#قرار_عاشقی_منتظران #زمان :غروب جمعه ها ساعت ۱۶:۰۰ #مکان : قطب فرهنگی شهر امامزاده اسماعیل بن موسی بن جعفر علیه السلام #استغاثه #او_خواهد_آمد #فصل_زمستان

 #به_وقت_داستان 📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان هفتاد و هفت : هدیه های شخصی 🌹راوی : سید کاظم حسینی قسمت اول یک بار با هم آمدیم مرخصی . او رفت دنبال کارش و من هم رفتم خانه. به قول معروف ، خستگی راه هنوز توی تنم بود که آمد سر وقتم . گفت : استراحت دیگه بسه . گفتم : خیره انشالله ، جایی می‌خوایم بریم ؟ لبخندی زد و گفت : آره ، اومدم که هم خودت رو ببرم هم ماشین رو . منتظر جواب نماند . زد پشت شانه ام و گفت : زود حاضر شو که بریم . دیدم کم کم قضیه دارد جدی می‌شود پرسیدم : کجا ؟! گفت : همین قدر بدون که چند ساعتی کار داریم . به شوخی گفتم : بابا ما همش چهار روز مرخصی داریم ، همینم بهمون نمی‌بینی که یک استراحتی بکنیم . بلند شد دست مرا هم گرفت و بلند کرد . با خنده گفت : این حرفا رو بگذار کنار ، زود باش که دیر میشه . سریع حاضر شدم . با هم راه افتادیم . بین راه به چند تا فروشگاه سر زدیم . چیزهای زیادی خرید. همه رو هم می‌داد کادو می‌کردند . بار آخر که سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ،گفتم : بالاخره میگی کجا می‌خوایم بریم حاج آقا یا نه ؟ لبخندی زد و گفت : میریم دیدن شهدا . گفتم : دیدن شهدا ؟! گفت : میریم دیدن خانواده شهدا . به هر حال اونا هم بوی شهدا رو میدن . می‌دونی که روح شهید متوجه خانواده‌اش هست ، بنابراین ما در حقیقت به دیدن خود شهدا می‌رویم . گردان ما چند تا شهید داده بود . آن روز به خانواده تک تکشان سر زدیم . توی هر خانه هم می‌رفتیم عبدالحسین به یکی از بستگان نزدیک شهید ، یکی از آن هدیه‌ها را می‌داد . کارمان تا غروب طول کشید و هنوز هم تموم نشده بود . اذان مغرب را که گفتند ، تو یکی از محله‌های جنوب شهر مشهد بودیم . رفتیم مسجد همان محل ، نماز را به جماعت خواندیم . بعد از نماز و مختصری تعقیبات ، داشتم آماده ی رفتن می‌شدم که یک دفعه عبدالحسین گفت : الهی به امید! گفت و بلند شد . یکراست رفت پهلوی پیش نماز . چند لحظه‌ای کنارش نشست . نمی‌دانم به هم چه گفتند و چه شنیدند . ولی دیدم یکهو بلند شدند . آن روحانی عبدالحسین را گرم تحویل گرفته بود و احترامش را خیلی داشت . با هم رفتند پای تریبون . آقای روحانی رو کرد به جمعیت و بعد از گفتن مقدماتی ادامه داد : ادامه دارد ... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت

. شب یلدا، بلندترین شب سال است و آیین سنتی ایرانی که میشه با دید یک فرصت معنوی برای صله رحم نیز به آن نگاه کرد البته دور از تجمل گرایی و اتفاقات بدی که امروز میبینیم ولی اینکه خانواده ها از این فرصت استفاده کنند کنار هم باشند واقعا خوبه و برکاتی داره ✅ نکته بعدی که میشه بهش فکر کرد لحظاتی از این شب طولانی را به این فکر کنیم که عمر ما چگونه گذشته ؟ دقایقی در خلوت و دقایقی در جمع نگاه کنیم به عزیزانمون و به این موضوع و مرگ فکر کنیم #صله_رحم #محاسبه_نفس #شب_یلدا

. در آخر کلامی خطاب به شهیدان ای #شهید در طولانی ترین شب سال از سرخی #انار ، شیرینی #هندوانه ، سپیدی #برف ، تفأل به #حافظ ، آرزوهای #دراز و خوشبختی #سخن میگویند اما #خوشبخت_تر از تو کیست؟ که به #حسن_عاقبت رسیدی؟ چه بختی بهتر از #شهادت در راه معشوق ای حافظ و بلدچی صراط حق که تفال به #قرآن زدی و زندگی ابدی خود را به خدا و اهل بیت علیهم السلام گره زدی، سرخی #خونت را فدای #مولا کردی و #شهد_شهادت را که از #عسل برایت شیرین تر بود چشیدی، ای کبوتر حرم که همچون #سفیدی برف #نامه_ی عملت #پاک و در محضر #ارباب رو سپید شدی ، پرواز را در سنگر جهاد نفس آموختی و تا حرم مادر سادات پرواز کردی ، گمنام اهل زمین و خوشنام اهل آسمان شدی... ای شهید خوب میدانم برای #مادرت ، و تک تک اعضای خانواده ات هر شب طولانی تر از #یلدا میگذرد یا به #انتظارت یا از فراقت به سوگ نشسته اند و‌ آه دنیا چه #زندگی زیباتر از #شهادت... تقدیم به همه ی شهداء مخصوصا شهدای گمنام🌷❤️ #شهادت_شب_یلدا #احلی_من_العسل #آیه_های_ایثار #جامونده @niyat135

. به خانواده های غریب شهید هم سر بزنید حتی شده کوتاه 🌷

🎥مستند شهید سجاد عفتی 📆۲۹ آذر سالگرد شهادت شهید مدافع حرم سجاد عفتی @niyat135

گردش سال فقط یک شب یلدا دارد من بدون تو هزاران شب یلدا دارم... اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفُرَج @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت