ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۶۷ *═✧❁﷽❁✧═* زهرا الماسیان از بچه های خوب و مذهبی م
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۶۸
*═✧❁﷽❁✧═*
اراجیف او فرصتی برای سامان دادن به افکار 😇درهم ریخته ام شد تا دلیلی برایش بتراشم.
روسری ام را مثل دستمال دوره گردها در دست هایش ✋می چرخاند و می گفت:
همه ی این کثافت کاری ها زیر سر این لچک به سرهاست😖هر چی لحاف و تشک روی سرشون می اندازن تا کچلی سرشون🧕 رو بپوشونن بازم رسوا می شن این همه کلاه🎩 فرنگی های شیک و جورواجور و ...
بعد سراغ پرونده های ما رفت🚶♀ و گفت: پرونده هاتون رو زیر بغلتون بذارین و برین خونه هاتون تا تکلیفتون مشخص بشه☹️
بالاخره زینت و مریم با ثبت توبیخ در پرونده راهی کلاس شدند و من اخراج شدم🚫در آن وقت و ساعت⌚️ روز، به خانه برگشتن با کلی سوال و جواب همراه می شد ولی به بهانه ی دل درد😰 با دم کردن گل گاوزبان آن روز را سپری کردم.
روز بعد هم چون نمی توانستم به مدرسه بروم دل درد را با سردرد 🤕همراه کردم تا چند روزی بگذرد و ببینم چه پیش می آید.
مریم و زینت بعدازظهر به عیادتم آمدند. روسری پوشیده بودند 🧕 من که مثلا بیمار بودم با دیدن👀 آنها از زیر پتو بیرون پریدم😍
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
📌 مثل دانههای برف
🌅 امام حسن عسکری در آخرین ساعات زندگی، فرزند دلبند خود را در آغوش گرفتند و از روزهای تلخ و شیرین پیش رو برایش گفتند. از وصف یارانی که دنیا نمونهیشان را نداشته است. یارانی با ویژگیهای عالی و نظمی بینظیر.
📖 از جمله فرمودند: «فرزندم! گویى تو را میبينم هنگامىكه نصرت خدا بر تو نازل شده، ...دستها پياپى به عنوان بيعت به سوى تو دراز مىشود و یاران آنچنان کارها را به نظم و ترتیب درخواهند آورد که همچون دانههای دُرّ گرانبها که در رشتهای قرار گیرند، وجودت را احاطه میکنند.»*۱
🔅 امام علی نیز در وصف نظم و ترتیب یاران حضرت اینگونه سخن گفتهاند: «گویا آنان را مینگرم؛ در هیبتی یکسان، قد و قامتی برابر و در جمال و برازندگی همانند و هم لباسند.»*۲
🔰 یاران حضرت دارای نظم و تشکیلاتی مناسب با حکومت جهانیاند. با این که روابط گرمی (مانند پدر و فرزند) با مردم دارند، کارها را بر اساس اصولی محکم و روشن پیش میبرند و تشکیلاتی بر اساس معیارهای اسلامی [از جمله نظم] در میانشان برقرار است.*۳
👈 کسی که برای زندگی خود برنامهای ندارد، کسی که نمیداند از زندگی چه میخواهد، کسی که «هرچه پیش آید، خوش آید» را سرلوحهٔ زندگی خود کرده است، جایی در سپاه منظم حضرت ندارد.
📚 ۱. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۵
۲. الملاحم و الفتن، ص ۱۴۸
۳. چشم به راه مهدى (عليه السلام)؛ ص۳۸۳
#ویژگی_یاران_امام_زمان ۳۳
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
🌼 السلام علیک یا بقیه الله
خورده آقاجان گره بر کارِ عالم! ألعجل
عیدهایمان گرفته رنگِ ماتم! ألعجل
برنگشتی از سفر! تحویل شد امسال هم-
بی حضورت با دلی آکنده از غم! ألعجل
چشممان بر راه ماند و آه بر لب بغض کرد
عمرِ بی حاصل گذشت و رفت کم کم! ألعجل
روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها...
قامتِ تقویم ها شد از غمت خم! ألعجل
ذکر «حوّل حالنا»مان با تو «أحسن» میشود
ای بهارِ بکر! ای بارانِ نم نم! ألعجل
ندبه خواندیم و میانِ گریه عرضه داشتیم
دردهامان مانده بی دارو و مرهم! ألعجل
حالمان آشوب شد، دربِ حرم ها بسته شد
سخت اوضاعِ جهان شد نامنظّم! ألعجل
کعبه خلوت کرده دورش را به عشقِ دیدنت
موج برمیدارد از شوقِ تو زمزم! ألعجل
آخرین فرزندِ مولانا أمیرالمؤمنین(ع)
حقّ مطلق! یا ولی اللهِ الأعظم! ألعجل!
🌼 اللهم حول حالنا به ظهور الحجه
🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #از_زبان_پدر
🔆 امام عصر فرمودند: هرکس در اجرای اوامر خداوند کوشا باشد، خدا او را در دستیابی به حاجتش یاری میکند.
📚 بحارالانوار، ج ۵۱، باب ۱۵، ص ۲۹۳
🔖 #روزشمار_نیمه_شعبان ؛ ۶ روز تا سالروز میلاد منجی عالَم
🍃امام محمد باقر (ع):
کسے به ولایت (و شفاعت) ما نمیرسد، مگر با عمل شایسته و #ترک_گناه.❌
📚وسائلالشّيعه،ج۱۱،ص۱۹۶
#شهید_امیر_سیاوشی
🌷🌷🌷🌷🌷
مـسـیر بِهِشـت
خَطِّ شلوغے دارد
آن هم اگـر وعده ے
«بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقون»
را در مصحف خوانده باشی...👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#نوروز
#انتخابات
#شعبان
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۶۸ *═✧❁﷽❁✧═* اراجیف او فرصتی برای سامان دادن به افکا
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۶۹
*═✧❁﷽❁✧═*
خبرهای ناب مدرسه را برایم آورده بودند😍چند تا از بچه ها به حمایت و جانب داری از حجاب و دختران🧕 محجبه، دستمال گردنشان را روی سر گذاشته بودند.
حمایت خانم قاضیانی که معلم زبان بود و خواهرﹺ زینت چنگیزی که معلم ریاضی بود و خانم خردمند، به این پوشش مشروعیت داده بود و این کار آنها باعث خشم😡 و نفرت هرچه بیشتر خانم سبحانی شده بود.
خانم سبحانی هر روز سر کلاس ها حاضر می شد و می گفت: مثل اینکه مرض آباد به شما هم سرایت کرده😏به هر که روسری سرش می کرد می گفت: نکنه مرض آباد رو گرفتی❓همتون رو خونه نشین می کنم😖 اینجا جای خاله خان باجی ها نیست، این همه روشنفکر، خطابه و بیانیه و خون دل❣ خوردن تا این لچک ها رو از سر ننه هاتون انداختن، حالا شما دخترای جوون و ترگل و ور گل می خواید ادای کلفت ها رو درآرین😏
نسیم بهاری🌸حال همه را جا آورده بود. اما من باید همچنان تمارض می کردم.مادرم هر روز می پرسید، دل دردت خوب نشد⁉️
مجبور بودم کنار دل درد و سردرد🤕 یک درد دیگر هم اضافه کنم تا بتوانم غیبتم را موجه کنم.
برادرم رحیم👱♂ که دانشجوی مکانیک دانشگاه شهید چمران و کارمند شرکت ملی نفت اهواز بود پنجشنبه های هر هفته می آمد آبادان اما ناگهان وسط هفته یعنی روز دوشنبه به خانه آمد🚶♂
یک هفته از مدرسه نرفتن من می گذشت. من در تمارض با خواب😴 کشتی می گرفتم. طوری زیر پتو مچاله شده بودم که همه مریضی🤒 مرا باور کرده بودند.
رحیم بالای سرم نشسته بود. چیزی نگذشت که آقای زارعی شوهر آبجی فاطمه که او هم از مهندسین پالایشگاه آبادان بود آمد و پدرم هم به جمع دو نفری آنان اضافه شد.
ریزریز و بریده بریده حرف می زدند. با تلگرافی حرف زدن آنها گوش هایم👂 بیشتر تیز شده بود.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️