eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سفره حضرت ام البنین هفته۷۸ سیرجان استان کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله حُبَّهُم عَلَى أَولَادکِ السُّعَدَاء فَسَلامُ اللهِ عَلَیکِ یَا سَیِّدَتی یَا أُمَّ البَنِین🌱 گره بہ ڪارِ دلِ آدمۍست همچو نفس گره گشاے تُـویۍ اے هزار دستت عشق... 💚در بی درمان هم اینجا زود درمان میشود...🙏 الحمدالله (🌹صدمین هفته🌹) از در بلوار اسدآباد برگذار شد🌱 کمِ مارو قبول کن خانوم جان یا ام البنین قبول حق ان شاءالله🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبب حیات قلب و نوری است که موجب حرکت میشود حسی که غمش هم و است ، باعث زنده ماندن و است مواظب باشیم دنیا و تعلقات آن ما را مرده متحرک نکند دل با گناه و حب دنیا میمیرد @niyat135
سلام ببخشید میشه تو گروه بزارید به نیت خانم ام البنین برام صلوات بفرستن حاجتم رو بگیرم ممنونم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*﷽* شنبه های ام البنینی سفره احسان بانوی ادب حضرت ام البنين سلام الله عليها ساعت ۸:۳۰ صبح هر شنبه در ایوان انتظار ایستگاه مترو میدان حضرت ولیعصر عجل الله تعالى فرجه الشريف
شنبه های فاطمی ام البنینی س شنبه ۲۶ آبان هفته ی شصت و ششم پخت ۵۵۰ ظرف کاچی یادمان شهدای گمنام فاز یک اندیشه مسجد حضرت فاطمه الزهرا س
جهاد ادامه دارد ماجورین باذن الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
48.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴🏴 ✨ بِسمِ اللّهِ النُّور ✨ 🔹اَلسَّلَامُ عَلَیکِ یَا اُمَ البَنِین ☘ هفته نود و پنجم از شنبه های ام االبنینی 🏴السَّلَامُ عَلَیکِ یَا فَاطِمَهُّ الزَّهرَا 🏴 مسلمانان چرا شب دفن شد صدیقه کبری😭 چرا گم شد نشان قبر آن انسیه حوراء😭 هنوز از رحلت ختم رسل نگذشته ایامی😭 نگین خاتم پیغمبران بشکست واویلا😭 🔹ان‌شاءالله نصرت خدا به زودی شامل حال مجاهدان شود. همه دعا کنیم 🌱 با آرزوی پیروزی اسلام و مسلمین و نابودی دشمنان اسلام 🤲 قبول باشه از همگی🤲 🏴🏴🏴🏴
هفته 57 برنامه شهادت حضرت زهرا سخنرانی وعزاداری تدربر درقران وحدیث کساء جمع اوری کمک به مردم غزه ولبنان
لِيَجْزِيَ‌‌اللَّهُ‌‌الصَّادِقِينَ‌‌بِصِدْقِهِمْ‌ ‏صداقت‌ و شهادت‌ اتفاقی‌ هم‌ قافیه‌ نشده‌اند! اگر صادق‌ باشیم،حتما شهید می‌شویم ( حاج حسین یکتا ) @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان چهل و پنجم : حکم اعدام قسمت چهارم 🌹راوی : سرکار خانم سبک خیز گفت : ببخشین خانم من غیاثی هستم . استاد عبدالحسین ، تو خونه ی ما کار می‌کردند . نفس راحتی کشیدم . ادامه داد : می‌خواستم ببینم ، برای چی این چند روزه نیومدن سر کار ؟ بغض گلویم را گرفت . از زور ناراحتی ، می‌خواست گریم بگیرد . جریان را دست و پا شکسته ، برایش تعریف کردم . گفت : شما هیچ ناراحت نباشین . خونه ی من سند داره . خودم امروز میرم به امید خدا ، آزادش می‌کنم . خداحافظی کرد و زود رفت . از خوشحالی زیاد کم مونده بود سکته کنم . دعا می‌کردم ، هرچه زودتر صحیح و سالم برگردد . نزدیک ظهر سر و صدایی توی کوچه بلند شد . دختر کوچکم را بغل کردم و سریع رفتم بیرون . بقال سر کوچه ، یک جعبه شیرینی دستش گرفته بود ، با خنده و خوشحالی داشت بین این و آن تقسیم می‌کرد . رفتم جلوتر ، لابلای جمعیت ، چشمم افتاد به عبدالحسین . درجا خشکم زد . چند لحظه مات و مبهوت ماندم . این همون عبدالحسین چند روز پیش بود ؟! خیلی مسن‌تر از قبل نشان می‌داد . صورتش شکسته شده بود و دهانش انگار کوچکتر شده بود . همسایه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند و خوشحالی می‌کردند . او ولی گرفته بود و لام تا کام حرف نمی‌زد . از بین مردم ، آهسته آهسته آمد و یک راست رفت خانه . پشت سرش رفتم تو . گفت درو ببند . در را بستم . آمدم روبرویش ایستادم . گویی به اندازه چند سال پیر شده بود . دهانش را باز کرد ، که حرف بزند . دیدم بعضی از دندان‌هایش نیست . گفت : چیه خوشحال شدین که شیرینی میدین ؟! گفتم : من شیرینی نگرفتم . آهی از ته دل کشیدوگفت : ای کاش شهید می‌شدم . گفت و رفت توی اتاق . چند تا از فامیل‌ها هم آمده بودند . با آنها فقط سلام و علیکی کرد و رفت حمام . آن روز تا شب ، هرچه پرسیدم ،چه بلایی سرت آوردند ؟! چیزی نگفت . کم کم حالش بهتر شد. شب باز رفقای طلبه‌اش آمدند ، آن طرف پرده با هم نشستند به صحبت . لابلای حرف‌هایش اسم یک سروان را برد و گفت اسلحه را گذاشت پشت گردنم . دست و پا م رو هم بسته بودند . یکیشون اومد جلوم . همش سیلی می‌زد و می‌گفت : پدر سوخته ، بگو اونایی که باهات بودن کجا هستند ؟؟ می‌گفتم : کسی با من نبوده . رو کرد به همون سروان و گفت : نگاه کن ، پدر سوخته این همه کتک می‌خوره ، رنگشم عوض نمی‌شه . آخرشم کفرش در اومد . شروع کرد به مشت زدن . یعنی می‌زد به قصد اینکه دندون‌هام رو بشکنه .* عبدالحسین می‌خندید و از وحشی‌گری ساواک حرف می‌زد . من آرام گریه می‌کردم . بیشتر دندان‌هایش را شکسته بودند . شکنجه‌های بدتر از این هم کرده بودنش . روحیش ولی قوی‌تر شده بود و مصمم‌تر از قبل . می‌خواست به مبارزه‌اش ادامه بدهد . ادامه دارد... 📍 پاورقی یک : به همین خاطر او مجبور شد که دندان مصنوعی بگذارد . دو : این شکنجه‌ها شکنجه‌هایی بود که زبان از گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش عاجز است @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت