💫💐💫💐
#سوره مبارکه ی نساء آیه ۱۳۵
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
👈يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ
بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰٓ أَنْفُسِكُمْ أَوِ
الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا
فَاللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰٓ أَنْ
تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوٓا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ
بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا .
👈ای كسانی كه ایمان آوردهاید، (در همه
امورتان) به كمال و دوام قیام كننده به
عدل و گواهیدهنده برای خدا باشید هر
چند به زیان خودتان یا پدر و مادر یا
نزدیکانتان باشد ......
👌مومنان همیشه به عدل قیام می کنن
💫💐💫💐
آدینه ای دیگر ،
چشم به راه و منتظر ،
طلوع ڪرد و آفتابش را
بر گــلدان های ایــستاده در
اضطراب مسیر انتظار، گسترانید.
هزار فوج شاپرڪ ،
هزار طاق رنگین ڪمان ،
هزار هزار جوانه و
هزاران دیده ی مشتاق ،
به راهت خیره مانده اند...
بیا...
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج 🌱❤️
#علی_محمود_وند
🌷🌷🌷🌷🌷
👈سرمای فکه، استخوان می ترکاند. توی چادر بخاری روشن می کردیم. یک شب نفت بخاری تمام شده بود. انبار نفت مان هم دور بود. هیچ کس حال نداشت توی آن سرما برود نفت بیاورد.
ترجیح می دادیم از سرما بلرزیم؛ ولی از رختخواب جدا نشویم. توی خواب و بیداری صدای خالی کردن شیشه های نوشابه پر از نفت توی بخاری را شنیدم.
سرم را از زیر پتو آوردم بیرون و چشمم را به زور باز کردم. حدس می زدم کار خودش باشد. علی آقا بود👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۴۲ *═✧❁﷽❁✧═* شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم ب
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۴۳
*═✧❁﷽❁✧═*
می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه👀 می کنم.»
می گفتم: «تو حرف بزن.»
می گفت: «نه تو بگو. من دوست😍 دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم😇 و کمتر دلم برایت تنگ💔 شود.»
صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی💪 می کردم همه چیز را تحمل کنم.
دوقلوها کم کم بزرگ می شدند😍 هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود
اغلب حمید را بغل 🤗می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه 😭کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم😍.
مردمی که ما را می دیدند👀 با خنده☺️ و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم⁉️»
****
یک ماه 🌙بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان 🥖بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش💪 باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب😴 می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد👌 در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
🌷🌙🌷🌙
#سوره مبارکه ی نساء آیه ۱۶۱
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
👈وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ
أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ
مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا .
👈و به سبب ربا گرفتن آنها در حالی كه
از آن نهی شده بودند، و خوردن اموال
مردم را به بیهوده و باطل؛ و ما برای
كافران از آنها عذابی دردناك آماده
كردهایم.
👌نتیجه ی خوردن مال مردم عذاب
دردناک است.