📸 #تصویر_شهید
🌷 تصاویری از شهید علی عجم زیبد
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
zendeginameh014.mp3
1.91M
#صوتی
#زندگینامه
🌷زندگینامه روحانی شهید علی عجم زیبد
•┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
vasiatnameh014.MP3
1.11M
#صوتی
#وصیتنامه
🌷وصیتنامه روحانی شهید علی عجم زیبد
•┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد علي #عجم_زيبد ☀️ تولد: ۱۵ فروردين ۱۳۴۴ 🥀 شهادت: ۲۳ ديماه ۱۳۶۵ 🔸 سمت: ب
#زندگینامه
🥀 روحانی شهید علی عجم زیبد
♻️ فرزند رجب علی و صغری در تاریخ ۵ مرداد ۴۴ و برادر شهید حسین عجم ،در خانواده ای زحمتکش و مذهبی در روستای زیبد از توابع شهرستان گناباد دیده به جهان گشود. او سومین فرزند خانواده بود.
♻️ در سن ۷ سالگی وارد دبستان نصر زیبد شد، پدرش میگوید: «هفته ای یکبار به مدرسه میرفتم و جویای درسش میشدم درسش خوب بود و رابطه اش با معلمین در سطح عالی و معلمین از او رضایت کامل داشتند.»
♻️ از وقتی که در مدرسه قرآن خواندن را یاد گرفته بود در سر صف قرآن میخواند و همواره کلمات روح بخش وحی را سر لوحه کار خود قرا داده بود.
♻️ به نماز بسیار اهمیت میداد و از ۱۰ سالگی شروع به نماز خواندن کرد. مادرش میگوید: «وقتی نماز میخواندم توجه خاصی به نماز من داشت وقتی با عجله نماز میخواندم به من میگفت نماز خود را درصورتیکه وقت دارید و عجله ندارید بخوانید.»
♻️ نمازش را همیشه در مسجد و با جماعت میخواند. میگفت: «اگر در مسجد نماز جماعت هم نباشد باید نماز را در مسجد خواند چون مسجد سنگر است و باید سنگرها را حفظ کرد.»
♻️ نماز شبش ترک نمیشد، بعد از پایان دوره ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی شهدا شد در این دوره انس و علاقه او به قرآن و دعاها بیشتر شد و به دعای توسل و دعای کمیل علاقه خاصی پیدا کرد.
♻️ در کارهای خیر شرکت میکرد در ماه محرم و رمضان فعالیتهای مذهبی اش چند برابر بود، در موقع مشکلات به امام حسین(ع)و حضرت زهرا(س) متوسل میشد.
♻️ از ۱۲ سالگی شروع به روزه گرفتن کرد، پدرش میگوید: «دراوقات بیکاری اگر ما کاری داشتیم کمک به من و مادرش میکرد، سه ماه تابستان را برای کار، یا به تهران میرفت و برای کوره آجرپزی خشت جمع میکرد و چون به کتاب علاقه زیادی داشت، تمام پولش را میداد کتاب میخرید و بعد از مطالعه آنها را در کتابخانه زیبد میگذاشت.
♻️ قبل از انقلاب به دلیل سن کم فعالیت سیاسی خاصی نداشت، اما بعداً عضو فعال پایگاه شد و در تظاهراتی که در گناباد برگزار میشد شرکت میکرد و گاهی هم به روستا میآمد و مردم را نیز بسیج میکرد و همراه با خود می برد.
♻️ هرشب به پشت بام میرفت و الله اکبر می گفت، بعد از اتمام دوران راهنمایی به دلیل نبودن دبیرستان برای ادامه تحصیل عازم شهرستان گناباد شد و در دبیرستان شهید بهشتی در رشته تجربی مشغول به تحصیل شد اما در سال دوم دبیرستان به دلیل علاقه ای که به درس حوزوی داشت و به خاطر استعدادی که در مداحی داشت و همچنین دعوت روحانیون درس را رها کرد و درسال ۱۳۶۰ وارد حوزه علمیه گناباد شد و دو سال در حوزه علمیه درس خواند و تا سطح یک ادامه داد.
♻️ بعد از این مرحله زندگی شهید بسیار تغییر کرد از نظر اخلاقی بسیار متواضع و فروتن شده بود، بسیار وقت شناس بود.
♻️ اراداتی خاص به امام پیدا کرده بود، اگر دوستی کار خلافی انجام میداد یا حرف نادرستی میزد سعی میکرد او را اصلاح کند و در صورتیکه اثر نداشت یک مقاله مینوشت و در پای منبر میخواند تا این فرد غیر مستقیم متوجه کار اشتباهش بشود.
♻️ یک انجمن اسلامی تشکیل داده بود و هر چند روز یک جلسه میگذاشت و با بقیه افراد صحبت میکرد، به نظر دیگران خیلی اهمیت میداد و اهل مشورت بود و در مراسم شبیه خوانی نقش امام سجاد(ع) را ایفا میکرد.
♻️ به دلیل علاقه ای که به امام داشت اطاعت از فرمان امام و شرکت در جنگ را امری واجب میدانست، به همین دلیل درس حوزه را رها کرد و دوره اسلحه شناسی را در پایگاه شهید چمران زیبد گذراند و سپس دورههای آموزش عقیدتی- سیاسی را در سپاه سپری کرد.
♻️ بعد از آن ۲ الی ۳ مرتبه برای رفتن به جبهه به سپاه مراجعه کرد اما به دلیل کوتاهی قد و سن کم او را رد میکردند و او هم با پوشیدن کفش پاشنه دار و دست کاری شناسنامه به سپاه مراجعه میکند و نهایتاً عازم جبهه میشود هر دفعه که از جبهه میآمد از دفعه قبل سر خوشتر و خوشحالتر میشد.
♻️ در دوران مرخصی هم درسش را دنبال میکرد و هم کمکهای نقدی و غیر نقدی مردم را برای جبهه جمع آوری میکرد.
♻️ یکی از همرزمانش میگوید: «در هنگام رفتن به عملیات برای سایر رزمندگان دعا میخواند و به آنها آرامش میداد شهید به مدت ۳۳ ماه در جبهه حضور داشت در عملیاتهای والفجر ۹ و فتح المبین وکربلای ۵ شرکت کرد و سپس در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه در تاریخ ۲۳ دی ماه ۶۵ بر اثر برخورد خمپاره و دو ساعت بعد از شهادت برادرش حسین به شهادت رسید.
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#خاطرات_شهید
🎤 راوی: آقای صادقی
🌼 هنگامی که صبح روز تشییع جنازه به معراج شهدا رفتیم تا شهدا را زیارت کنیم ۴ شهید بودند که هر چهار تا حنا بسته بودند بعدا ًهمرزمانش عنوان کردند که این ۴ نفر شب عملیا ت مراسم حنا بندان برگزار کرده بودند مثل اینکه میدانستند که شب آخر زمینی بودنشان است و از فردا آسمانی میشوند به همین دلیل خوشحال بودند.
🎤 راوی مادر شهید:
🌼 زمانی که در مکه بودیم تظا هرات شد و گفته بودند که نمیخواهیم زائرها را به مدینه ببریم من هم آرزوی دیدن قبرستان بقیع را داشتم خیلی ناراحت شدم و وضو گرفتم و متوسل به علی و حسین(دو فرزند شهیدم) شدم در جای نماز خوابم برد علی را دیدم با یک پیراهن سفید و اصلاح کرده و مرتب آمد جلو و گفت مادر پاشو غصه نخور که میخواهیم به قبرستان بقیع برویم وقتی از خواب بیدار شدم هنوز نماز ظهر را نخوانده بودم که خبر آوردند بعد از ظهر به سمت مدینه حرکت میکنیم.
🎤 راوی: خواهر شهید(زهرا عجم)
🌼 بیشتر در مورد حجاب و اخلاق توصیه میکرد میگفت:« اخلاقتان با مردم و به خصوص همسرانتان باید خوب باشد و به پدر و مادر باید زیاد احترام گذاشت.»
🎤 راوی: محب الله مهدی زاده
🌼 وی در عملیات والفجر ۹ به شدت از چند ناحیه بدن مجروح شده بود و هنوز بهبودی کامل برایش حاصل نشده بود که به منطقه آمد. وقتی داستان مجروح شدن خود را نقل می کرد از شجاعت و شهامتش و صبر و مقاومتش احساس غرور می کردم و از مظلومیتش اشک در دیدگانم جاری می شد.
🌼 در آن عملیات گروهان وی به کمین دشمن برخورد می کند و عده ای شهید و عده ای پراکنده می شوند و او به شدت مجروح می شود.
🌼 می گفت: شب بود و هوا بارانی و در بعضی از قسمتهای کوه و تپه ها برف، و من سینه خیز سعی می کردم خود را از ارتفاعات به پایین دره برسانم تا شاید از بیم سرما در امان باشم گاهی بر چوبی به صورت عصا تکیه می زدم و بر روی زانو راه می رفتم و گاهی سینه خیز به طرف کوله پشتی که از بچه ها به جا مانده بود می رفتم تا خوراکی و شکلاتی پیدا کنم که از گرسنگی نجات یابم و یا لباس خشکی پیدا کنم که از سرما در امان باشم.
🌼 به هر حال تا فردای آن شب به این صورت سپری کردم و گمان می کنم که ساعتهای ۸ صبح بود که یک نفر از بچه ها رزمنده مجروحی را با خود می برد که نتوانست به من کمک کند بعد از مدتی دو نفر را از دور می دیدم من حال راه رفتن و یا صحبت کردن نداشتم ابتدا خیال کردم عراقی ها هستند آنها هم فکر می کردند من عراقی هستم و با حالتی آماده برای تیراندازی به طرف من می آمدند تا اینکه هم آنها و هم من متوجه شدیم طرف مقابل ایرانی است. به من گفتند همین جا بمان تا ما برویم وسیله ای برای حمل تو بفرستیم و من زمانی متوجه شدم که روی تخت بیمارستان بودم، شنیدن این داستان از زبان خود این شهید عزیز با آن شرایط سخت و دشوار بسیار غرورآفرین بود.
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#معرفی_شهید
🌷 روحاني شهيد حسين #گرامي
☀️ تولد: ۱۰ مرداد ۱۳۵۱
🥀 شهادت: ۲۳ دي ۱۳۶۵
🔸 سمت: رزمي تبليغي
🌺 محل شهادت: شلمچه پاسگاه زيد
💐 گلزار مطهر: بيرجند
#نفوس_مطمئنه ۲۹۷
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
📸 #تصویر_شهید
🌷 تصاویری از شهید حسین گرامی
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene