#شهیده_سیده_طاهره_هاشمی
🌷🌷🌷🌷🌷
تنها #بانوی_شهیده
قیام خونین #ششم_بهمن
شهر آمل
در اول خرداد سال 46 در شهربانو محله شهر آمل در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. شش ساله بود که به مدرسه رفت و با اشتياقي بسيار به تحصيل پرداخت و پيوسته جزو شاگردان ممتاز کلاس بود. انساني صبور، صادق، از خود گذشته و صريح اللهجه بود که هميشه نظراتش را آشکارا بيان مي کرد و از بيان حقيقت ترسي نداشت. بسيار کوچک بود که همراه خواهرانش در راه پيمايي ها شرکت مي کرد.
در پانزده سالگي، به عنوان يکي از فعال ترين اعضاي واحد خواهران انجمن شهربانو محله شروع به کار کرد و از نظر اخلاق و رفتار، الگوي ديگران شد.
بالاترين دغدغه طاهره آشنا ساختن دوستان و آشنايان با اسلام بود. بسيار به خواندن نماز اول وقت و نماز جماعت اهميت مي داد و سعي داشت پيام هاي شانزده گانه امام را نکته به نکته رعايت کند و در اين راستا، غالباً روزهاي دوشنبه و پنج شنبه را روزه مي گرفت.
او که علاقه زيادي به خط و نقاشي داشت، درباره وقايع انقلاب و جنگ، طرح هاي زيادي را از خود به جا گذاشت. او علاقه خاصي به امام داشت و هرگاه دلتنگ مي شد، عکس امام را مي کشيد. يک هفته قبل از شهادت، طاهره به همراه اعضاي انجمن اسلامي دبيرستان هاي دخترانه، به اردويي در تهران رفت و از بهشت زهرا و مزار شهداي 72 تن ديدار کرد.
يک شب قبل از شهادتش براي خانواده تعريف کرده بود که شهيد بهشتي و يارانش را با دو تن از اعضاي انجمن اسلامي محل در خواب ديده و مژده شهادتش را از زبان آنها شنيده است. در روز ششم بهمن سال 60، هنگامي که گروه هاي چپ متجاوز که از مدت ها قبل در جنگل هاي اطراف آمل مستقر شده بودند، به شهر حمله کردند، او که در گردآوري دارو، غذا و تهيه کيسه براي شن و سنگرسازي، سر از پا نمي شناخت. در غروب روزي خونين، هنگامي که مي رفت تا دوستش را همراهي کند، به ضرب گلوله دشمنان انقلاب از پا درآمد و به آرزوي ديرين خود، شهادت، نائل شد👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
🌹سهم #روز صد_وهفتاد_وششم: خطبه ۵۰ تا ۴۷ #نهج_البلاغه
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۰ : ( پس از پایان جنگ صفین و ماجرای حکمیت در سال۳۸ هجری در شهر کوفه ایراد فرمود.)
🔹علل پيدايش فتنه ها
♦️همانا آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است. نوآوری هايی که قرآن با آن مخالف است و گروهی «با دو انحراف ياد شده» بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند که بر خلاف دين خداست.
پس اگر باطل با حق مخلوط نمی شد، بر طالبان حق پوشيده نمی ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص می گشت زبان دشمنان قطع می گرديد. امّا قسمتی از حقّ و قسمتی از باطل را می گيرند و به هم می آميزند، آنجاست که شيطان بر دوستان خود چيره می گردد و تنها «آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند» نجات خواهند يافت.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۴۹
🔹خداشناسی
♦️ستايش خداوندی را سزاست که از اسرار نهان ها آگاه است و نشانه های آشکاری در سراسر هستی بر وجود او شهادت می دهند. هرگز برابر چشم بينندگان ظاهر نمی گردد. نه چشم کسی که او را نديده می تواند انکارش کند و نه قلبی که او را شناخت می تواند مشاهده اش نمايد. در والايی و برتری از همه پيشی گرفته. پس از او برتر چيزی نيست و آنچنان به مخلوقات نزديک است که از او نزديک تر چيزی نمی تواند باشد. مرتبه بلند او را از پديده هايش دور نساخته و نزديکی او با پديده ها او را مساوی چيزی قرار نداده است. عقل ها را بر حقيقت ذات خود آگاه نساخته، امّا از معرفت و شناسايی خود باز نداشته است. پس اوست که همه نشانه های هستی بر وجود او گواهی می دهند و دل های منکران را بر اقرار به وجودش واداشته است، خدايی که برتر از گفتار تشبيه کنندگان و پندار منکران است.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۴۸ : ( به هنگام حرکت برای جنگ با شامیان در نخیله کوفه در ۲۵ شوال سال ۳۷ هجری قمری ایراد فرمود.)
🔹ضرورت آمادگی رزمی
♦️"ستايش خداوند را سزاست، هر لحظه که شب فرا رسد و پرده تاريکی فرو افتد؛ ستايش مخصوص پروردگار است هر زمان که ستاره ای طلوع و غروب کند؛ ستايش خداوندی را سزاست که نعمت های او پايان نمی پذيرد و بخشش های او را جبران نتوان کرد. پس از ستايش پروردگار، پيشتازان لشکرم را از جلو فرستادم و دستور دادم در کنار فرات توقّف کنند، تا فرمان من به آنها برسد، زيرا تصميم گرفتم از آب فرات بگذرم و به سوی جمعيّتی از شما که در اطراف دجله مسکن گزيده اند رهسپار گردم و آنها را همراه شما بسيج نمايم و از آنها برای کمک و تقويت شما ياری بطلبم.
می گويم: منظور امام(علیه السلام) از «ملطاط» آن جايی است که دستور توقّف داد، «کنار فرات» که به کنار فرات يا دريا «ملطاط» هم می گويند. و امام(علیه السلام) از کلمه «نطفه» آب فرات را اراده کرده که شگفت آور است."
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۴۷
🔹خبر از آينده كوفه
♦️ای کوفه! تو را می نگرم که چونان چرم های بازار عُکاظ کشيده می شوی، زير پای حوادث لگدکوب می گردی و حوادث فراوان تو را در بر می گيرد. من به خوبی می دانم، ستمگری نسبت به تو قصد بد نمی کند، مگر آن که خداوند او را به بلايی گرفتار سازد يا قاتلی بر او مسلّط گرداند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶۴ *═✧❁﷽❁✧═* چند بار از حاجی ملاقات با صبحی فرماند
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۶۵
*═✧❁﷽❁✧═*
شنیده 👂بودیم هر چند وقت یکبار عدهای را به زیارت🕌 میبرند . این تنها احتمالی بود که میتوانست این شادی را تفسیر کند . ناگهان در آن سکوت و بی خبری از پشت در و پنجره صدای🗣 ناشناسی شنیده میشد که به زبان فارسی اما با لهجه عربی پشت سر هم میگفت : بخند ، بخند ، سرت بالا ! سرت بالا ! همدیگرو بغل کنید 🤗 آفرین .
بسیار کنجکاو 😇شده بودیم و میخواستیم از این کلمات درهم و برهم متوجه داستان شویم . حلیمه که همیشه با صحبتهای عادیاش همه ما را به خنده☺️ میانداخت ، گفت : بچهها بیاید همدیگرو بغل🤗 بگیریم و سرمان را بالا نگه داریم و بخندیم شاید بفهمیم چه اتفاقی افتاده .
شنیده بودم بچهها کلمات فارسی را وارونه به عراقیها یاد میدهند . به همین دلیل کلماتی را که میشنیدیم برایمان راهگشا نبود 😐درحال بحث و تحلیل دیدهها و شنیدههایمان بودیم که صدای🗣 نزدیک شدن نگهبان حاجی به قفس مان را شنیدیم . سریع چادرهایمان را پوشیدیم و آماده نشستیم . وارد شد و به ما گفت : بیرون بیایید .
من از ترس اینکه شاید بخواهند ما را به جای دیگری ببرند، نامههایم💌 را زیر چادرم قایم کردم و بیرون آمدم . کمی آن طرف تر از یک اتاقک حصیری که ما به آن آغل میگفتیم ، یک نیمکت گذاشته بودند و برای اینکه آغل پنهان باشد ، پتویی پشت نیمکت آویزان کرده
بوددند . در آن بیابان بیآب و علف یک گلدان درختچه نخل🌴 هم برای زیبایی و تزئین گذاشته شده بود و در کنار همه اینها مردی با یک لبخند به ما سلام✋ کرد و خوشآمد گفت . از صدایش او را شناختیم . همان مردی بود که برادرها را به لبخند زدن و در آغوش🤗 گرفتن هم دعوت میکرد .
او عکاس بود . ابتدا تمایلی به عکس گرفتن نشان ندادیم☹️ اما به تصور اینکه این عکس ممکن بود برای خانوادههایمان ارسال شود و این درختچه و نیمکت و پتو بتوانند نگرانی آنها را کم کنند ، به عکس گرفتن رضایت دادیم👌
عکاس گفت :
- چادرهایتان را درآورید تا ازتان عکس بگیرم
گفتیم : با چادر عکس می گیریم .
در حالی که زیر لب غرولند می کرد گفت : من از چی اینها عکس بگیرم⁉️ لااقل دست هایتان را بیرون آورید
ما از حرف هایش سر در نیاوردیم اما حلیمه که این جملات را خوب فهمیده بود برایمان ترجمه کرد . وقتی روی نیمکت نشستیم ، دوباره همان کلمات « خنده ، خنده ، سربالا ، بغل کنید آفرین » را تکرار کرد . ما بی اعتنا 😕به آنجه می شنیدیم ، منتظر پایان این صحنه سازی ها بودیم .
تازه فهمیدیم 😇منظورش از « همدیگر را بغل کنید » این است که به هم نزدیک شوید . عکاس 📷که عکس العملی از ما نمی دید دوباره و چند باره حرفش را تکرار می کرد ، وفتی مطمئن شد ما با همین چادرها عکس می گیریم ، مدام ما را جا به جا می کرد ؛ یا می گفت همه بنشینید یا می گفت همه بایستید . هرچه می گفت سر بالا ! ما سرمان را پایین می انداختیم .
می گفت «خنده» ! ما اخم😞 می کردیم ، آخرین بار که به مریم رو کرد و گفت : بغل کنید مریم از کنار من بلند شد و بالای سرم ایستاد . عکاس آن قدر عصبانی😡 شده بود که اگر کاردش می زدی خونش در نمی آمد . مریم که دید عکاس حسابی به هم ریخته و به او گفت : حالا بخند! او هم بالاخره تصمیم گرفت چیدمان عکس را به خودمان بسپارد 👌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_بقره_آیه_۹۹
#چه_کسانی_آیات_روشن_را_
انکار_می کنند?
( خداوند می فرماید ای پیامبر صلی الله علیه وآله, ما حقیقتاً به سوی تو آیاتی روشن و روشنگرفرو فرستادیم
و هیچ کس جز افراد فاسق آن را انکار نمی کند.
#سلام_امام_زمانم 💚
«صبحم» شروع می شود آقا به نامتان
«روزی من» همه جـا «ذکـر نـامتـان»
صبح علی الطلوع «سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹سهم #روز صد_وهفتاد_وهفتم : خطبه ۴۶ تا ۴۳ #نهج_البلاغه
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه ۴۶ : ( در سال ۳۷ هجری که امام علیه السلام به سوی شام سفر آغاز کرد، این نیایش را در حالی که پا در رکاب نهاد مطرح فرمود.)
🔹دعای سفر
♦️خدايا! از سختی سفر و اندوه بازگشتن و روبرو شدن با مناظر ناگوار در خانواده و مال و فرزند به تو پناه می برم. پروردگارا! تو در سفر همراه ما و در وطن نسبت به بازماندگان ما سرپرست و نگهبانی و جمع ميان اين دو را هيچ کس جز تو نتواند کرد، زيرا آن کس که سرپرست بازماندگان است نمی تواند همراه مسافر باشد و آن که همراه و همسفر است سرپرست بازماندگان انسان نمی تواند باشد.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه ۴۵ : ( قسمتی از سخنرانی طولانی امام علیه السلام که در روز عید فطر در کوفه ایراد فرمود.)
1⃣ ضرورت ستايش پروردگار
♦️ستايش خداوندی را سزاست که کسی از رحمت او مأيوس نگردد و از نعمت های فراوان او بيرون نتوان رفت؛ خداوندی که از آمرزش او هيچ گناهکاری نااميد نگردد و از پرستش او نبايد سرپيچی کرد. خدايی که رحمتش قطع نمی گردد و نعمت های او پايان نمی پذيرد.
2⃣ روش برخورد با دنيا
♦️ دنيا خانه آرزوهايی است که زود نابود می شود و کوچ کردن از وطن حتمی است. دنيا شيرين و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش می رود و قلب بيننده را می فريبد. سعی کنيد با بهترين زاد و توشه از آن کوچ کنيد و بيش از کفاف و نياز خود از آن نخواهيد و بيشتر از آنچه نياز داريد طلب نکنيد.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه ۴۴ : (در سال ۳۸ هجری، یکی از فرمانداران امام علیه السلام به نام مصقله بن هبیره اسیران بنی ناجیه را از فرمانده لشکر آن حضرت را خرید و آزاد کرد، اما وقتی از او غرامت خواستند به طرف معاویه فرار کرد.)
🔹تأسف از فرار مصقله
♦️خدا روی مصقله را زشت گرداند، کار بزرگواران را انجام داد، امّا خود چونان بردگان فرار کرد؛ هنوز ثناخوان به مدّاحی او برنخاسته بود که او را ساکت کرد، هنوز سخن ستايشگر او به پايان نرسيده بود که آنها را به زحمت انداخت. امّا اگر مردانه ايستاده بود همان مقدار که داشت از او می پذيرفتيم و تا هنگام قدرت و توانايی به او مهلت می داديم.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه ۴۳ : ( وقتی نماینده خود جریربن عبدالله را در سال ۳۶ هجری به طرف معاویه فرستاد و پاسخی روشن نمی داد یاران امام گفتند، وسایل جنگ را مهیا کن، فرمود:)
1⃣ واقع نگری در برخورد با دشمن
♦️مهيّا شدن من برای جنگ با شاميان در حالیکه «جرير» را به رسالت به طرف آنان فرستاده ام، بستن راه صلح و بازداشتن شاميان از راه خير است، اگر آن را انتخاب کنند. من مدّت اقامت «جرير» را در شام معيّن کردم، که اگر تأخير کند يا فريبش دادند و يا از اطاعت من سرباز زده است. عقيده من اين است که صبر نموده با آنها مدارا کنيد، گر چه مانع آن نيستم که خود را برای پيکار آماده سازيد.
2⃣ ضرورت جهاد با شاميان
♦️من بارها جنگ با معاويه را بررسی کرده ام و پشت و روی آن را سنجيده، ديدم راهی جز پيکار يا کافر شدن نسبت به آن چه که پيامبر(صلی الله علیه و آله)آورده باقی نمانده است، زيرا در گذشته کسی بر مردم حکومت می کرد که اعمال او [عثمان] حوادثی آفريد و باعث گفتگو و سرو صداهای فراوان شد، مردم آنگاه اعتراض کردند و تغييرش دادند.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄