زهر افتاده به جان جگرم ، مهدی جان
لرزه افکنده ز پا تا به سرم مهدی جان
.
به لب خشک پدر جرعه ی آبی برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
.
قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد
کشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان
.
لحظه ای نیست عزیزم که تداعی نشود
وقعه ی کرب و بلا در نظرم مهدی جان
.
قدح آب روان تا به لبم شد نزدیک
عطش اهل حرم زد شررم مهدی جان
.
بشکند دستی که با بغض علی سیلی زد
به رخ عمه ی نیکو سیرم مهدی جان
.
تا درخشید رخ ماه تو یاد آوردم
سر نورانی هجده قمرم مهدی جان
.
زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب ؟
خون قلبم چکد از چشم ترم مهدی جان
.
به دعای سحر گریه کنان جدم
برسد روز ظهورت پسرم مهدی جان
.
.
.
سعید خرازی
کانال ندبه های دلتنگی🍂🌼
@nodbehayedeltangii
کی شود از تو بیاید خبری مهدی جان
برسداین شب ما را سحری مهدی جان
ز فراق رخ تو تا به سحر ناله زنم
ناله دلشدگان را اثری مهدی جان
آه و افسوس که عمرم به فراق تو گذشت
حاصلم نیست بجز چشم تری مهدی جان
مادرت گفت میان در و دیوار بیا
که مرا حاصل خون پسری مهدی جان
بین چه سان سیلی دشمن رخ من کرده کبود
که چنین تیره نگشته قمری مهدی جان
صورت نیلی خود را ز علی پو شاندم
تا نبیند ز کبودی اثری مهدی جان
سید حسین هاشمی نژاد
کانال ندبه های دلتنگی🍂🌼
@nodbehayedeltangii
بیا که بی رخ تو طاقتی ندارم من
به غیر دیدن تو حاجتی ندارم من
گل همیشه بهارم تو هستی و بیتو
به سیر باغ چمن رغبتی ندارم من
به غیر نقش ولای تو از ازل ای دوست
به لوح سینه خود زینتی ندارم من
گذشت عمر من چشم من بر راه
بیا امید دلم، فرصتی ندارم من
به جان فاطمه (س) هرگز مران مرا زین در
که غیر تو به کسی الفتی ندارم من
مرا به رسم غلامی قبول کن مولا
اگر که رو سیهام قیمتی ندارم من
کانال ندبه های دلتنگی🍂🌼
@nodbehayedeltangii
سلام دوستان
در صورتی که دلنوشته ای دارید بفرستین تا به نام خودتون بارگزاری بشه
کانال ندبه های دلتنگی🍂🌼
@nodbehayedeltangii
بیـا که رایت منصـور پادشـاه رسیــد
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عـدل به فریاد دادخـواه رسیـد
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافـل دل و دانش، که مرد راه رسید
عزیز مصـر بـه رغـم بـرادران غیـور
ز قعر چـَه بر آمـد، به اوج مـاه رسید
کجاست صوفی دجّال چشمِ ملْحدْ شکل
بگو بسـوز که مهـدی دین پناه رسید
صبابگوکه چه ها برسرم درین غم عشق
ز آتـش دل سـوزان و بـرق آه رسید
غبار چرخ زمان، اینة انتظار را تیره نکرد و ظهور هزار ستاره، از شکوه حضور تو نکاست.
کودکانه ترین بهانه های دل، تو را آرزومندند؛ پیران تو را می جویند و جوانان تو را فریاد می کشند.
امروز بهانة گریستن، تویی؛ بهای بودن، تویی؛ سرزمین اجابت، دعای توست. فواره ها، دستان دعاخیز من اند؛ گریه، دست زلال بی قراریهاست.
آه که فرشتة انتظار، چه پر بسته و شکسته بال است!
فرج، افسانه ترین غزل مکتب وقوع شده است.
و من، تَبَه شده سامانی؛ افسانة رسیده به پایانی.
دیروز را به خاطر سپردن نمی یارم؛ امروز را تتمة دیروز کرده ام و فردا ... گفته اند که نیامده، فریاد مکن.
آه ! ای شکوهمندترین قلة رجا! انگشت مهر به لب لعل تر کن و صفحه ای چند از برابر چشمم بگذران. نمی خواهم امروز را که فردا نیست، بیش از این روی در روی بنشینم.
و فردا را چه زیبا به نام تو آذین بسته اند!
من همیشه فردا را بیشتر از دیروز دوست داشته ام، و صمیمی تر از امروز. فردا، قاب نقره فامی است که عکس تو را در آغوش دارد، می بوسد، می نوازد، می بوید، و می گرید.
من میان حضور و ظهور تو سرگردانم؛ نمی دانم از تو کدام را بخواهم؟
غریبانه می گریم، اما، آشناترین گریة این فصلم؛
خموشانه می مویم، اما بلندترین آواز این « در آمد» م.
مرا که از تو یک نگاه وام دارم، وامدار هزار تیز نگاه شرم آگین مکن.
وامدار عروسک سازان خیمه شب باز مخواه!
به حرمت جمعه هایی که شمرده ام،
و به پاس شبهایی که از روز نشناخته ام؛
با من از گرمی روز روشن بگو. شام را خود دیده ام.
تو را فریاد کشیدن، به گوارایی نوشیدن آب است.
تو را جستن، معقول تر است از جستن پیری، عصایش را، و یا جوانی، دل رمیدة بی قرارش را، و یا مرد کهنسالی، جوانی از کف داده اش را.
ندبه های من اگر چه دلتنگ اند، با تو گشاده روی اند. آری، نام من ناخشنودی است و شهرتم دلتنگی. دلتنگ از این همه نامردی، از این همه فریادهای بی فریادرس. دلتنگ از هجوم ناکامیها در زمانه ای که همه را نامی است و کامی و یاری و دیاری.
جمعه، بهانه است. ندبه در گیسوی جمعه می آویزد و در آنجا سرها می بیند که بی جرم و بی جنایت، هر یک به تاری آویخته اند.
جمعه، نوبت ندبه است. ندبه آخرین فریادها و واپسین نفس هایی است که به رنگ آسمان نیز معترض اند. اینان، بن بستها را چنان چشیده اند که کودکان، طعم شیر مادر را. نگویید: « گریه بس!» تا جمعه های ما چنین غریب و دلتنگ اند، با ندبه می آغازند و هر روز که با ندبه می آغازد، پایانی اشک آلود دارد.
ای از تو شاد هر دلِ تنگ! باورت هست که برای یک بار نَفَس کشیدن در هوای کامیابی، عمری است که لحظه ها را استقبال می کنیم و نَفَسهایمان را که به امیدی بر می ایند، تا مسلخ نا کامی و حسرت، بدرقه می کنیم؟ ما را بس است آن استقبالها و این بدرقه ها. تو را در غیبت و تنهایی بودن بس نیست؟
بیا که شاهنامة عمر، آخری بدین خوشی نخواهد داشت،
و این شعر طویل را بی قیافه مپسند.
دیگر به نرگسهای باغ سلام نمی کنم؛
هیچ یاسی را خیره نمی شوم؛
هیچ اقبالی را نمی بوسم؛
من تمام شده ام! بیا!
ایا دلتنگِ ندبه های من نیستی؟
ایا ندبه های مرا از این دلتنگ تر می خواهی؟
من تمام شده ام؛ بیا.
ای گل! تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
مـا آن شـقایقیم کـه بـا داغ زاده ایـم
کانال ندبه های دلتنگی🍂🌼
@nodbehayedeltangii
نویسنده: رضا بابایی
«هیچ شمعی نیست که به امید سپیدة ظهور، تا صبح فرج، در شبستان انتظار نسوزد. با تو از کدام دلتنگی خود بگویم؟ از تلخی فراق، یا سختی طعنههایی که میشنویم و دلخسته از آن میگذریم؟» این کتاب، شاخه گلی احساسی است که به آستان پربرکت مولا صاحبالزمان عجل الله تعالی فرجه تقدیم شده است، دل گویههایی آراسته به ادب و نظم. مؤلف در چهارده فراز عاشقانه، از دلتنگیهای قلب خستة خود با منجی چهاردهم سخن میگوید و حدیث روزهای تاریک و بدون خورشید را تکرار میکند. «ای همة آرزوهایم! من اگر مشتی گناه و شقاوتم، دلم را چه میکنی؟ با چشمهایم که یک دریا گریستهاند، چه میکنی؟ به ندبههای من که در هر صبح غیبت، از آسمان دل-تنگیهایم فرود میآیند، چگونه نگاه خواهی کرد
کانال ندبه های دلتنگی🍂🌼
@nodbehayedeltangii