خیلےبه نماز اول وقت اهمیت میداد.
این تڪیه ڪلامش بود مے گفت: اول نماز بعداً دنیا!
👈🏻 تا در جمع ڪسی زبانش به غیبت باز میشد، بلند مےگفت: شادے روح شهدا ده صلوات بلند بفرستید
روبروے ڪعبه ایستاده بودیم. محمد جواد گفت: پدر جان من از خدا حاجتےدارم، مےگویم شما از صمیم قلب آمین بگوئید!
دست هایش را به سوی خانه ڪعبه بلند ڪرد و گفت: اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیلک...
بلند گفتم: آمین.
چند ماه بعد از بازگشت از سفر حج بود ڪه حاجت روا شد.
السلام علی الحسین🏴وعلی علی بن الحسین🏴وعلی اولادالحسین🏴وعلی اصحاب الحسین
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا 🌷امام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
📌 #طرح_مهدوی
▪️ در محرم دل هوایی میشود / با نگاهی کربلایی میشود
▫️ در محرم شیعیان زاری کنند / همره مهدی عزاداری کنند
▪️ماتمِ کاروان به کنار، نگرانیِ اسارتِ زنها و بچهها هم همینطور. این بار از یک زاویهی دیگر نگاه میکنیم.
▫️امامی که خائفانه در میان اُسراست. کوچک و بزرگ، همه میدانند که حالا مهمترین کار حفظ جان امام زمانشان است. شاید به همین دلیل نام عمهی بزرگوارشان را به عنوان بزرگ قافله بردند همانجا که مردمِ شهرِ بیوفاییها میخواستند به ایشان صدقه بدهند!
▪️نمیدانم چرا با گذشت حدود ۱۴۰۰ سال هنوز هم شیعیان، امام زمانشان را «الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ» خطاب میکنند. شاید درسهای مهمتری از کربلا و اسارت کاروان باید میگرفتیم...
#دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه #محرم
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۲۴ *═✧❁﷽❁✧═* مادرم گفت: «من دیگر صبر نمی کنم☹️ می ر
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۱۲۴
*═✧❁﷽❁✧═*
مادرم گفت: «من دیگر صبر نمی کنم☹️ می روم و مهمان ها را دعوت می کنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد😍»
صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زن داداش هایم مشغول پخت و پز 🍲و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر🌞 بود. یکی از بچه ها از توی کوچه فریاد 🗣زد: «آقا صمد آمد.» داشتم بچه را شیر می دادم.
گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: «دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی😒»
بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی 👨داشت از سر کوچه می آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای🎒 سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود❌ با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام✋ و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم.
گفت: «خوب است. فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم. پیغام 💌داده اند حالش خیلی بد است. فردا برمی گردم.»
انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن😰 دست ها و پاهایم بی حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت🚶♂ شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی💶 بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند👀زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق.
توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می لرزید. شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض😢 راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم😴
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
هدایت شده از امام زمانی ام ³¹³
⚫️پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
به رسم هرشب انتظار تا ظهور مولایمان، منتقم شهید کربلا میخوانیم:الهی عظم البلا...⚡️
🖤 #امــامـ_زمانـےامـ313
@Emamzamaniam313
هدایت شده از امام زمانی ام ³¹³
🔴 فقط تا امشب مهلت دارید🔴
👈اگه حاجت و گرفتاری داری،اگه خونه نداری،اگه ازدواج نکردی ماشین نداری شغل نداری
اینجا میتونی #حالت رو #متحول کنی 👇👇
🔵 eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6
🌱🌸🌱🌸
#سوره مبارکه ی نحل آیه ۱۱۲
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
👈وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً
مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ
فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ
الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ .
👌و خداوند شهری را مثل زده است كه
امن و آرام بود و رزقش به وفور از هر
طرف به آن میرسید، اما كفران نعمت
خدا كردند و خدا هم به سزای آنچه
انجام میدادند طعم گرسنگی و هراس
را به [مردم] آن چشانید.
🌸🌱🌸🌱