🌸 #عاشقانه_مهدوی
🍁 بی «تو» هوای دلمان ابری و روزگارمان پاییزی است؛ بیا که اگر نیایی، زمستانی سرد در پیش داریم...
🔆 یا صاحب الزمان
#نهضت_انتظار ۱۱۵
#پول_دادن
بسم رب الحسین علیه السلام
نظام سلطه نمی خواد که ما مدیریت کنیم
و از طرف دیگه هم به ما میگه که
👈 حالا اگه خواستید مدیریت کنید
بدجور مدیریت کنید
تا مردم ذلیل بشن😏
خب این کارشون رو چجوری می برن جلو؟
ینی با چه روشی استفاده می کنند؟؟
میان و با برگزاری دوره ها و کلاس های
موفقیت آمیز😒
گام های موفقیت در زندگی
از این جور اسم ها که زیاد هم هست تو کشور و فضای مجازی☹️
فکر میکنی چکار می کنند؟؟
کلام معصوم علیه السلام رو ور میدارن
عربی اش را حذف می کنند😏
بعد فارسی اش را به مردم آموزش میدن
و تازه برای هر دورشون هم یه میلیون پول می گیرن❌
و تو همین کلاس ها ۴ تا کلام خوب آموزش میدن
لابه لای این حرف ها، حرف هایی هم میزنند که
مردم نتونن خوب تحلیل کنن😖
و با تعصب هم قبول می کنند
و روش ها و سبک زندگی هاشونو تغییر میدن
بعد بهشون بگی بابا این کلام معصوم علیه السلام هست✔️
قبول نمی کنن که هیــــــچ
تازه دعوات هم می کنند
دل آدم میسوزه که چقدر سر مردم شیره میمالند😔
متاسفانه تو سایت ها وجاهای دیگه هم
حرف هاشونو گذاشتن که براحتی قابل دسترسی باشه❌
لذا نظام سلطه پیشنهاد میده بهت که
آی مردم یا مدیر نباش
یا بد مدیریت کن📛
سوال
به نظر شما مهم ترین پیشنهادهای نظام سلطه
برای خراب کردن مدیریت کجاست؟؟؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
✳️ *اعتراض، انتظار را به همراه دارد*
✨اعتراض به غیبت، انتظار ظهور را در پی خواهد داشت؛ و هر چه این عدم رضایت عمیق تر باشد، آن انتظاردقیق تر خواهد بود
و دل منتظر را رقیق تر خواهد کرد.
👈 دعای ندبه سرشار از اعتراض به اوضاع نامطلوبی است که ما گرفتار آن هستیم.
☘️اللــــــــــهم عجّــل لولـــیک الفــرج🤲🏻
📚 کتاب انتظار عامیانه،عارفانه،عالمانه استاد پناهیان ص ۹۵
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۹۹ *═✧❁﷽❁✧═* صمد مجروح🤕 شده بود. اما نمی گذاشت کسی بف
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۲۰۰
*═✧❁﷽❁✧═*
دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم چرا خجالت می کشم🙊 احساس گناه می کردم.
با خودم می گفتم: «حالا که ستار شهید🌷 شده و صدیقه عزادار است، من چطور دلم❤️ بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم.» صمد هم دیگر چیزی نگفت🤐 داشت می رفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: «بعد از شام با هم برویم بچه ها را ببینیم. دلم 💔برایشان تنگ شده.»
بعد از شام صدایم🗣 کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون.
دنبالم آمد توی کوچه و گفت: «چرا می دوی⁉️»
گفتم: «نمی خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می خورد.»
آهی کشید و زیر لب گفت: «آی ستار، ستار. کمرمان را شکستی به خدا👌»
با آنکه بغض گلویم را گرفته بود😢 گفتم: «مگر خودت نمی گویی شهادت🌷 لیاقت می خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش✅»
صمد سری تکان داد و گفت: «راست می گویی. به ظاهر گریه می کنم؛ اما ته دلم❤️ آرام است. فکر می کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه خودم را بخورم😢»
داشتم از درون می سوختم. برای بچه های صدیقه پرپر می زدم. اما دلم می خواست غصه صمد را کم کنم. گفتم: «خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند🤲»
همین که به خانه خواهرم رسیدیم، بچه ها که صمد را دیدند، مثل همیشه دوره اش کردند. مهدی نشسته بود بغل🤗 صمد و پایین نمی آمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس می کرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را می بوسیدند😘به بچه ها و صمد نگاه می کردم و اشک می ریختم.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
هدایت شده از امام زمانی ام ³¹³
🌹بخوان دعای فرج را که دست غیب خدا
🌹حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد...
🌼شبی دیگر از شبهای عشق وانتظار...با مولا هستیم ان شاءالله تا ظهور حضرتش...🌟
به رسم هرشب:الهی عظم البلا⚡️
@Emamzamaniam313