eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
291 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
952 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 سلام! امن‌ترین پناه عالم! 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «شرط انتظار» 👤 حجت الاسلام 🔅 انتظار یک عمل در کنار بقیهٔ اعمال نیست، همهٔ زندگی منتظر متناسب با شرایط انتظار است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 اوایل جنگ بود تازه وارد دشت عباس شده بودیم و از منطقه شناخت کاملی نداشتیم . کار حسابی گره خورده بود . مأموریت ما شناسایی منطقه بود . بعد از ارتفاعات دشت عباس ناحیه ای بود به نام دهلیز و سپس یک دشت هموار که حدود شش کیلومتر می شد و مملو از تجهیزات و ادوات دشمن بود . به خوبی یاد دارم که کلید کار توسط توکل زده شد یعنی پس از چند شب معطلی و سرگردانی حدود پنج یا شش روز ایشان جلو رفتند و یک شب در عقبه دشمن ماندند . روز بعد با خوشحالی برگشتند چرا که عملیات شناسایی را به خوبی انجام داده بودند. او وضعیت جاده و تعداد نیروها و برخی دیگر از اطلاعات را بخوبی جمع آوری کرده بود . توکل مسیر خوبی را پیدا کرده بود که بوسیله آن از لابلای تیپ های زرهی دشمن ، نیروها را تا پشت قوای آنها می برد . راوی : مرحوم سردار رحیم یوسف آبادی  بخشی از پیام سپاه پاسداران پنج تن از دلاوران جان بر کف و فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در طول جنگ تحمیلی فرماندهی یگانهای رزمنده را بر عهده داشته و در طول جنگ تحمیلی افتخاراتی عظیم آفریدند دعوت حق را لبیک گفته و به آروزی دیرین خود ، شهادت ، دست یافتند . برادر حسن باقری (افشردی) ، جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران ، برادر مجید بقایی فرمانده قوای یکم کربلا ، برادر مومنیان ، برادر تقی رضوانی و برادر توکل قلاوند روز شنبه ۹/۱۱/۱۳۶۱ در جبهه های حق علیه باطل شهادت را با آغوش باز پذیرا شدند و بسوی اعلا علیین پرواز کردند . :: موضوعات مرتبط : خاطرات شهدا :: برچسب ها : , آواکس دشت عباس کیست, زندگی نامه شهید توکل قلاوند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶۶ *═✧❁﷽❁✧═* عکس ها در چهار نسخه به ما داده شد و م
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۴۶۷ *═✧❁﷽❁✧═* دیگر نمیتوانستم به چشمهای فاطمه نگاه کنم . برای چندمین بار جمله ای را که در نامه💌 کریم بود خواندم ؛ « نزدیک بهار که از کنار مجتمع ارش می گذشتم حجله دامادی جوانی رعنا نظرم را جلب کرد ، ایستادم و خواندم ، نوشته بود شهادت🌷 فرمانده دلاور علیرضا ناهیدی را به خانواده اش تبریک و تسلیت می گوییم » کلمات جلوی چشمانم👀 رژه می رفت . بی اختیار و بی وقفه اشک😭 می ریختم ، نفهمیدم چقدرتوی دستشویی مانده ام ، با صدای ضربه های مدام به در دستشویی🚽 ، به خودم آمدم ، سریع صورتم را پاک و در را باز کردم ، نگاهی به من انداخت و گفت : - جا قحط بود ، بهتر از این جا گیر نیاوردی؟ بدو بیا عکسهای بقیه رو نگاه کن😍 با دستپاچگی گفتم : من مدرسه هم که می رفتم هروقت درسی رو خوب نمی فهمیدم می رفتم تو دستشویی🙊 سرم سنگین بود ، سنگینی تمام زمین را بر شانه هایم حس می کردم . دنیا🌏 دور سرم تاب می خورد . یواشکی آن نامه را از بقیه نامه ها جدا کردم و لابه لای نامه های ماه های قبلی در کیف 💼نامه هایم گذاشتم و کیف را در کیسه انفرادی جاسازی کردم . برای همه عکس رسیده بود و مشغول تماشای عکس ها بودند . فاطمه یواشکی کنارم نشست و گفت : - یه خبر خوش برات دارم 😍 از علیرضا برام عکس اومده ، دیدی چقدر شبیه همیم ؟ مثل سیبی🍎 که از وسط نصف کرده باشن ، عکس جدیده ، چقدر علیرضا بزرگ شده . خندیدم و با خوشحالی گفتم : این عکس مال من باشه ❓ گفت : عروس هم عروسای قدیم ، وقتی اسم شوهر می آوردی از خجالت هفت رنگ عوض می کردن حالا این ورپریده عکس هم می خواد😳 حلیمه گفت : آخه می دونه این حرف ها فقط برای دلخوشی❤️ و سرگرمیه ، دیگه ما کجا و ایران کجا و زندگی کجا ؟ مگه اینکه خدا معجزه کنه . نشنیدی محمودی گفت چهارسالش رفته شونزده سالش مونده ! هرکدام از خواهرها حرفی می زدند اما نامه کریم زبان مرا بند آورده بود. این اواخر حاجی را به دلیل روحیه ملایم و خشونت😡 کمترش با نگهبان دیگری به نام خالد عوض کرده بودند . خالد مرد مسن چهارشانه ، با قد بلند و هیکلی چاق و درشت بود اما چهره ای غلط انداز داشت ؛ برخلاف ظاهر عبوس و خشن و گره سفت بین ابروانش که هیچ وقت باز نمی شد ، خوش قلب و مهربان💝 بود . او بیشتر از اینکه مراقب ما باشد ، مراقب آشپزخانه بود و دائم نگران این بود که خدای نکرده گرسنه نماند ...☺️ ساعت خورد و خوراکش به تاخیر نیافتد ، این خصلت او برای ما فرصتی طلایی ایجاد می کرد که رفت و آمد بیشتر و بهتری در ساعت آزاد باش داشته باشیم 👌بر عکس حمزه و عبدالرحمن و یاسین که قدم زدن ما با چادر برایشان مثل یک فیلم سینمایی بود ، او به ما توجهی نداشت ❌در آن یک ساعت آزادباش تمام مدت در آشپزخانه بود و حتی زمانی هم که برای باز و بسته کردن در🚪 می آمد هنوز در حال جویدن بود. تنها عیبش این بود که دقیقا سر ساعت در را باز و بسته می کرد . البته آن قدر سرش به کار خودش بود که ما می توانستیم از یکی یکی برادرهایی که از آشپزخانه غذا می گرفتند و از مسیر قدم👣 زدن ما می گذشتند ، اخبار و اطلاعات بگیریم . اسم آنها را نمی دانستیم و حتی قیافه هایشان را به خوبی نمی شناختیم . عموما برادرانی که خبر می آوردند ، کم سن و سال تر بودند مثل برادر مهدی طحانیان ✅ ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۱۳۲ یعقوب_علیهم_السلام_به_فرزندانشان ای پسران من ,چون خداوند برای شما دین ابراهیم را که ( همان تسلیم شدن در برابر خداوند واطاعت از فرمانهای اوست) برگزیده است. پس شما هم بکوشید جز با دین اسلام از دنیا نروید و مسلمان بمیرید ( و در زندگی همیشه تسلیم فرمانهای خداوند و مطیع امر او باشید)
🌱🌿 سلام حضرت خورشید مهربان چہ خبر؟ سلام مابہ تو یاصاحب الزمان چہ خبر؟ مـن از زبـان هـمـہ حـرف مـیـزنم بـا تـو زمین مان شده ویران ازآسمان چہ خبر؟ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج . • اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا