#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۶۶
*═✧❁﷽❁✧═*
به هر طریقی بود ... بالاخره برنامه معرفی تموم شد ... منم که از ساعت🕰 2 بیدار بودم ... تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم هام رو بستم ... هنوز چشم هام گرم نشده بود ... که یه سی دی 💽ضرب دار و بکوب گذاشتن ... صداش رو چنان بلند کردن که حس می کردم مغزم داره جزغاله میشه ... و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد🗣 زد ...
- بابا یکی بیاد وسط ... این طوری حال نمیده ...
و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط ...
دوباره چشم ها رو بستم ... اما این بار، نه برای خوابیدن ... حالم اصلا خوب نبود😖 ...
وسط اون موسیقی بلند ... وسط سر و صدای اونها ... بغض راه گلوم رو گرفته بود ... و درگیری و معرکه ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس🚎 توی وجودم بود ... با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود ...
- خدایا ... من رو کجا فرستادی؟ ... داره قلبم میاد❤️🔥 توی دهنم... کمکم کن ... من ... تک و تنها ... در حالی که حتی نمی دونم باید چی کار کنم؟ ... چی بگم؟ ... چه طوری بگم؟ ... اصلا ... تو، من رو فرستادی اینجا؟ ...
چشم های خیس و داغم بسته بود ... که یهو حس کردم آتش ♨️گداخته ای به بازوم نزدیک شد ... فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می شد ...
از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار ... دستش روی هوا موند ... مات و مبهوت زل زد🙄بهم ...
- جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم ... صدات کردم نشنیدی😕 ... می خواستم بگم تخمه بردار ... پلاستیک رو رد کن بره جلو ...
اون حس به حدی زنده و حقیقی بود ... که وحشت، رو با تمام سلول های وجودم حس کردم ... و قلبم 💔با چنان سرعتی می زد که ... حس می کردم با چند ضرب دیگه، از هم می پاشه ..
خیلی بهش برخورده بود ... از هیچ چیز خبر نداشت ... و حالت و رفتارم براش ... خیلی غریبه و غیرقابل درک بود ..
پلاستیک رو گرفتم ... خیلی آروم ... با سر تشکر کردم ... و بدون اینکه چیزی بردارم ... دادم صندلی جلو ...
تا اون لحظه ... هرگز چنین آتش🔥 و گرمایی رو حس نکرده بودم ... مثل آتش گداخته ای ... که انگار، خودش هم از درون می سوخت و شعله می کشید ... آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم ...
هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود ... اما ته قلبم گرم شد ... مطمئن شدم ... خدا حواسش بهم هست ... و به هر دلیل و حکمتی ... خودش، من رو اینجا فرستاده ... با وجود اینکه اصلا نمی تونستم بفهمم چرا باید اونجا می رفتم🤔 ...
قلبم آرام تر شده بود ... هر چند ... هنوز بین زمین و آسمان بودم ... و شیطان😈 هم ... حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت ...
ـ الهی ... توکلت علیک ... خودم رو به خودت سپردم ...
اتوبوس ایستاد ... خسته و خواب آلود ... با سری که حقیقتا داشت از درد🤕 می ترکید ... از پله ها رفتم پایین ... چند قدم رفتم جلو و از جمع فاصله گرفتم ... هوای تازه، حالم رو جا آورد و کمی بهتر کرد ...
همه دور هم جمع شدن و حرکت، آغاز شد ...
سعید یکم همراه من اومد ... و رفت 🚶♂سمت دوست های جدیدش ... چند لحظه به رفتارها و حالت هاشون نگاه کردم... هر چی بودن ولی از رفقای قبلیش خیلی بهتر بودن ...
دخترها وسط گروه و عقب تر از بقیه راه می رفتن ... یه عده هم دور و برشون ... با سر و صدا و خنده های بلند😂 ... سعید رو هم که کاری از دستم برنمی اومد ... که به خاطرش عقب گروه حرکت کنم ... منتظر نشدم و قدم هام رو سریع تر کردم ... رفتم جلو ...
من ... فرهاد ... با 3 تا دیگه از پسرها ... و آقایی که همه دکترا داشت و دکتر صداش می کردن ... جلوتر از همه حرکت می کردیم ... اونقدر فاصله گرفته بودیم که صدای خنده ها و شوخی هاشون ... کمتر به گوش👂 می رسید ..
فرهاد با حالت خاصی زد روی شونه ام .
ـ ای ول ... چه تند و تیز هم هستی ... مطمئنی بار اولته میای کوه⛰؟ ...
ولی انصافا چه خواب سنگینی هم داری ... توی اون سر و صدا چطور خوابیدی؟ ...
و سر حرف زدن رو باز کرد ... چند دقیقه بعد از ما جدا شد و برگشت عقب تر ... سراغ بقیه گروه ... و ما 4 نفر رو سپرد دست دکتر ... جزو قدیمی ترین اعضای گروه شون بود ...
با همه وجود دلم می خواست جدا بشم ... و توی اون طبیعت سرسبز و فوق العاده گم بشم ... هوا عالی بود ... و از درون حس زنده شدن بهم می داد ...
به نیمچه آبشاری که فرهاد گفته بود رسیدیم ... آب با ارتفاع کم ... سه بار فرو می ریخت ... و پایین آبشار سوم ... حالت حوضچه مانندی داشت ... و از اونجا مجدد روی زمین جاری می شد ...
آب💦 زلال و خنکی ... که سنگ های کف حوضچه به وضوح دیده می شد ... منظره فوق العاده ای بود ...
محو اون منظره و خلقت بی نظیر خدا بودم ... که دکتر اومد سمتم ...
ـ شنا بلدی؟ ..
سرم رو آوردم بالا و با تعجب بهش نگاه😳 کردم ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_کهف_آیه_۸
《و انّا لَجَعلونَ ما عَلیها صَعیداً جُرُزا》
#سرانجام_زمین_و_زینتهای_
دنیوی
رزق و برق دنیا برای آزمایش است و نباید فریب آن را خورد و اینها پایدار نیست و سرانجام محو و نابود خواهد شد
ما همه آنچه را روی زمین است از میان خواهیم برد و سطح زمین را خشک و بی آب وعلف می گردانیم
❖ بوی گلها🌼 🍃
عالمی را مست وحیران میکند،
دیدن مهدی هزاران درد، درمان میکند،
مدعی گوید🌺❤️
که با یک گل نمیگردد بهار،
ما گلی داریم که عالم را گلستان میکند.
🌱" اللهم عجل لولیڪ ألفرج "🌱
هر روز بنشینید یك مقدار
با امامزمان(عجل تعالی فرجه الشریف) درد و دلکنید..💓
خوب نیست شیعه روزش شب شود و
شبش روز شود و اصلا به یاد او نباشد!🌿
#آیت_الله_میلانی
#امام_زمان
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و شانزدهم
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه90 : در بيان صفات خداوندی
1⃣ خداشناسی
♦️سپاس خداوندی را که بی آن که ديده شود شناخته شده و بی آنکه انديشه ای به کار گيرد آفريننده است. خدايی که هميشه بوده و تا ابد خواهد بود، آنجا که نه از آسمانِ دارای برج های زيبا خبری بود و نه از پرده هایِ فروافتاده اثری به چشم می خورد، نه شبی تاريک و نه دريايی آرام، نه کوهی با راههای گشوده، نه درّه ای پر پيچ و خم، نه زمين گسترده و نه آفريده های پراکنده وجود داشت. خدا پديدآورنده پديده ها و وارث همگان است. خدای آنان و روزیِ دهنده ايشان است، آفتاب و ماه به رضايت او می گردند که هر تازه ای را کهنه و هر دوری را نزديک می گردانند. خدا روزی مخلوقات را تقسيم کرد و کردار و رفتارشان را برشمرد، از نَفَس ها که می زنند و نگاه های دزديده که دارند و رازهايی که در سينه ها پنهان کردند. و جايگاه پديده ها را در شکم مادران و پشت پدران تا روز تولّد و سرآمد زندگی و مرگ همه را می داند. اوست خدايی که با همه وسعتی که رحمتش دارد، کيفرش بر دشمنان سخت است و با سخت گيری که دارد، رحمتش همه دوستان را فراگرفته است، هر کس که با او به مبارزه برخيزد، (خداوند) بر او غلبه می کند و هر کس دشمنی ورزد هلاکش می سازد. هر کس با او کينه و دشمنی ورزد تيره روزش کند و بر دشمنانش پيروز است، هر کس به او توکل نمايد او را کفايت کند و هر کس از او بخواهد، می پردازد و هر کس برای خدا به محتاجان قرض دهد، وامش را بپردازد و هر که او را سپاس گويد پاداش نيکو دهد.
2⃣ اندرزهای حكيمانه
♦️بندگان خدا! خود را بسنجيد قبل از آنکه مورد سنجش قرار گيريد، پيش از آنکه حسابتان را برسند، حساب خود را برسيد و پيش از آنکه راه گلو گرفته شود نفس راحت بکشيد و پيش از آنکه با زور شما را به اطاعت وادارند فرمانبردار باشيد. بدانيد همانا آن کس که خود را ياری نکند و پند دهنده و هشدار دهنده خويش نباشد، ديگری هشدار دهنده و پند دهنده او نخواهد بود.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📌 عاقبت فراموشی غدیر...
▫️ اگر غدیر فراموش نمیشد، عاشورا اتفاق نمیافتاد. حال یادمان باشد اگر غدیری نباشیم، عاشورایی دیگر در راه است.
ولی اینبار اگر قرار باشد پشت اماممان را خالی کنیم، دیگر مجالی برای این روزمرهگیها باقی نخواهد ماند.
و زمین و آسمان که روزیشان را از دست امامشان میگیرند، تکتک ما را درهم خواهند شکست…
«اَلحمدُالله الَذی جَعلنا مِن المتمکینَ بولایهِ امیر المومنینَ والائمه علیهمالسلام»
#عید_غدیر
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 چرا باید در عید غدیر اطعام داد؟
ـــــــــــــــــــــــــ