در مقابل آسیب های اجتماعی تبدیل شوند، همواره منشاء خیر و برکت و خدمتگزار به آل الله ، انقلاب و امت اسلامی باشید آرزوی موفقیت و عزت روز افزون برای حضرتعالی دارم و من الله التوفیق
شیخ علی سلامت  بخش
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر انقلاب؛ هم‌اکنون در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت: کسانی از عناصر مؤثر و ارزنده حزب‌الله را به شهادت رساندند امّا این خسارتی نبود که حزب الله را از پا بیندازد. ۱۴۰۳/۷/۴ 📲پخش زنده از: 🖥 Farsi.Khamenei.ir/live
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر انقلاب؛ هم‌اکنون در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت: حزب‌الله پیروز است. ۱۴۰۳/۷/۴ 📲پخش زنده از: 🖥 Farsi.Khamenei.ir/live
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ رهبر انقلاب: ملت ایران قبول نمی‌کند پرچم‌های دشمن به وسیله افراد نفوذی و فریب‌خورده در داخل کشور برافراشته بشود
به آیه نصب شده در دیدار پیشکسوتان دفاع مقدس با رهبر انقلاب توجه کنید إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ امَنُواْ 🔸قطعاً خداوند از کسانى که ایمان آورده‌‏اند دفاع مى‏‌کند./ آیه ۳۸ سوره الحج پ ن : دفاع از فلسطین واجب شرعی و جهاد فی سبیل الله است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @niyat135
نیَّت
✅ رهبر انقلاب: ملت ایران قبول نمی‌کند پرچم‌های دشمن به وسیله افراد نفوذی و فریب‌خورده در داخل کشور ب
آقای پزشکیان از قبل انتخابات می‌دانستم شما پیروز میشوید و پاکی و صدق شما را هم قبول دارم لکن میدانم نقطه ضعف شما ساده لوحی است و بدنبال وفاق ملی مراقب اطرافیانت نیستی، و مطمئنم همچنان که شما در نیویورک هم مواضع خوب و انقلابی داشتید هم جملاتی گفتید که بسیار ضعیف و قبیح بود و بعد سعی به جبران آن داشتید نشان از همنشین بد دارد، نشان از این است که اگر مراقب نباشید به سرنوشت آقای منتظری دچار خواهید شد نفوذ نه الان بلکه از اول انقلاب بوده است لکن دروازه نفوذ در دولت حضرتعالی خیلی باز است و شما مراقب نیستید یکبار دیگر نهج البلاغه را بخوانید مخصوصا قسمت های که مولا در مقابله ی با دشمن و انتخاب مسئولین سخن میگوید
نیَّت
✅ رهبر انقلاب: ملت ایران قبول نمی‌کند پرچم‌های دشمن به وسیله افراد نفوذی و فریب‌خورده در داخل کشور ب
تاکید آقا امروز مراقبت در چند وزراتخانه و صدا سیما وزارت علوم ،آموزش پرورش،بهداشت، مجلس باید الان ی بررسی کنه ی طرح سوال حداقل
حکم قطعی شرعی این است که بر همه واجب است تلاش کنند و کمک کنند فلسطین را و مسجدالاقصی را برگردانند به مسلمانان و به صاحبان اصلی‌اش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سگیونیست ها پلیس گذاشتن که کسی نره و از برخورد راکت های حزب الله فیلم نگیره!
نیروی جهادی فی سبیل الله برای امام عصر در طرح نخبه پروری صراط نیاز است مخصوصا مربی برادر طلبه و دانشجو
مراسم روضه بیرق معظم یا ام‌البنین (س) محفل‌بسیجیان‌ورهروان‌شهداء سخنران: شیخ علی سلامت بخش بانوای: کربلایی محمد شعبانپور کربلایی جلال احمدوند کربلایی مهدیار شعبانزاده زمان/مکان: چهارشنبه،۴مهر،ساعت۲۰:۳۰ شهریار،کهنز،بلوار آزادگان،پائین تر از بستنی آوازه،موقعیت گردان شهید صدرزاده
من استقلالی ام از بچگی هم فوتبال حرفه ای بازی کردم،۱۸ سالگی یکی از سخت ترین تصمیمات عمرم رو گرفتم و در شرایط ایده آل فوتبالو رها کردم، و مسیر زندگیمو تغییر دادم ، امروز تبریک میگم به پرسپولیسی ها اما یک نکته میخوام بگم آی بچه شیعه اگر‌ تیمت باخت ناراحت شدی، بیشتر از اون برای کشته شدن صدها شیعه مظلوم تو جنوب لبنان غصه نخوردی،دمق نشدی، پکر‌ نشدی،ناراحت نشدی!!دلت نگرفت اسم خودت شیعه علی نذار،
📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان ششم: خانه ی استثنایی یک شهید قسمت دوم 🌹راوی: همسر شهید با ناراحتی گفتم : برای چی این حرف ها رو بزنم؟! ناراحت تر ازمن جواب داد: اینا می خوان به من پول بدن که خونه رو مدل حالا بسازم ، من هم نمی خوام این کارو بکنم . دوست نداشتم بالای حرف او حرفی بزنم، توی طول زندگی شناخته بودمش؛ سعی می کرد هیچ وقت کاری خلاف رضای حق نکند. وقتی از سپاه آمدند، آوردشان توی خانه. یکی شان ساک دستش بود. همه که نشستند ، بازش کرد. چند بسته اسکناس درشت بیرون آورد. گذاشت جلو عبدالحسین . طپش قلبم تند شده بود. انتظار دیدن آن همه پول را نداشتم . نمی دانستم چه کار می کند. کمی خیره پول ها شد. از نگاهش می شد فهمید که یک تصمیم  جدی گرفته است. یک دفعه بسته های اسکناس را جمع کرد. همه را دوباره ریخت توی ساک! نگاه بچه های سپاه هم مثل نگاه من بزرگ شده بود. محکم و جدی گفت : این پول مال بیت الماله، من یک سر سوزن هم راضی نیستم بچه هام بخوان با همچین پولی توی رفاه باشن . گفتند: ولی ...! محکم گفت: ولی نداره، بچه های من با همین وضع زندگی می کنن. گفتند : جواب غزالی رو چی بدیم؟! گفت : بهش بگین خودم یک فکری برای خونه برمی‌دارم. هر چه اصرار کردند پول را قبول کند ، فایده نداشت که نداشت. چند روزی گذشت. حالش بهتر شده بود ، ولی اصلاً مساعد کار بنایی نبود. روزی که فهمیدم می خواهد یک طرف خانه را خراب کند ، باورم نشد . گفتم : حتماً دارین شوخی می کنین ؟ گفت: اتفاقاً تصمیمی که گرفتم ، خیلی هم جدیه. گفتم : با این وضعی که شما داری، اسم بنایی رو هم نمی شه آورد! گفت : ان شاء الله ، به یاری امان زمان (عج)، هم اسمش رو می آرم ، هم بهش عمل می کنم . اصرار من، اثری نداشت. از همان روز دست به کار شد. یک طرف خانه را خراب کرد. کم کم مصالح ریخت و با کمک چند نفر دیگر، دو تا اتاق ساخت. دو، سه شب بعد ، باران شدیدی گرفت. بچه ها سرشان را گرفته بودند بالا، چشم از سقف بر نمی داشتند. من هم کمی از آنها نداشتم . مدتی بعد ، همه خاطر جمع شدیم ؛ حتی یک قطره هم آب نچکید. از همان اول هم می دانستم که مو لای درز کارهای او نمی رود. رو کردم بهش و گفتم: حالا که حالت خوب شده و فردا می خوای بری جبهه ، ولی ان شاء الله دفعه بعد که اومدی ، اون طرف دیگه خونه رو هم درست کن. هنوز شیرینی زندگی در اتاق های جدید توی وجودم بود که یک هو سر و صدایی از داخل حیاط  بلند شد. سریع دویدیم بیرون. از چیزی که دیدم ، کم مانده بود سکته کنم ؛ یک گوشه دیوار گلی حیاط ، ریخته بود! برگشتم به عبدالحسین نگاه کردم . خندید. گفت : ان شاء الله دفعه بعد که اومدم ، این دیوار گلی رو هم خراب می کنم و یک دیوار آجری می سازم. گفتم: با اون پنج، شش روزی که شما مرخصی می گیری ، هیچ کاری نمی شه کرد. گفت: دفعه بعد ، بیست روز مرخصی می گیرم، خاطرت جمع باشه. صبح زود راهی جبهه شد. نزدیک دو ماه گذشت. روزی که آمد ، بعد از سلام و احوالپرسی گفت : بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار رو درست کنم. خیلی زود شروع کرد. روز اول آجر ریخت ، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد. می خواست بقیه کار را شروع کند که یکی از بچه های سپاه آمد دنبالش . بهش گفت: بفرما تو . گفت : نه، اگه یک لحظه بیای بیرون ، بهتره. رفت و زود آمد . خیره شد به چشمهام . گفت: کار مهمی پیش اومده ، باید برم. طبیعی و خونسرد گفتم : خب عیبی نداره ؛ برو، ولی زود برگرد. صداش مهربانتر شد ، گفت: توی شهر کارم ندارن. گفتم : پس کجا ؟! با احتیاط گفت : می خوام برم جبهه. یک آن داغی صورتم را حس کردم . حسابی ناراحت شدم . توی کوچه که می آمدی، خانه ما به آن وضعش انگشت نما بود. به قول معروف، شده بود نقل مجلس! دور و برم را نگاه کردم . گفتم : شما می خوای منو با چند تا بچه قد و نیم قد توی این خونه بی در و پیکر بگذاری و بری؟! چیزی نگفت. گفتم : اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردی. طبق معمول این طور وقت ها، خندید. گفت: خودت رو ناراحت نکن ، بهت قول می دم که حتی یک گربه روی پشت بام این خونه نیاد . ادامه دارد... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
مراقب حرفامون باشیم !!!!
همیشه زیر لب آروم میگفت : خدایا از توبه هایم توبه آ خدا به تو پناه می‌برم از اون روزی که پرده ها کنار میره و چهره ها نمایان میشه @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت