بسم الله الرحمن الرحمن
#سوره_مبارکه_طارق_آیه_۱۳
(قطعا قرآن کریم گفتاری است جدا کننده ی حق از باطل, خیراز شر, وحلال از حرام)
یــا صــاحـــب الــزمــان☀️
🍃دلم دوباره خبر میدهد ظهور تو را
🍂بدون فاصله حس میکنم حضور تو را
🍃به من بگو که "نرفته" چگونه باز آید
🍂مسیر جاده خبر میدهد عبور تو را
سلام محبوب قلبم♥️
#امام_زمان
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
9.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «تقابل آخرالزمانی تفکرها؛ قسمت اول»
👤 استاد #رائفی_پور
💢 دجال یا امام دوازدهم؟!
🌷🌷🌷🌷🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده ی عزیزم،
امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
صحبتی با آیت الله خامنه ای
صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولّد شوم، برای اسلام و مسلمین جان می دهم.
و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید.
والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته
شعری برای حضرت رقیه
رقیه جان
بر سینه می زنم که مبادا درون آن
غیر رقیه خانه کند عشق دیگری👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۵۰ *═✧❁﷽❁✧═* گاهی ساعت ها کنارش می نشستم و به مدا
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۵۱
*═✧❁﷽❁✧═*
مریم همچنان مداد✏️ و تصویر آن پرنده در دستش بود . هردو را برداشتند و گفتند : ممنوعه🚫 چند شاخه گلی 🌹را هم که حلیمه سوزن دوزی کرده بود با گفتن ممنوعه با خود بردند . پیدا بود از جایی بو برده اند و به دنبال کتاب مفاتیح آمده اند .
کتاب📚 مفاتیح تنها دارایی مان بود که آن را هرگز از خودمان جدا نمی کردیم . زیر چشمی به مریم نگاه👀 کردم . او چشمش به دنبال پرنده اش 🕊بود که در دستان خبیث مچاله می شد و آن را توی جیبش می گذاشت . آنها حتی از عکس و تصویر پرنده بی زار بودند چرا که برایشان تداعی گر مفهوم آزادی بود که از آن سخت می ترسیدند😰
حین تفتیش ، نامه های 💌ما پخش زمین و پایمال شد و این موضوع خشم و عصبانیت حلیمه را برانگیخت . آنقدر در لحظه عصبانیت 😡، چهره مهربان و دوست داشتنی اش در هم می رفت (هنرمندانه یک ابرویش بالا می ماند و یک ابرویش پایین) که من هم می ترسیدم . حلیمه تند و تند نامه هایی که حالا برایمان حکم خانواده ها و عزیزانمان💞 را داشتند ، جمع کرد و به بغل گرفت و با همان قیافه عصبانی فریاد🗣 زد :
- اصلاً معلومه شما دنبال چی می گردین❓
آنها حرف حلیمه را نیمه کاره گذاشتند و
در 🚪را محکم بستند و رفتند 🚶♂
از این تفتیش ها زیاد صورت می گرفت.
در نامه هایی که خانواده ها برایمان می نوشتند📝 نگرانی موج می زد .
به خصوص به این دلیل که نامه اول مربوط به زمان بستری شدنمان در بیمارستان بود . از همه چیز و همه کس و همه لحظه ها می پرسیدند تا شاید بتوانند تصویر روشنی از اسارت 🙌ما بسازند .
ما هم برای اینکه به ناراحتی آنها اضافه نکنیم از گل وہلبل 🐦برایشان می نوشتیم . من هميشه بیشتر از فاطمه و حلیمه و مریم نامه داشتم . آنجا بود که فهمیدم😇 چقدر خوب است که پدرم عیال وار است از شهرهای مختلف نامه داشتم پیدا بود که جنگ همه خانواده را پراکنده کرده و هرکدام را به گوشه ای کشانده است .
از آنچه برایم می نوشتند 📝تصویر آوارگی و خانه به دوشی پیدا بود . فقط کریم ساکن تهران بود و منزلش در همسایگی خانواده فاطمه بود و گاهی از آنها برایم خبری می نوشت👌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحمن
#سوره_مبارکه_بلد_آیه_۸,۹
آیا برای او دو چشم قرار ندادیم تا با آنها آثار و نشانه های قدرت و توانایی ما را ببیند.
وآیا برای او زبان و دولب نیافریدیم تا با آنها سخن گوید و شکر و سپاس نعمت های ما را بجا آورد.