eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
300 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
952 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیزده ماده غذایی که هر چقدر بخورید چاق نمیشوید 🔸این لیست از غذاهای کم کالری را به افرادی که خواهان لاغری هستند، توصیه می‌کنیم که می‌توانند در طول روز به میزان زیاد بخورند بدون اینکه نگران چاقی باشند
🌷🌷🌷🌷🌷 💠روبوسی💠 عید و بدرقه و زیارت برایش فرقی نداشت. هر وقت می‌خواستیم روبوسی کنیم فقط پیشانی‌مان را می‌بوسید. نه فقط من، با خاله‌ها و عمه‌ها هم همین طور بود. گفتم: «ما که مَحرَمیم چرا درست روبوسی نمی‌کنی؟» با همان حُجب و حیای همیشگی‌اش گفت: «آخه خواهرِ من! دلیلی نداره صورت زن‌ها رو ببوسم، فقط صورت مادر رو می‌بوسم. می‌ترسم در غیر این صورت به گناه بیفتم». شهید شعبان قاضی‌پور 📚آرشیو مؤسسه فرهنـگی مطاف عشق 🌺رسول خدا (صلی الله علیه و آله) : هر گاه یکی از محارم خود را که به بلوغ جنـسی رسـیده، ببوسد؛ بین دو چشم و سر او را ببوسد و از بوسیدن گونه و دهان خودداری کند. 📚مستدرك ‏الوسايـل، ج9، ص 7 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
*═✧❁﷽❁✧═* به هر طریقی بود ... بالاخره برنامه معرفی تموم شد ... منم که از ساعت🕰 2 بیدار بودم ... تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم هام رو بستم ... هنوز چشم هام گرم نشده بود ... که یه سی دی 💽ضرب دار و بکوب گذاشتن ... صداش رو چنان بلند کردن که حس می کردم مغزم داره جزغاله میشه ... و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد🗣 زد ... - بابا یکی بیاد وسط ... این طوری حال نمیده ... و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط ... دوباره چشم ها رو بستم ... اما این بار، نه برای خوابیدن ... حالم اصلا خوب نبود😖 ... وسط اون موسیقی بلند ... وسط سر و صدای اونها ... بغض راه گلوم رو گرفته بود ... و درگیری و معرکه ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس🚎 توی وجودم بود ... با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود ... - خدایا ... من رو کجا فرستادی؟ ... داره قلبم میاد❤️‍🔥 توی دهنم... کمکم کن ... من ... تک و تنها ... در حالی که حتی نمی دونم باید چی کار کنم؟ ... چی بگم؟ ... چه طوری بگم؟ ... اصلا ... تو، من رو فرستادی اینجا؟ ... چشم های خیس و داغم بسته بود ... که یهو حس کردم آتش ♨️گداخته ای به بازوم نزدیک شد ... فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می شد ... از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار ... دستش روی هوا موند ... مات و مبهوت زل زد🙄بهم ... - جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم ... صدات کردم نشنیدی😕 ... می خواستم بگم تخمه بردار ... پلاستیک رو رد کن بره جلو ... اون حس به حدی زنده و حقیقی بود ... که وحشت، رو با تمام سلول های وجودم حس کردم ... و قلبم 💔با چنان سرعتی می زد که ... حس می کردم با چند ضرب دیگه، از هم می پاشه .. خیلی بهش برخورده بود ... از هیچ چیز خبر نداشت ... و حالت و رفتارم براش ... خیلی غریبه و غیرقابل درک بود .. پلاستیک رو گرفتم ... خیلی آروم ... با سر تشکر کردم ... و بدون اینکه چیزی بردارم ... دادم صندلی جلو ... تا اون لحظه ... هرگز چنین آتش🔥 و گرمایی رو حس نکرده بودم ... مثل آتش گداخته ای ... که انگار، خودش هم از درون می سوخت و شعله می کشید ... آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم ... هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود ... اما ته قلبم گرم شد ... مطمئن شدم ... خدا حواسش بهم هست ... و به هر دلیل و حکمتی ... خودش، من رو اینجا فرستاده ... با وجود اینکه اصلا نمی تونستم بفهمم چرا باید اونجا می رفتم🤔 ... قلبم آرام تر شده بود ... هر چند ... هنوز بین زمین و آسمان بودم ... و شیطان😈 هم ... حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت ... ـ الهی ... توکلت علیک ... خودم رو به خودت سپردم ... اتوبوس ایستاد ... خسته و خواب آلود ... با سری که حقیقتا داشت از درد🤕 می ترکید ... از پله ها رفتم پایین ... چند قدم رفتم جلو و از جمع فاصله گرفتم ... هوای تازه، حالم رو جا آورد و کمی بهتر کرد ... همه دور هم جمع شدن و حرکت، آغاز شد ... سعید یکم همراه من اومد ... و رفت 🚶‍♂سمت دوست های جدیدش ... چند لحظه به رفتارها و حالت هاشون نگاه کردم... هر چی بودن ولی از رفقای قبلیش خیلی بهتر بودن ... دخترها وسط گروه و عقب تر از بقیه راه می رفتن ... یه عده هم دور و برشون ... با سر و صدا و خنده های بلند😂 ... سعید رو هم که کاری از دستم برنمی اومد ... که به خاطرش عقب گروه حرکت کنم ... منتظر نشدم و قدم هام رو سریع تر کردم ... رفتم جلو ... من ... فرهاد ... با 3 تا دیگه از پسرها ... و آقایی که همه دکترا داشت و دکتر صداش می کردن ... جلوتر از همه حرکت می کردیم ... اونقدر فاصله گرفته بودیم که صدای خنده ها و شوخی هاشون ... کمتر به گوش👂 می رسید .. فرهاد با حالت خاصی زد روی شونه ام . ـ ای ول ... چه تند و تیز هم هستی ... مطمئنی بار اولته میای کوه⛰؟ ... ولی انصافا چه خواب سنگینی هم داری ... توی اون سر و صدا چطور خوابیدی؟ ... و سر حرف زدن رو باز کرد ... چند دقیقه بعد از ما جدا شد و برگشت عقب تر ... سراغ بقیه گروه ... و ما 4 نفر رو سپرد دست دکتر ... جزو قدیمی ترین اعضای گروه شون بود ... با همه وجود دلم می خواست جدا بشم ... و توی اون طبیعت سرسبز و فوق العاده گم بشم ... هوا عالی بود ... و از درون حس زنده شدن بهم می داد ... به نیمچه آبشاری که فرهاد گفته بود رسیدیم ... آب با ارتفاع کم ... سه بار فرو می ریخت ... و پایین آبشار سوم ... حالت حوضچه مانندی داشت ... و از اونجا مجدد روی زمین جاری می شد ... آب💦 زلال و خنکی ... که سنگ های کف حوضچه به وضوح دیده می شد ... منظره فوق العاده ای بود ... محو اون منظره و خلقت بی نظیر خدا بودم ... که دکتر اومد سمتم ... ـ شنا بلدی؟ .. سرم رو آوردم بالا و با تعجب بهش نگاه😳 کردم ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 《و انّا لَجَعلونَ ما عَلیها صَعیداً جُرُزا》 دنیوی رزق و برق دنیا برای آزمایش است و نباید فریب آن را خورد و اینها پایدار نیست و سرانجام محو و نابود خواهد شد ما همه آنچه را روی زمین است از میان خواهیم برد و سطح زمین را خشک و بی آب وعلف می گردانیم
❖ بوی گلها🌼 🍃 عالمی را مست وحیران میکند، دیدن مهدی هزاران درد، درمان میکند، مدعی گوید🌺❤️ که با یک گل نمیگردد بهار، ما گلی داریم که عالم را گلستان میکند. 🌱" اللهم عجل لولیڪ ألفرج "🌱 هر روز بنشینید یك‌ مقدار با امام‌زمان(عجل تعالی فرجه الشریف) درد و دل‌کنید..💓 خوب نیست‌ شیعه روزش شب شود و شبش‌ روز شود و اصلا به یاد او نباشد!🌿
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و شانزدهم ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄ 📜 : در بيان صفات خداوندی 1⃣ خداشناسی ♦️سپاس خداوندی را که بی آن که ديده شود شناخته شده و بی آنکه انديشه ای به کار گيرد آفريننده است. خدايی که هميشه بوده و تا ابد خواهد بود، آنجا که نه از آسمانِ دارای برج های زيبا خبری بود و نه از پرده هایِ فروافتاده اثری به چشم می خورد، نه شبی تاريک و نه دريايی آرام، نه کوهی با راههای گشوده، نه درّه ای پر پيچ و خم، نه زمين گسترده و نه آفريده های پراکنده وجود داشت. خدا پديدآورنده پديده ها و وارث همگان است. خدای آنان و روزیِ دهنده ايشان است، آفتاب و ماه به رضايت او می گردند که هر تازه ای را کهنه و هر دوری را نزديک می گردانند. خدا روزی مخلوقات را تقسيم کرد و کردار و رفتارشان را برشمرد، از نَفَس ها که می زنند و نگاه های دزديده که دارند و رازهايی که در سينه ها پنهان کردند. و جايگاه پديده ها را در شکم مادران و پشت پدران تا روز تولّد و سرآمد زندگی و مرگ همه را می داند. اوست خدايی که با همه وسعتی که رحمتش دارد، کيفرش بر دشمنان سخت است و با سخت گيری که دارد، رحمتش همه دوستان را فراگرفته است، هر کس که با او به مبارزه برخيزد، (خداوند) بر او غلبه می کند و هر کس دشمنی ورزد هلاکش می سازد. هر کس با او کينه و دشمنی ورزد تيره روزش کند و بر دشمنانش پيروز است، هر کس به او توکل نمايد او را کفايت کند و هر کس از او بخواهد، می پردازد و هر کس برای خدا به محتاجان قرض دهد، وامش را بپردازد و هر که او را سپاس گويد پاداش نيکو دهد. 2⃣ اندرزهای حكيمانه ♦️بندگان خدا! خود را بسنجيد قبل از آنکه مورد سنجش قرار گيريد، پيش از آنکه حسابتان را برسند، حساب خود را برسيد و پيش از آنکه راه گلو گرفته شود نفس راحت بکشيد و پيش از آنکه با زور شما را به اطاعت وادارند فرمانبردار باشيد. بدانيد همانا آن کس که خود را ياری نکند و پند دهنده و هشدار دهنده خويش نباشد، ديگری هشدار دهنده و پند دهنده او نخواهد بود. ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 عاقبت فراموشی غدیر... ▫️ اگر غدیر فراموش نمی‌شد، عاشورا اتفاق نمی‌افتاد. حال یادمان باشد اگر غدیری نباشیم، عاشورایی دیگر در راه است. ولی این‌بار اگر قرار باشد پشت اماممان را خالی کنیم، دیگر مجالی برای این روزمره‌گی‌ها باقی نخواهد ماند. و زمین و آسمان که روزی‌شان را از دست امامشان می‌گیرند، تک‌تک ما را درهم خواهند شکست… «اَلحمدُالله الَذی جَعلنا مِن المتمکینَ بولایهِ امیر المومنینَ والائمه علیهم‌السلام»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 چرا باید در عید غدیر اطعام داد؟ ـــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 هرکس را گرامی بدارد، شهید از دنیا می‌رود ! ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🌷🌷🌷🌷🌷 💠 شهیدی که هزینه کتابش را پرداخت! سال ۱۳۹۰ کتاب خاطرات شهید امنیت اسماعیل سریشی که به دست عبدالمالک ریگی به شهادت رسید، آماده چاپ شده بود. سه میلیون به حساب کاغذ فروش واریز شد تا کاغذ را به چاپخانه بفرستد. صبح فردا کاغذفروش زنگ زد و گفت: کاغذ گران شده. یک میلیون باقیمانده را الان واریز کن تا کاغذ را بفرستم. وگرنه پول را برمیگردانم. 💢مانده بودم چه کنم. همان موقع دوست شهید تماس گرفت و بی مقدمه گفت: شماره کارت بانکی تان را سریع بفرستید‼️ چند دقیقه بعد یک میلیون به حسابم واریز شد. بعد هم دوست شهید زنگ زد و گفت: صبح امروز اسماعیل به خوابم آمد. یک میلیون پیش من داشت و گفت این مبلغ را بفرستم برای شما برای چاپ کتاب... 📗برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
(ع)💚 ز سوے عرش رحمن ، نوید شادے آمد بشارٺ اے محبان ، آمد ڪجایے یا بن زهرا بده ما را ڪہ روح و ایمان امام هادے آمد (ع)💫🌺 💫🌺
هدایت شده از امام‌ زمانی ام ³¹³
🔴 🔴 ڪانالے ڪه حالتـــو دگرگون میڪنه😍 http://eitaa.com/joinchat/910360653C20195a17df اینجــا پر ازح رفهاے نگفته است👆👆👆 خودمم عضو شدم🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂ http://eitaa.com/joinchat/910360653C20195a17df
*═✧❁﷽❁✧═ گول ظاهرش رو نخور خیلی عمیقه ... آب 💦هر چی زلال تر و شفاف تر باشه ... کمتر میشه عمقش رو حدس زد ... به نظر میاد اوجش یک، یک و نیم باشه ... اما توی این فصل، راحت بالای 3 متره ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - مثل آدم هاست ... بعضی ها عمق وجودشون مروارید داره... برای رفتن سراغ شون باید غواص ماهری باشی ... چشم دل می خواد ... توی حال و هوای خودم اون جمله رو گفتم ... سرم رو که آوردم بالا ... حالت نگاهش عوض شده بود ... ـ آدم های زلال رو فکر می کنی عادین ... و ساده از کنارشون رد میشی ... اما آّب گل آلود ... نمی فهمی پات رو کجا میزاری ... هر چقدر هم که حرفه ای باشی ... ممکنه اون جایی که داری پات 👣رو میزاری ... زیر پات خالی باشه ... یا یهو زیر پات خالی بشه ... خندید ... ـ مثل فرهاد که موقع رد شدن از رود ... با مغز رفت توی آب... هر چند یادآوری صحنه خنده داری بود ... و همه بهش خندیدن😅 ... اما مسخره کردن آدم ها ... هرگز به نظرم خنده دار نبود ... حرف رو عوض کردم و از دکتر جدا شدم ... رفتم سمت انشعاب رود، وضو گرفتم ... دکتر و بقیه هم آتیش ♨️روشن کردن ... ده دقیقه بعد ... گروه به ما رسید ... هنوز از راه نرسیده ... دختر و پسر پریدن توی آب ... چشم هام گر گرفت ... وقتی داشتم از آب زلال و تشبیهش به آدم ها حرف می زدم ... توی ذهنم شهدا🌷 بودن ... انسان های به ظاهر ساده ای که عمق و عظمت وجودشون تا آسمان می رسید ... و حالا توی اون آب عمیق ... کوله ام🎒 رو برداشتم و از جمع جدا شدم ... به حدی حالم خراب شده بود که به کل سعید رو فراموش کردم ... چند متر پایین تر ... زمین با شیب تندی، همراه با رود پایین می رفت ... منم باهاش رفتم ... اونقدر دور شده بودم که صدای آب ... صدای اونها رو توی خودش محو کرد ... کوله رو گذاشتم زمین ... دیگه پاهام حس نداشت ... همون جا کنار آب🌊 نشستم ... به حدی اون روز سوخته بودم ... که دیگه قدرت کنترل روانم رو نداشتم ... صورتم از اشک، خیس شده بود ... به ساعتم⏱ که نگاه کردم ... قطعا اذان رو داده بودن ... با اون حال خراب ... زیر سایه درخت، ایستادم به نماز ... آیات سوره عصر ... از مقابل چشمانم👀 عبور می کرد .. دو رکعت نماز شکسته عصر هم تموم شد . از جا که بلند شدم ... سینا ... سرپرست دوم گروه ... پشت سرم ایستاده بود ... هاج و واج ... مثل برق گرفته ها ... بدجور کپ کرده بود ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... صدام بریده بریده در می اومد ... - کاری داشتی آقا سینا؟ ... با شنیدن جمله من، کمی به خودش اومد ... زبونش بند اومده بود ... و هنوز مغرش توی هنگ بود ... حس می کردم گلوش بدجور خشک شده ... و صداش از ته چاه در میاد ... با دست به پشت سرش اشاره کرد ... ـ بالا ... چایی گذاشتیم ... می خواستم بگم ... بیاید ... خوشحال میشیم .. از حالت بهم ریخته و لفظ قلم حرف زدنش ... می شد تا عمق چیزهایی رو که داشت توی ذهنش می گذشت رو دید... به زحمت لبخند زدم ... عضلات صورتم حرکت نمی کرد... - قربانت داداش ... شرمنده به زحمت افتادی اومدی ... نوش جان تون ... من نمی خورم ... برگشت ... اما چه برگشتنی ... ده دقیقه بعد دکتر اومد پایین ... - سر درد 🤕شدم از دست شون ... آدم میاد کوه، آرامش داشته باشه و از طبیعت لذت ببره ... جیغ زدن ها و ... پریدم توی حرفش ... ضایع تر از این نمی تونست سر صحبت رو باز کنه ... و بهانه ای برای اومدن بتراشه ... ـ بفرما بشین ... اینجا هم منظره خوبی داره ... نشست کنارم ... معلوم بود واسه چی اومده ... - جوانن دیگه ... جوانی به همین جوانی کردن هاشه که بهترین سال های عمره .. یهو حواسش جمع شد ... - هر چند شما هم ... هم سن و سال شونی ... نمیگم این کارشون درسته ... ولی خوب ... سرم رو انداختم پایین ... بقیه حرفش رو خورد ... و سکوت 🤐عمیقی بین ما حکم فرما شد ... - زمان پیامبر ... برای حضرت خبر میارن که فلان محل ... یه نفر مجلس عیش راه انداخته و ... پیامبر از بین جمع ... حضرت علی رو می فرسته ... علی جان برو ببین چه خبره؟ ... حضرت میره و برمی گرده ... و خطاب به پیامبر عرض می کنه ... یا رسول الله ... من هیچی ندیدم ... شخصی که خبر آورده بوده عصبانی میشه و میگه ... من خودم دیدم ... و صدای ساز و دهل شون تا فاصله زیادی می اومد ... چطور علی میگه چیزی ندیدم؟ .. پیامبر می فرمایند ... چون زمانی که به اون کوچه رسید ... چشم هاش رو بست و از اونجا عبور کرد ... من بهش گفته بودم، ببین ... و اون چیزی ندید ... مات و مبهوت بهم نگاه🙄 می کرد ... به زحمت، بغض و اشکم رو کنترل کردم ... قلب و روحم از درون درد می کرد .. ـ به اونهایی که شما رو فرستادن بگید ... مهران گفت ... منم چیزی ندیدم ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد و هنگامی که یاد خدا رو فراموش کردی که ان شاءالله نگفتی فوراً جبران کن و بگو ان شاءالله وپروردگارت را به خاطر بیاور که این کار گذشته راجبران خواهد کرد و بگو امیدوارم که پروردگارم مرا به راهی که روشنتر از این است هدایت کند