#شهید_عبدالحمید_دیالمه
🌷🌷🌷🌷🌷
چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند،در تمام مدت سرش بالا نیامد!
نگاهش هم به زمین دوخته بود..
خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه..
گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
بعضی ها وقتی گرفتار میشن میگن :
خدایا مگه من چیکار کردم که باید انقدر بدبختی بکشم؟؟
اینا باید درست حرف بزننن باید بگن :
مگه من بد نماز میخونم که اونقدر گرفتار میشم ...
#استاد_پناهیان ☺️
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۸۶ *═✧❁﷽❁✧═* وقتی از آن اتاق کثیف به سلولم برگشتم ن
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۸۷
*═✧❁﷽❁✧═*
شدت دلپیچه اجازه نمیداد کمرم را صاف نگه دارم و راست بایستم😔
در حالی که دلم را گرفته و به خود میپیچیدم با همان بوی متعفن و مشمئزکنندهی کفش👟 و شلوار آلوده وارد شدم. حالت رقتانگیزی داشتم. خندههای تحقیرآمیز 😂آنها از دردی که میکشیدم تلختر و گزندهتر بود. به زبان فارسی- کُردی گفت: خدا با چه زبانی با مردم سخن میگوید؟ شما با چه زبانی با خدا سخن میگویید؟ محمد (ص) و قرآن و کربلا و امام حسین همه عرب هستند و مال ما هستند. شما آمدهاید ما را مسلمان کنید❓
جواب من فقط سکوت بود و سکوت.
دوباره گفت: برایمان انقلاب خمینی را آوردهای دختر خمینی؟
بوی انقلاب میدهی😏
بوی تعفن کفشهایم تمام اتاق را پر کرده بود. آنها بینیهایشان 👃را گرفته بودند. دیگر طاقت یک لحظه ایستادن را نداشتم😖 فکر کردم شاید بیماری وبا گرفتهام چون کنترلم را از دست داده بودم و نمیتوانستم روی پا 👣بایستم
نشستم اما دوباره به زور اسلحه🔫 و تشر افسر عراقی بلندم کردند که بایستم. میگفتند: شما نماز میخوانید؟ به چه زبانی؟ عربی؟ آمدهاید کربلا بروید؟ خمینی برای ما پیام💌 میفرستد. او میخواهد کشور ما را به هم بریزد، تو چه میگویی دختر 🧕خمینی؟
توان حرف زدن نداشتم. فقط به خودم میپیچیدم و نمیدانستم قرار است کی از این محکمهی جانفرسا بیرون بروم😞حاضر بودم عطای دکتر و دارو 💊را به لقایش ببخشم. تمام سر و صورتم خیس عرق بود و صدای تپش قلبم ❤️را به وضوح میشنیدم. زانوهایم وزن بدنم را تاب نمیآوردند و حلق و زبانم خشکیده و به هم قفل🤐 شده بود.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_ابراهیم_آیه_۷
#تاثیر_شکر_و_کفران_در_نعمتها
وهمانطوری که پروردگار شما اعلام کرد اگر شکر نعمتهای مرا به جا آورید من به طور قطع نعمتهای شما را افزون می کنم
واگر از نعمتها قدر دانی نکنید و درست از آنها استفاده نکنید به عذاب و مجازات شدیدمن دچار می شوید.
🦋⃟📸
#یآ_آیها_غࢪیب
#سلام_امام_زمان
بھ رو؎ نديده ات قسم!
چشمان عاشقم در پۍ واژه ای مے گردند
تا نامت را صدا ڪنند..📞
اما چھ ڪنند واژه ها و چھ بۍ معناست!
هر واژه ا؎ در برابر معناۍ وجودت..🌿🎶
❤️|↫ #اللهمعجللولیڪالفرج
#سلام مولای ما
وفا خواهد شد!
عهد بسته شده با
ولایت علی مرتضی سلام الله علیه،
میان فوج فوج بندگان
در زمانهی باشکوه آمدنت ...
حقی که با علی و فرزندان اوست
بازخواهد گشت
به دست صاحبانش ...
خیلی زود ...
همین روزها ...
با دعاهای من و تو
برای ظهورش ...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#عیدسعیدغدیرخممبارک
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_امیر_المومنین
#شهید_سردار_قاسم_سلیمانی
🌷🌷🌷🌷🌷
هر كس به مدار مغناطيسی #علیبنابیطالب(علیه السلام)
نزدیکتر شد،
اين مدار بر او اثر می گذارد
او #کمیلبنزیاد میشود،
او #ابوذر_غفاری میشود،
او #سلمان پاک میشود...👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۸۷ *═✧❁﷽❁✧═* شدت دلپیچه اجازه نمیداد کمرم را صاف
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۸۸
*═✧❁﷽❁✧═*
کمآبی💦 همهی وجودم را بیرمق و ناتوان کرده بود. ثانیهها به سختی عبور میکردند. دلپیچه و فشار اسهال مثل طوفان مرا به زمین میکوبید🤕 بعد از این همه سؤال بیجواب و سرپا ایستادن، وقتی حس میکردم بند بند استخوانهایم دارند از هم جدا میشوند، تازه نفر سومی وارد اتاق شد و پشت میزی که در کنارش کمدی بود، نشست. با تمسخر 😏پرسید: شنو وجعک بنت الخمینی؟ (دردت چیه بنت الخمینی؟)
برای اینکه بیشتر از این آنجا نمانم و به رنجم خاتمه دهم گفتم: دردی ندارم❌
دکتر چهار تا قرص💊 لوموتیل به دستم داد و به سرباز گفت: اخذوها. (ببریدش)
وقتی به سلول برگشتم خواهرها خیلی نگران شده بودند. بالافاصله فاطمه پرسید: حالت خوبه؟ درمانگاه بیرون از اینجا بود، با ماشین🚕 بردنت؟
گفتم: نه پشت همین سیاهچالها یک عمارت آینهکاری درست کردهاند که هیچ شباهتی به درمانگاه ندارد ☹️و برای بازجویی از مریض و مجروحین آنجا نشسته بودند. این امامزاده شفا که نمیدهد کور هم میکند😑
اسم داروها را در همان مدت کوتاهی که در مرکز امداد جبهه (مدرسهی کودکان استثنایی) با خانم عباسی کار میکردم، یاد گرفته بودم 👌اما باز هم از فاطمه پرسیدم: این قرص ریزها همان لوموتیل است؟ نفری یکی از اینها بخوریم.
گفت: اینها که آب نبات نیست تقسیمش میکنی، تمام آب بدنت رفته، باید هر چهار تا را با هم بخوری😋
بدون آب چهار تا قرص💊 را خوردم.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️