🌹 سهم #روز صد_وشصت_وپنجم: خطبه ۸۷ #نهج_البلاغه
┄═❁❈๑🍃๑🌺๑🍃๑❈❁═┄
📜 #خطبه ۸۷ : (برخی از شارحان گفتند اين خطبه در كوفه ايراد شد)
1⃣ معرفی بهترين بنده خدا (الگوی انسان كامل)
ای بندگان خدا همانا بهترين و محبوب ترين بنده نزد خدا بنده ای است که خدا او را در پيکار با نفس ياری داده است. آنکس که جامهٔ زيرين او اندوه و لباس رويين او ترس از خداست، چراغ هدايت در قلبش روشن شده و وسايل لازم را برای روزی که در پيش دارد فراهم کرده و دوریها و دشواریها را بر خود نزديک و آسان ساخته است. حقايق دنيا را با چشم دل نگريسته همواره به ياد خدا بوده و اعمال نيکو فراوان انجام داده است. از چشمه گوارای حق سيراب گشته چشمه ای که به آسانی به آن رسيد و از آن نوشيده سيراب گرديد و در راه هموار و راست قدم برداشته، پيراهن شهوات را از تن بيرون کرده و جز يک غم از تمام غمها خود را می رهاند و از صف کوردلان و مشارکت با هواپرستان خارج شد کليد بازکننده درهای هدايت شد و قفل درهای گمراهی و خواری گرديد. راه هدايت را با روشندلی ديد و از همان راه رفت و نشانه های آن را شناخت و از امواج سرکش شهوات گذشت. به استوارترين دستاويزها و محکمترين طنابها چنگ انداخت، چنان به يقين و حقيقت رسيد که گويی نور خورشيد بر او تابيد. در برابر خدا خود را به گونه ای تسليم کرد که هر فرمان او را انجام می دهد و هر فرعی را به اصلش باز می گرداند. چراغ تاريکیها و روشنی بخش تيرگیها کليد درهای بسته و برطرف کننده دشوارها و راهنمای گمراهان در بيابانهای سرگردانی است. سخن می گويد خوب می فهماند سکوت کرده به سلامت می گذرد برای خدا اعمال خويش را خالص کرده آن چنانکه خدا پذيرفته است از گنجينه های آيين خدا و ارکان زمين است. خود را به عدالت واداشته و آغاز عدالت او آنکه هوای نفس را از دل بيرون رانده است. حق را می شناساند و به آن عمل می کند. کار خيری نيست مگر که به آن قيام می کند و در هيچ جا گمان خيری نبرده جز آنکه به سوی آن شتافته. اختيار خود را به قرآن سپرده و قرآن را راهبر و پيشوای خود قرار داده است. هر جا که قرآن بار اندازد فرود آيد و هر جا که قرآن جای گيرد مسکن گزيند.
2⃣ وصف زشت ترين انسان(عالم نمايان)
و ديگری که او را دانشمند نامند اما از دانش بی بهره است؛ يک دسته از نادانیها را از جمعی نادان فراگرفته و مطالب گمراه کننده را از گمراهان آموخته و به هم بافته و دامهايی از طنابهای غرور و گفته های دروغين بر سر راه مردم افکنده قرآن را بر اميال و خواسته های خود تطبيق می دهد و حق را به هوسهای خود تفسير می کند. مردم را از گناهان بزرگ ايمن می سازد و جرائم بزرگ را سبک جلوه می دهد. ادّعا می کند از ارتکاب شبهات پرهيز دارد اما در آنها غوطه می خورد. می گويد از بدعتها دورم ولی در آنها غرق شده است. چهره ظاهر او چهره انسان و قلبش قلب حيوان درنده است ، راه هدايت را نمی شناسد که از آن سو برود و راه خطا و باطل را نمی داند که از آن بپرهيزد، پس مرده ای است در ميان زندگان.
┄═❁❈๑🍃๑🌺๑🍃๑❈❁═┄
┄═❁❈๑🍃๑🌺๑🍃๑❈❁═┄
📜 #خطبه ۸۷
3⃣ شناساندن عترت پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امامان راستين (علیهم السلام)
مردم کجا می رويد؟چرا از حق منحرف می شويد؟ پرچمهای حق برافراشته و نشانه های آن آشکار است با اينکه چراغهای هدايت روشنگر راهند چون گمراهان به کجا می رويد؟ چرا سرگردانيد؟ در حالیکه عترت پيامبرتان در ميان شماست. آنها زمامداران حق و يقينند؛ پيشوايان دين و زبانهای راستی و راستگويانند پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و همانند شتران تشنه که به سوی آب شتابانند به سوی شان هجوم ببريد. ای مردم اين حقيقت را از خاتم پيامبران بياموزيد که فرمود: «هر که از ما می ميرد در حقيقت نمرده است و چيزی از ما کهنه نمی شود»، پس آنچه نمی دانيد نگوييد زيرا بسياری از حقايق در اموری است که ناآگاهانه انکار می کنيد.
4⃣ ويژگيهای امام علی(علیه السلام)
مردم عذرخواهی کنيد از کسی که دليلی بر عليه او نداريد و آنکس من می باشم. مگر من در ميان شما بر اساس ثقل اکبر «که قرآن است» عمل نکردم؟ و ثقل اصغر «عترت پيامبر» را در ميان شما باقی نگذاردم؟ مگر من پرچم ايمان را در بين شما استوار نساختم؟ و از حدود و مرز حلال و حرام آگاهيتان ندادم؟ مگر پيراهن عافيت را با عدل خود به اندام شما نپوشاندم؟و نيکی ها را با اعمال و گفتار خود در ميان شما رواج ندادم؟ و ملکات اخلاق انسانی را به شما نشان ندادم؟ پس وهم و گمان خود را در آنجا که چشم دل ژرفایِ آنرا مشاهده نمی کند و فکرتان توانايی تاختن در آن راه را ندارد به کار نگيريد.(برخی از همين خطبه است:)
5⃣ اخبار غيبی نسبت به آينده بنی اميه
تا آنکه برخی از شما گمان می برند که دنيا به کام بنی اميّه شد و همه خوبیها را افزون به آنها سپرده و آنها را از سرچشمه خود سيراب کرده و تازيانه و شمشيرشان از سر اين امّت کنار نخواهد رفت. کسانیکه چنين می انديشند در اشتباهند زيرا سهم بنی اميّه تنها جرعه ای از زندگی لذّت بخش است که مدّتی آن را می مکند سپس همه آنچه را نوشیدند بیرون می ریزند.
┄═❁❈๑🍃๑🌺๑🍃๑❈❁═┄
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۵۳ *═✧❁﷽❁✧═* آنچه ما را آزار می داد 😖و برایمان عا
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۵۴
*═✧❁﷽❁✧═*
ما میدانستیم که محمد فرخی به جرم داشتن مدادی ✏️به اندازه یک بند انگشت ، به شهادت🌷 رسیده . ما میدانستیم یک فلس عراقی که ده تای آن بهای یک نان میشد ، چقدر ارزشمند است چون میتوانست لقمه سیری برای یک اسیر باشد👌
اما برادرها این فلسها را روی هم میگذاشتند تا دینار💶 شود و دینارها را روانه قفس ما و مجروحین و سالمندان 👴میکردند.
با همه این مصیبتها و با اینکه به ته خط رسیده بودند ، باز هم زندگی برای آنها معنایی جز جوانمردی و جهاد در راه عقیده نبود👌
خبر مریضی مریم و نیازمان به دوا 💊و دکتر در اردوگاه پیچیده بود و از آن به بعد از راهرویی که نقطه امید ما بود دست خالی برنمی گشتیم . بچهها هرچه داشتند به سمت راهرو میفرستادند .
مثلا پرتقالی 🍊را که سهم هر اسیر از آن یک قاچ بود با هزار ترفند و خطر توی کیسه میگذاشتند و به راهرو میفرستادند و خلاصه هردم از آن باغ بری میرسید✅
یک روز که برای هواخوری بیرون آمده بودیم و قدم🚶♀ میزدیم ، برادر مجید جلالوند را دیدیم . دیدن👀 او خاطره روز و ساعت اول اسارت را برایم تداعی کرد . او همیشه در همه فصول با پالتویی 🧥بلند بین قاطع افسران و بسیجیان در رفت و آمد بود .
وقتی او را با آن پالتوی 🧥بلند پشمی میدیدم احساس سرما می کردیم . با اشاره دست و سر، گوشه ای از راهرو را نشان می داد اما هرچه نگاہ می کردیم چیزی نمی دیدیم ❌فهمیدیم😇 چیزی را زبر پالتوی ورم کرده اش پنهان کرده و منتظره فرصت است . نمی دانیم کی و چگونه و توسط چه کسی از بالای دیوار راهرو کیسه ای افتاد .
سریعاً به هواخوری خود خاتمه داديم ، نمی دانستیم🤔 چطور باید این کیسه را دور از چشم نگهبان به داخل قفس ببریم . کیسه را باز کردیم ، پر از پنبه و گاز بود . آنها را تکه تکه بین خودمان تقسیم کردیم و به داخل قفسمان بردیم👌
در گیرند و درمانگاه از این نظر در مضیقه است اما مجروحان هم می خواستند ما از محبت💞 آنها بهره مند شویم . آنها قبل از اینکه نیازمان را به زمان باوریم هر چه را که می خواستیم در حد وسع و شرایط فراهم می گردند . با فرا رسیدن بهار ۱۳۶۲ سومین بهار اسارتم را آغاز کردم 😔فرصت کوتاهی برای دید و بازدید بین قاطع افسران و بسیج بان و سپاهیان بر قرار شده بود .
رفت و آمد و سر و صدا زیاد شده بود و همه سال نو را تبریک می گفتند و روبوسی😘 می کردند و مشغول عید مبارکی بودند اما در همیشه بسته زندان ما با آن پرده فلزی اجازه ورود بهار را به قفس ما نداد .
سرگرد محمودی وارد اردوگاه شد . به اولین جایی که سرک کشید قفس ما بود . او به سرباز جدیدی به نام حاجی رو کرد و گفت :
- از این به بعد تو نگهبان دخترها🧕 باش ، حاجی نگهبان مسن و افتادهای بود و رفتار سنجیدهای داشت ، گویی محمودی با برداشتن خمیس می خواست به ما عیدی😍 بدهد .
محمودی رو به ما کرد و گفت : از بیست سال فقط چهار سالش گذشته ، شانزده سال دیگرش باقی مانده .
این جمله ما را به فکر فرو برد . او عدد بیست را از کجا درآورده است ❓
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_نصر_آیه_۳
#شکر_گذاری_بخاطر_پیروزی_
اسلام_و_نصرت_الهی
پس پروردگارت (را از آنچه شایسته نیست) به پاکی یاد کن در حالیکه ( نعمتهایش را) سپاسگزار باشی, و آمرزش بخواه که حتما پروردگارت توبه پذیر است.
❣ #سلام_امام_زمانم❣
عاقبت به خیری یعنی
کارهای خوبت را
به نیابت از امام زمانت
انجام دهی....
♥️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📌 #عکس_نوشته_استاد
🔒 قفل ظهور، ما هستیم
👤 استاد #رائفی_پور :
🔅 تا روزی که جامعهٔ منتظر را بسازیم و برای ظهورِ حضرت آماده کنيم باید در همهٔ زمينههای نظامی، اقتصادی و... با عقلانيت پيش برویم و قوی شویم. در واقع قفل ظهور، ما هستیم که نتوانستهایم سیستم خود را بسازیم و با سیستم مدرن جامعهٔ کفر مبارزه و رقابت کنیم.
🎤 سخنرانی؛ سیستم سازی برای ظهور، ۹۸/۶/۲۲
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌷🌷🌷🌷🌷
هـر صبـــح
زنـدگى
براى ادامه پيدا كردن،
به دنبـالِ بهانه ميگردد ..
و چه بهانه اى
زيبــاتـر از نگاه شما . . .👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۵۴ *═✧❁﷽❁✧═* ما میدانستیم که محمد فرخی به جرم دا
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۵۵
*═✧❁﷽❁✧═*
هر کداممان بی اختیار سنمان را با عدد شانزده جمع بستیم . جمله او را به برادر ها رساندیم و درباره عدد بیست از آنها راهنمایی خواستیم ، بعدا برادرها خبر رساندند که امام در یکی از سخنرانی هایشان 🎤درباره جنگ فرموده اند :
- اگر جنگ بیست سال طول بکشد ، ما ایستاده ایم👌
از آن به بعد خودمان را برای بیست سال مقاومت آماده کردیم .
هر روز صبح ماشین🚛 تخلیه چاه فاضلاب به اردوگاه می آمد و یکی از برادرها مامور گرفتن شیلنگ ماشین تخلیه چاه می شد . این کار دوساعت⌚️ طول می کشید . طی این مدت چنان بوی نامطبوع و ناخوشایندی در قفس ما می پیچید که تا ساعت ها از سردرد کلافه😖 می شدیم . نمی دانم آن برادر اسیری که اجبارا" دوساعت لوله فاضلاب را جهت تخلیه نگه می داشت و یا زندانیانی که در اتاق زندانی بودند چه حالی پیدا می کردند😞
متاسفانه ساعت آزاد باش ما همان ساعت تخلیه فاضلاب بود و چون محل قدم👣 زدن ما حد فاصل بین همان چاه فاضلاب تا قفسمان بود ، ترجیح می دادیم در آن ساعت در قفس بمانیم و بیرون نباشیم❌ و حتی زیر در را می گرفتیم .
روز اول بهار و ساعت آزادباش بود . توی قفس نشسته و منتظر بودیم تا ماشین تخلیه کارش تمام شود . محمودی به حاجی دستور داد :《 در 🚪را باز نگه دارید تا عطر بهار سرمست شان کند😏 اینها این عطر را دوست دارند 》
محمودی حتی تا آخرین لحظات حضورش در اردوگاه دست از آزار و اذیت ما برنداشت❌ با رفتن ناجی شر او نیز از اردوگاه کم شد و سرگرد صبحی به عنوان فرمانده جدید اردوگاه جایگزین ناجی شد اما محمودی سفارش ما را دو قبضه به صبحی کرده بود و صبحی اجازه نمی داد جای خالی محمودی در اردوگاه برای لحظه ای احساس شود . سگ🐕 زرد برادر شغال است .
در عید و بهار 1362 برادران افسر خلبان آن قدر به جاسم تمیمی باج داده بودند که راضی شده بود کاری خلاف دستور بعثی ها انجام دهد . همراه با سینی🍛 ناهار روز عید به سرعت به طرف ما آمد تا فاصله او با حاجی زیاد شود و بتواند از زیر لباسش کیسه ای را به ما برساند .
البته آن قدر ترسیده😰 بود که موقع برگشت پایش پیچ خورد و با تمام هیکلش روی حاجی افتاد . کیسه را که باز کردم عطر شیرینی🍰 در تمام اتاق پیچید . چقدر هنرمندانه قنادی کرده بودند. به این شیرینی که برادران با خمیرهای خام داخل نان و مقداری شکر و روغن درست شان می کردند ، شیرینی پنجره ای می گفتیم ؛ طعم و مزه آن شیرینی های پنجره ای هنوز زیر زبانم مانده است😋
با آمدن دوباره نیروهای صلیب سرخ این بار چشم مان 👀به جمال اسیر مفقود الاثر دیگری از زندان الرشید به نام خلبان محمد صلواتی روشن شد . هنوز بهار بود و ما اجازه داشتیم سال نو را تبریک ✋بگوییم .
او تنها کسی بود که توانست به دیدن ما بیاید و سال نو را به ما تبریک بگوید . اولین چیزی که به او گفتیم این بود :
- چه شیرینی های خوشمزه ای فرستاده بودید😍
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈ادامه دارد.....👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️