#به_وقت_داستان
📚 داستان و راستان
✍نویسنده: شهید مرتضی مطهری
💚داستان هفتم : قافله ای که به حج می رفت
قافلهای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت ، همین که به مدینه رسید ، چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه ، به مقصد مکه به راه افتاد .
در بین راهِ مکه و مدینه ، در یکی از منازل اهل قافله ، با مردی مصادف شدند ، که با آنها آشنا بود .
آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد ، که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود .
در لحظه اول او را شناخت .
با کمال تعجب از اهل قافله پرسید : این شخصی را که مشغول خدمت انجام کار شماست ، میشناسید؟
_ نه او را نمیشناسیم . این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد .
مردی صالح و متقی و پرهیزگار است.
ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد ، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد .
_ معلوم است که نمیشناسید !
اگر میشناختید اینطور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمیشدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند .
_ مگر این شخص کیست ؟
_ این شخص علی بن الحسین زین العابدین است .
جمعیت ، آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت ، دست و پای امام را ببوسند .
آنگاه به عنوان گله گفتند : این چه کاری بود که شما با ما کردید ؟
ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم ومرتکب گناهی بزرگ شویم .
امام : من عمداً شما رو که مرا نمیشناختید ، برای همسفری انتخاب کردم ، زیرا گاهی با کسانی که مرا میشناسند ، مسافرت میکنم.
آنها به خاطر رسول خدا ، زیاد به من عطوفت و مهربانی میکنند و نمیگذارند که من عهدهدار کار و خدمتی بشوم .
از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمیشناسند و از معرفی خودم هم خودداری میکنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم .
ادامه دارد ...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
معتقدم یک شهید آوینی نیاز بیاد شهدای حزب الله رو که گنجینه ای هستند برای ما روایتگری کنه✅
نیَّت
گنجینه ای دیگر از شهدای حزب الله پای درس شهید در محضر خانواده شهید سعید محمد حسان
الان یک جمله ای گفتند خیلی جالب بود
این بود که خیلی اهل رفتن به روضه بود اگر بهش میگفتی میای بریم روضه هر جا بود حتی خیلی دور میومد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقش شهید شده بود از بچگی باهم بودند
اینجا بهش میگه چیزی نمیگی میگه من شهید میشم
رفیق شهیدم هم هر روز میاد بخوابم
همین جا هم پیش رفیقش دفن میشه😭
نیَّت
رفیقش شهید شده بود از بچگی باهم بودند اینجا بهش میگه چیزی نمیگی میگه من شهید میشم رفیق شهیدم هم هر ر
عکس یادگاری با خانواده شهید پدر مادر همسر خواهر و ۵ فرزندش
بسم الله النور
#سفره_خانم_ام_البنین
#هفته_157#باذن_الله
📍 غرب تهران شهرستان شهریار روبروی امامزاده اسماعیل علیه السلام
میهمان سیده ام البنین سلام الله علیها
در جوار مزار شهدای گمنام #نذورات👇👇
یا ام البنین سلام الله علیها
5892101619232685💳 فرزاد سلامت بخش ساعت 7صبح ان شاء الله #نیت