هدایت شده از نِیَّت
زمان:
حجم:
509K
سخنی پیرامون سفره خانم ام البنین سلام الله علیها
ی عهدی با مادر آقا ابالفضل ببندیم
شنبه ها هر جا بودید
۱.سفره خانم ام البنین سلام الله علیها
برقرار کنید
خونه سرکار و...
ساده حتی شده یک لقمه
۲.نیت کنید مشکلی دارید حاجتی دارید
حل شد به نیت خانم سفره بندازيد بمقدار توانتون ان شاء الله
٣.هر عزيزي ميتواند ترويج كند بسم الله بگه بنده معتقدم اثرات معنوی بسیاری این لقمه ها بر روح میهمانان سفره دارد که افضل از موعظه است باید با چشم دل برکات سفره خانم ام البنین سلام الله علیها رو دید
هر هفته میبینم که عزیزانی با قابلمه یا لقمه میان و برای خانم سفره میندازن به همین راحتی الحمدلله رب العالمین
#نیت_کن
آدرس کانال👇
@niyat135
4.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شنبه_های_ام_البنینی
#هفته_بیست_و_یکم
مسجد امام رضا(ع)،شهرک کمیته
11.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایته علي ابن ابي طالب و اولاده المعصومين صلواه الله عليهم اجمعين
🔸🍃🔸
✨السَّلامُ عَلَیکِ یا عَزیزَةُ الزَّهراء✨
#شنبه_های_امُّ_البَنیني💚
#مسجد_امیرالمومنین_علیه_السلام
#پایگاه_الغدیر_کهنز
🕊🍃🍃🍃🍃🕊
🌷قسمت بیست و پنجم 🌷
#اسمتومصطفاست
در طول سفر حیران بودم،حیران و مشتاق،حیران و عاشق. همه چیز خوب بود جز آنکه گاهی مرا میگذاشتی و با دوستانی که آنجا پیدا کرده بودی،میرفتی زیارت. روزی که چشم باز کردم و دیدم باز هم نیستی،ابر های همه عالم آمد توی دلم و خزیدم به غار تنهایی. وقتی از دستت ناراحت میشدم دیگر نمیتوانستم حرف بزنم،میشدم کوه یخ. وقتی آمدی و حالم را دیدی سعی کردی از دلم دربیاوری.همان روز باید میرفتیم کاظمین. در ماشین کنارم بودی،اما انگار یک عالم از تو فاصله گرفته بودم.دست هایم را که یخ بود چسبیدی:((عزیز باور کن دلم نیومد بیدارت کنم! اون قدر خوب خوابیده بودی که...))
دهانم باز نمیشد جوابت را بدهم.ناله ات بلند شد:((ببین نفرینت من رو گرفت.باور کن دلم بدجور درد گرفته! امروز که رفته بودم زیارت،پیش از اینکه برم حرم دیدم گرسنهم .عربی گوشه پیاده رو بساط صبحونه رو پهن کرده بود و نیمرو درست میکرد.
با انبری تخم مرغ هارو هم میزد.همون رو می انداخت زمین و باز برمیداشت و زیر و رویش میکرد.بی خیال شدم و یه پرس سفارش دادم.خوردن همان و این دل درد شدید همان!))
رویم را کردم سمت پنجره ماشین و بیرون را نگاه کردم و چشم دوختم به بیابان خشک و به نخل های خاک آلود. حال تو خیلی بد بود و چند بار به راننده گفتی نگه دارد،ولی او بیشتر پا را روی گاز گذاشت،چون ظاهرا احساس ناامنی میکرد.
صدای انفجار هایی از دور دست می آمد. بالاخره آشتی کردیم.
قول دادی در کربلا جبران کنی و دیگر تنهایم نگذاری،اما آنجا هم بیشتر در خدمت پیرزن و پیرمرد های کاروان بودی.شب آخر میخواستی ویلچر مادربزرگت را تحویل بدهی.گفتم:((منم میام .))
گفتی:((بشین هُلت بدم!))
تا گیت بازرسی نشستم روی صندلی چرخ دار و مرا هُل دادی. چقدر خندیدیم! دم گیت گفتم:((مردم دارن نگاه میکنن،اگه الان بلند بشم میریزن و چادرم رو تکه تکه میکنن،میگن شفا گرفته!))
مرا بردی پشت حرم حضرت عباس پیاده کردی.ما نیاز به اتفاقات بزرگ نداشتیم تا بخندیم و شاد باشیم.همین که همدیگر را داشتیم اتفاق بزرگی بود.
از کربلا که برگشتیم رفتم حوزه که امتحان هایم را بدهم.آن روز امتحان منطق داشتم.آخر های جلسه بود که یکی از بچه ها آمد و گفت:((آقایی دم در با تو کار داره.))
ورقه ام را دادم و آمدم.تو بودی سوار آردی:((بدو بیا ،داریم میریم ماه عسل.))
_چی می گی برای خودت آقا مصطفی؟امتحان دارم.امتحان بعدی ام رو چه کنم؟مدیر حوزه اگه بفهمه پوست از سرم میکنه.
خندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه:((دوروزه برمیگردیم،بجنب که دیر شد!))
_وای آقا مصطفی من که چیزی بر نداشتم!
_صندلی عقب رو نگاه کن!
سبد مسافرتی آنجا بود.درش نیمه باز بود و پر از وسیله.آن طرف تر هم پتو بود و بالش و فلاسک چای و سجاده.
از سمت قزوین رفتیم شمال.یک سفر دو نفره،سفر ماه عسل،البته با کمی تاخیر. هرجا را نگاه میکردی رنگ و بوی عشق داشت.
زمین عشق و زمان عشق و آسمان عشق.
سرراه رفتیم رشت خانه عمویم و شب را آنجا خوابیدیم.صبح ،بعد از نماز،سفره صبحانه را پهن کردند:سرشیر و نان تازه و کره محلی و مربای بهار نارنج.چقدر مزه داد! گفتی:((اینم اولین صبح ماه عسل!))وخندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه،بی غل و غش.از اینکه توانسته بودی بعد از یکسال و چند ماه مرا بیاوری ماه عسل،خوشحال بودی.سر راه با هم رفتیم و چند نوع برنج برای مغازه خریدی.
_بو کن سمیه! این برنج صدریه،این دُمسیاه،این دودی و اینم چلیپا.
بعد راه افتادیم و رفتیم:از انزلی،لنگرود،رودسر،رامسر تا استان مازندران.فردای آن روز امتحان داشتم و دلم شور میزد.گفتی:((بی خیال عزیز! میری کمی عز و التماس میکنی،ازت امتحان میگیرن،فعلا ماه عسلمون رو دریاب!))
باد می وزید و نم باران باعث شده بود روی شیشه ماشین هزار ذره الماس بدرخشد.هوا بوی عطر باران و عشق را با هم داشت.سر راه رفتیم منزل عمه خانم که همسفر کربلایمان بود.ویلایی دستش بود که سوئیتی از آن را به ما داد که رو به دریا بود.
ادامه دارد...
نِیَّت
عکسهای مسابقه غدیر فردا داخل کانال میزاریم برای دونفر قرعه کشی انجام میشود و یک نفر ، بهترین کار بد
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم
.
سلام علیکم و رحمةالله
.
ان شاء الله تا دقایقی دیگر عکس ها در کانال بارگذاری میشود
عزیزانی هم که پیامشون هنوز باز نشده نگران نباشند همه رو میبینیم✅
4.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.کد شماره 1
#پویشبزرگمنغدیریام | #نیتتبلیغغدیر
◾️نام ارسال کننده : خانم یعقوبلو از شهریار
به مناسبت عید غدیر ایستگاه صلواتی در جلوی درب منزل برگزار شد الحمدالله
@niyat135
.کد شماره 2
#پویشبزرگمنغدیریام | #نیتتبلیغغدیر
◾️نام ارسال کننده : خانم خدیجه ناظریان از وحیدیه
پخت آش به مناسبت عید غدیر
@niyat135
.کد شماره 3
#پویشبزرگمنغدیریام | #نیتتبلیغغدیر
◾️نام ارسال کننده : خانم سمیه قورچیان
به مناسبت عید غدیر پخت نذری ۶۰۰ پرس غذا
@niyat135