#نهضت_انتظار ۱۱۰
بسم رب الحسین علیه السلام
مواجهه ی اصلی ما تمدن غرب نیست❌
یا بهتر بگم نظام سلطه نیست
نظام سلطه فرهنگ و فکری که داره
القاء میکنه تئوریزه شده هواپرستی است😒
ما الان با این مواجهیم
همه ی دستورات ما در درگیری با
این ابلیس وار زمان باید تنظیم بشه✔️
تمدن غرب بخشیش ناشی از همین ابلیس هست
مردم اروپا مثل المان و انگلیس و ..... اگه
زیر نظر صهیونیست غاصب نبودن
قطعا به راه دیگه ای می رفتن☹️
قطعا زندگی هواپرستی که الان انتخاب کردن را
اون ها انتخاب نمی کردن
و دارید میبینید که چه آشوب هایی هم تو کشورهاشون هس
و بخاطر همین زندگی هواپرستی
تظاهرات میدن و از این زندگی خسته شدن😢
اگه ما یکم بتونیم با مردم اروپا ارتباط
برقرار کنیم
👈 قطعا از این زندگی نجات میدیم
چرا که آن ها تشنه ی این معارف هستن
و مخصوصا اگه بدونن مادر آخرین منجی که
ما منتظرش هستیم #اروپایی است😍
دیگه راحت تر میان این سمت چه فایده که
خیـــــــلی از ما اصلا به فکرش هم نیستیم
چه برسه به وقت گذاشتن و کار کردن در این زمینه😏
همه ی شما هم شنیدید که وقتی ظهور
محقق بشه
این ها با یه مذاکره کوتاه تسلیم حضرت میشن👌
و خیلی هاشونم به این نتیجه رسیدن که
این راهی رو که میرن غلطه📛
منتهی کسی نیست دستشون را بگیره
سوال
حالا این تمدن غربی که از روی هواپرستی نشات گرفته
با چی داره مبارزه میکنه؟؟
نسبت دشمنی اش را چی قرار داده که
ما نسبت به آن موضع بگیریم؟؟؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
⁉️ چقدر لقمه حلال و حروم برامون مهمه؟ #تاحالا_به_این_فکر_کردین آیا امام زمان حاضرن با ما همسفره بشن یا نه؟
#حضرت_معصومه
👈چه جمله زیبایی گفتند فرمانده:
در زمان غیبت
به کسی
منتظر می گویند
که منتظر
شهادت🕊🌷
باشد...
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا 🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۹۴ *═✧❁﷽❁✧═* دست و پایم 👣یخ کرده بود. تمام تنم می لرز
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۱۹۵
*═✧❁﷽❁✧═*
می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم❤️ می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده😔می گویند بهانه ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.»
بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم 👜را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام»
توی ماشین 🚗و بین راه همه اش به فکر صدیقه بودم. نمی دانستم چطور باید توی چشم هایش نگاه👀 کنم.
دلم❤️ برای بچه هایش می سوخت. از طرفی هم نمی توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم.
این غصه ها را که توی خودم می ریختم، می خواستم خفه شوم😞
به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست😒 انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه های سیاه 🏴زده بودند
مادرشوهرم بنده خدا با دیدن آن ها هول شده بود 😲و پشت سر هم می پرسید: «چی شده. بچه ها طوری شده اند⁉️》
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷