eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
290 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
955 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه‌ها را دوست دارم تک تک شان را ؛ چرا که دل خوشم که جمعه زمانی است برای آمدنت ... ▪️سلام دلیل تمام دوست داشتنی‌ها اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
4 محبت جمعی به امام‌ زمان(عج)💞 📖 در دعای عهد داریم که: اللَّهمَّ بَلغَ مَولَانَا الاَمامَ الهادیَ المَهدِیَّ القَائِمَ بِاَمرِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ الطَّاهِرینَ، ←عَن جَمیِعِ المُومِنیِنَ‌و المَومِنَات... 💢 خدایا به امام زمان ابلاغ کن! از طرف چه کسی؟ 🔶 از طرف همه مؤمنین و مؤمنات «عن جمیع المؤمنینَ والمُؤمنات» و این خودش نکته بسیار مهمی است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 👈مقید نبودن به دنیا بارزترین ویژگی شهید رشوند بود. به هیچ عنوان اجازه نمی داد دنیا دست و بالش را ببندد. عرق خاصی برای کارش داشت و تلاش می کرد در همه حوزه ها فعالیت داشته باشد، مثلا مدتی زبان انگلیسی را دنبال کرد. در خانه پرتاپ دارت انجام می داد. می گفت همه چیز را باید یاد گرفت. آدم مهربانی بود. در سوریه وقتی به بچه های حلب خبر دادند عمو رشید شهید شده بچه ها گریه می کردند. شهید در مدت زمانی که حلب بود برای مردم سوری غذا و نفت می برد و از این طریق ارتباط خوبی با بچه ها پیدا کرده بود👌 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
۱۱۱ بسم رب الحسین علیه السلام نظام سلطه میگه ای آدم ها 👈 یا مدیریت نکنید و مدیریت بشید و مدیریت نکردن و منفعل بودن را و مثل قلوه سنگ در رودخانه حرکت کردن را تبدیل کرده به یک ارزش و یه مد به یه چیز جذاب😒 و یا میگه 👈می خوایی مدیریت کنی اشکال نداره منتهی بد مدیریت کن
تا اونجایی که به ما میگه اصلا مدیریت نکن و هرزگی را رواج میده😏 هردم بیل زندگی کردن و غذاخوردن و .... را به آدم توصیه میکنه📛 لذا آموزش پرورش ما ابدا قدرت مبارزه با نظام سلطه را نداره☹️ گاهی موقع هم آدم شک میکنه که نکنه درس های ما رو تو آموزش و پرورش یه جوری تنظیم شده که قدرت مقابله با نظام سلطه را نداشته باشه❌ مخصوصا اگه دولتی سر کار باشه که با سلطه گران غربی هم فکر باشه😒
که بنده فک میکنم مدیریت فعلی کشور ما را نظام سلطه برنامه ریزی کرده که این اتفاق ها باید بوجود بیاد✔️📛 و احتمال میدیم که به آموزش و پرورش ما نفوذ کردند و در برنامه ریزی های درسی ما می خواد درس ها انقدر خنثی باشند که نه سیخ بسوزه و نه کباب😏 و بهش بگی چیزی یاد نمیدی میگه مگه چیزی هست؟؟ مگه این ها حرف غلطی است؟؟ در ریاضیات و جغرافیات و دینیات و نمیدونم تو همه چیات و .... بعد میگی بابا یکم از خنثی بودن دربیارش😖 رسما میگن ما نمی خواییم حساسیت در جامعه بدنبال بیاره❌
این شد جواب؟ خب مرد باش و از دانشت دفاع کن و دلیل بیار برای روشت البته اگه بتونی پای میز سوال بکشونی😏 مگه درد یکی هس؟؟ فک کنم این شعر از باباطاهر خدابیامرز هست که می گفت اگه دردم یکی می بود ...... البته کامل حفظ نیستم همین یه تیکه اش تو ذهنم بود✔️ لذا نظام سلطه دنبال این هست که کسی مدیریت نکنه و یا مدیریت بد داشته باشه😒 صلی الله علیک یا اباعبدالله اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۹۵ *═✧❁﷽❁✧═* می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفت
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۱۹۶ *═✧❁﷽❁✧═* جلوی خانه مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم ❤️خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه پوش می آمدند و می رفتند. بنده خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده💯 دلداری اش می دادم و می گفتم: «طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده.» همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن😭 زار می زد و می گفت: «قدم جان! حالا من سمیه و لیلا را چطور بزرگ کنم❓» سمیه دوساله بود؛ هم سن سمیه من. ایستاده بود کنار ما و بهت😳 زده مادرش را نگاه می کرد. لیلا تازه شش ماهش 🌙تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن ها به مادرشوهرم تسلیت می گفتند. پا به پایش گریه 😭می کردند و سعی می کردند دلداری اش بدهند. فردای آن روز نزدیک های ظهر☀️ بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد🗣 زدند: «آقا صمد آمد. آقا صمد آمد.» خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی😱 لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم😭 صدیقه دوید طرف صمد. گریه می کرد و با التماس می گفت: «آقا صمد! ستار کجاست⁉️ آقا صمد داداشت کو⁉️» صمد نشست کنار باغچه، دستش✋ را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه 😭می کرد. دلم برایش سوخت. صدیقه ضجّه می زد و التماس 🙏می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرمانده ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم⁉️ می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی⁉️》 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
📌 ترور شهید ▪️این بار عصرِ جمعه سربازی دیگر شهید شد... دورتان بگردم، شما نمی‌آیید؟ العجل یا صاحب الزمان