45.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختران زینبی دیار شهید مصطفی صدرزاده
#دختــران_انقلاب_شهریار🌷
#کانون_بانوان_خدمت_رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد.
شهید #عبدالمهدی_مغفوری🕊🌹
نیَّت
🌷قسمت شانزدهم🌷 #اسمتومصطفاست همان شب با شابلون استیل دورتادورش را نقش گل رز انداختم. رزها روی پار
🌷قسمت هفدهم🌷
#اسمتومصطفاست
_چی چی رو زشته؟
_اینکه به خدا بگم چون زنم آرایشگاه بود نیومدم مسجد،زشته!
و رفتی.خانم ارایشگر باز موهایم را درست کرد .کارم تمام شده بود که از مسجد آمدی و مرا بردی خانه.طبقه اول راخانم ها پر کرده بودند.وقت شام مادرت گفت:((شما برین توی این اتاق باهم شام بخورین.))
قبلا یکی از دوستانم گفته بود:((سمیه،یه هدیه برای آقا مصطفی بخر و همون شب بده بهش.))
_چرا؟
_چون کسی که اولین هدیه رو بده،برای همیشه تو خاطر طرف مقابل میمونه.
با سجاد برایت یک ادکلن گرفته بودیم.رنگش آبی آسمانی بود و یک جلد قران کوچک که در جلدی چرمی قرار داشت.هر دورا کادو پیچ کرده و گذاشته بودم داخل کمد اتاق.
قبل از اینکه شام بخوریم،ادکلن را آوردم.چشمانت برق زد:((به چه مناسبت؟))
_همین جوری
_من باید برای شما هدیه میخریدم!
کاغذ کادویش را باز کردی.قران را بوسیدی و گذاشتی در جیب کُتت.شیشه ادکلن را جلوی نور چراغ نگه داشتی:((چه آبی زیبایی!))
آن را هم گذاشتی در این یکی جیبت.
شاممان را که خوردیم،صدایمان زدند برویم و کیک را ببریم.رفتیم اتاقی دیگر.کیک صورتی بود و دور تا دورش رزهای رنگی.دستم را گرفتی.کیک را به کمک هم بریدیم.سرو صدا و دست و خنده و شادی.زمان به سرعت گذشت.آن هایی که خانه شان نزدیک بود رفتند.فامیل های خیلی نزدیک،چه مرد و چه زن ،در اتاقی جمع شدند و هدیه هایی را که گرفته بودیم حساب کتاب کردند.
فامیل های شهرستانی آماده شدند برای خواب تا صبح زود راه بیفتند.کم کم فامیل های شما هم رفتند ،اما تو همینطور نشسته بودی.در دلم گفتم:چه پررو!
عمویم پرسید:((آقا مصطفی،هستی دیگه؟!))
_نخیر میرم!
نفسی از سر راحتی کشیدم.بلند شدی.جلوی پاشنه در صدایم زدی.آمدم پیشت.نگاهت نمیکردم.گوشی سامسونگ سفیدی ،از این ها که تا میشد،دادی دستم.
_این بمونه پیشتون اگه کاری داشتین.
هنوز گوشی نداشتم.کار با آن را خوب بلد نبودم اما گرفتم.تا پارکینگ آمدم بدرقه ات.نگاهت نمیکردم.موقع خداحافظی گفتی:((فردا میام دنبالتون بریم بیرون.))
ادامه دارد...
بسم رب الحسین علیهالسلام
چهل روز تا ماه #حسین...
چهل روز تا #بهار_گریه...
چهل روز تا #شنیدن_ناله_غریب_مادر #حی_علی_العزاء_فی_ماتم_الحسین_مظلوم_کربلاء
چله میگیریم
اعضای کانال
و هر عزیزی مایل است همراه شود...
بسم الله و بالله و فی سبیلالله
بالحسین وطریق الحسین...
چله #ادب بگیریم
سعی کنید #آداب_نوکری را مرور کنیم...
قدم اول #نیت_را_خالص کن✅
#چله_ادب
نیَّت
بسم رب الحسین علیهالسلام چهل روز تا ماه #حسین... چهل روز تا #بهار_گریه... چهل روز تا #شنیدن_ناله_غ
در این چهل روز همراه شویم
به امید رزق خوبی برای محرم
همه نیت و دقت کنید
#یازهراء_مدد
#چله_ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال بکاء بده مادر...
مال دنیا را نمیخواهم به من گریه بده
من اگر گریه برایت نکنم میمیرم
#سوز_جگر_بده_حسین_جان
#نگران_بودی_و_من_هم_نگران
#اشک_چشمی_بده_به_منتظران
@niyat135
ی نکته به هیئت دارها
اگر بتونید در مکانی که دهه اول محرم برگزار میکنید در این چهل روز مانده
حتی شده یک نفر هر روز روضه بخواند و گریه کند
تاثیر خاصی در حال هوای جلسه روضه خواهد داشت...
#محل_برگزاری_روضه
May 11
#اتاق_اشک
#غروب_جمعه
کهنز گلستان ۲۰ کوچه گلنوش پلاک ۱۳۵ واحد همکف منزل علیخانی 🏴
🕧ساعت ۱۸:۰۰
014-Mostanad-Shonod-www.ziaossalehin.ir-M.Aminikhah-Part14.mp3
19.32M
#مستندصوتیشنود14🎙
#بخش چهاردهم
نشرشهیدابراهیم هادی🕊🌷
نیَّت
• امیرالــــمؤمـــنـین عــــلـی • 🌸از پیامبر اکرم (ص) نقل شده: اگر باغها قلم شوند و دریا مرکب شود
• امیرالــــمؤمـــنـین عــــلـی •
🌸از پیامبر اکرم (ص) نقل شده:
خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خدا نمیتواند آنها را شمارش کند؛
هرکس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانهای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند؛
هر کس به فضیلتی از فضائل علی گوش دهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، میبخشد؛
و هر کس به نوشتهای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است،خداوند گناهانی را که بیننده آن فضیلت با چشمانش مرتکب شده میبخشد.
(بحار؛ ج۳۸،ص۱۹۶)
#روزشمار
#عید_غدیر
#هر_روز_یک_فضیلت
▪️۲۹ روز تا عید سعید غدیر خم
نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت 👈 عضوشوید
@niyat135
نیَّت
فضیلت عجیب قرائت سوره واقعه در شب جمعه🙏 @niyat135
فضیلت قرائت سوره واقعه شب های جمعه
#یادآوری
🏴هر نوکری ببینه اگر چای ریزه چیکار باید بکنه بهتر چای عزای ارباب دم بشه که مادر بیشتر نگاه کنه میگفت رفتم یجا چای روضه خوردم دیدم فرق میکنه خاص تر
ی پیر غلامی بود صداش کردم
گفتم حاجی داستان این چاییت چیه
طفره رفت گفتم حاجی یکمی متوجمون میکنند این چای روضه فرق داشت
گفت چهل سال دارم چای میریزم برای نوکرای حسین...
استمرار ادب طهارت اخلاص
پیر شدن پای مجلس ارباب
سوز به آدم میده
نوکر ارباب هر کاری بهش دادن بدون شرط قبول میکنه بهش میگی نخون سینه بزن قهر نمیکنه منبر نروقهر نمیکنه بهترین نوکریت انجام بده آخرش هم شبیه بدهکارها باش بگو حلال کن که از غم زینب نمرده ام...
کلی مداح خوش صدا داریم
گاهی ی روضه خون صداش هم خیلی خوب نیست ها ولی حال جلسه رو تغییر میده
چرا چون داره تمرین میکنه میخواد بخونه با زبونی که میخونند هر حرفی رو نمیزنند...
ای نوکر با زبونی که میخوای اسمش صدا بزنی تمرین کن کمتر خطا کنی...
اونوقت وقتی صداش میکنی قشنگ
#چله_ادب
#قدم_دوم
#سی_نه_روز_تا_محرم
#حمال_حسینم
@niyat135
#آداب_عاشوراء
ی وقتهایی تو این چله برو پشت بوم خونت عاشوراء بخون تنها رو به حرم...
بعد بگو آقا چشمهام از بس گناه کرده نمیبینمت...
#چله_ادب
#عاشوراء
@niyat135
328.7K
سخنی خطاب به اعضای کانال
ضمنا اگر فکر میکنید مطالب #نیت کمک میکنه به حال دل بقیه همانطور که شما با #نیت آشنا شدید #نیت را معرفی کنید
#نیت_سفره_ام_الادب
#رسالت_نوکری
#چله_ادب
@niyat135
#بسم_الله_النور
#سفره_خانم_ام_البنین
#هفته_۶۹ #یازینب
#باذن_الله
📍غرب تهران شهرستان شهریار مقابل امامزاده اسماعیل بن موسی بن جعفر علیه السلام شهریار میدان شهدای گمنام
🕕ساعت ۷:۰۰صبح با حضور خونواده های شهداء 🌷
تشریف بیارید مهمون خانم جان هستید
#نشاط و #معنویت بگیرید
علاقه مندان جهت کمک نقدی به سفره 👇
5892101468827932
💳فرزاد سلامت بخش (علی)
#سفره_خانم_ام_البنین
#شنبه_های_ام_البنینی
نیَّت
• امیرالــــمؤمـــنـین عــــلـی • 🌸از پیامبر اکرم (ص) نقل شده: خداوند متعال برای برادرم، علی بن ا
• امیرالــــمؤمـــنـین عــــلـی •
🌸پيامبراكرم صلی الله علیه وآله به اميرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود:
علیجان؛ خداوند تبارك و تعالى به من فرمود: اى محمد؛ على را با همه انبياء به طور پنهانى و با تو به طور علنى و آشكار همراه نمودم.
(أنوار النعمانية جلد۱، صفحه ۳۰)
#روزشمار
#عید_غدیر
#هر_روز_یک_فضیلت
▪️۲۸ روز تا عید سعید غدیر خم
نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت 👈 عضوشوید
@niyat135
🌷قسمت هجدهم🌷
#اسمتومصطفاست
در را که بستم،دست گذاشتم روی گونه هایم.الو گرفته بود. دویدم و به روشویی رفتم.صورتم را شستم.باید آماده میشدم برای خواب. رختخواب هارا کیپ تا کیپ انداخته بودند.گوشی را گذاشتم زیر بالش.چشم هایم را روی هم گذاشتم.صدای پیامک ها شروع شد.گوشی را همان زیر ملحفه جلوی چشمم گرفتم:((سلام عزیزم خوبی؟))
چشم هایم گرد شد:وای خدای من چه پررو!
_نازگل من چطوره؟
با خودم گفتم:((چه غلطی کردم گوشی رو گرفتم!))
_گلم اگه کاری داشتی پیامک بفرست.
ساعت سه نیمه شب بود.هربار که پیام می آمد با صدای سوت بلبلی می آمد.مچاله شده بودم زیر ملحفه و گوشی را محکم به گوشم چسبانده بودم.انگار در و دیوار چشم و گوش شده بود.خیس عرق شده بودم.گونه هایم آتش گرفته شد.وای چه اشتباهی! اذان شد و گوشی از صدا افتاد.بلند شدم برای نماز.
از سر و صدای مهمان هایی که راهی شهرستان بودند بیدار شدم.
سرم درد میکرد و چشم هایم باز نمیشد.به هر جان کندنی بود بلند شدم.با رفتن آخرین مهمان ،انگار در خانه بمب منفجر شده بود.
رختخواب ها پهن،ظرف و ظروف این طرف و آن طرف،کف زمین پر از نقل و خرده شیرینی و گل های پر پر شده،لباس ها افتاده روی دسته صندلی ها و آشپزخانه پر از ظرف نشسته.باید داخل خانه لی لی میکردیم.سعی کردم جمع و جور کنم این بازار شام را.
ملتمسانه نگاهش کردم.سکوت کرد. سکوت هم علامت رضاست.
گفتم بیاد دنبالم.((آخ جونم))را نشنیده گرفتم! از کهنز تا شهریار شش یا هفت کیلومتر است . با هم پیاده رفتیم. در مسیر هر کس به ما میرسید ،بوق میزد و اصرار میکرد که سوار شویم،اما ما دوست داشتیم پیاده برویم.اردیبهشت ماه بود.جمعه و خیابان خلوت. درخت ها از دو سو دستشان را به هم داده و سر برشانه هم گذاشته بودند. این سو و آن سو نهر آب روان بود.گویی برای ما خیابان را آب و جارو کرده و آذین بسته بودند.
_خب یه حرفی بزنین سمیه خانم!
نمیدانستم چه بگویم.شروع کردم به صحبت کردن درباره همین برنامه هایی که در تلویزیون پخش میشود.حرفم را قطع کردی و پرسیدی:((راستی چه غذایی را خیلی دوست داری؟))
_قورمه سبزی.
_خداییش غذایی پیدا میشه که بیشتر از من دوست داشته باشین؟!
برای یک لحظه گونه هایم گل انداخت.
اما از اینکه در کنارت راه میرفتم احساس غرور میکردم.
میدانستم طبق آیه قران به وقت قدم زدن نباید به زمین فخر فروخت،ولی نمیتوانستم به وجود و همراهیت فخر نفروشم.به نماز جمعه رسیدیم.همراه جمعیت نماز خواندیم و پیاده برگشتیم.
باز همان آب روان و همان هوای اردیبهشتی و همان دالان بهشت!
رسیدیم در خانه تان.گفتی:((بریم بالا.))
_وای نه! مامانم یه عالمه کار داره!
اصرار کردی.در خانه تان را زدی.در باز شد.میخواستی در عمل انجام شده قرار بگیرم.رفتیم داخل حیاط.روی تخت چوبی چند دقیقه نشستم.پدر و مادر و خواهرت با ظرفی میوه آمدند.اصرار کردند برویم بالا،گفتم:((باید زود برگردم!))
در باغچه خانه درختی بود غرق شکوفه.دور تا دور باغچه کوچک چند ردیف بنفشه زرد و سرخ و عنابی.مادرت دوربینش را آورد.چند تا عکس گرفت.موزی را نصف کردی،نصف در دهان من،نصف در دهان او.گونه هایم سرخ شده بود.
گفتم:((دیگه بریم!))
من را رساندی جلوی در خانه.مامان پرسید:((تنها برگشتی؟))
_آقا مصطفی من رو رسوند.
برگشت طرف آشپزخانه.
_کاری هست انجام بدم مامان؟
_کار؟دیدی سراغش رو بگیر.میبینی که دست تنهایی همه رو انجام دادم.
_ببخشید!
گفتم و رفتم طرف روشویی.آبی به صورتم زدم.گونه هایم شده بود گل آتش.چپیدم داخل اتاقم.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم ام البنین دلم پاشد
گره هایی که داشتم واشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با کنیزی خونواده عشق در دو عالم عزیز زهرا شد