eitaa logo
سربازانقلاب | سیدفخرالدین موسوی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
287 فایل
🚩 درگاهی برای معرفی #شبکه_نفوذ @fakher56 گروه متصل: https://eitaa.com/joinchat/1366360084C09602dbad0 کانالهای دیگرم: @mostanadsazam @parvandeha @roshana_media
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قول نلسون ماندلا که میگه : میبخشیم اما فراموش نمیکنیم . فراموش نمیکنیم که بعضیا پلّه شدن که شیادان سیاسی از آن برای کسب قدرت بالا برن. ‏| يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم | 💡شبکه نفوذ | سیدفخرالدین موسوی 🆔@nofoz_shenasi 👇کانال‌های ما👇: کانال پرونده ها | کانال مستندِمن | بله 🌸ما را به دوستان خود معرفی کنید🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سیدفخرالدین موسوی
بسم الله الرحمن الرحیم با تشکر از عزیزانی که قصد دارند در پویش (تأمین چادر مناسب برای افراد کم بضاعت) شرکت کنند، شماره کارت: 5041-7210-0212-4536 به نام (نزد بانک رسالت) معرفی می گردد. ان شاالله بعد از جذب اولیه، مرحله خرید چادر به صورت قواره ای و با قیمت مناسب انجام خواهد شد. طبق هماهنگیهایی که انجام شده است، پس از تهیه چادرها، از طریق گروههای جهادی استانها (با توجه به اشرافشان)، برای توزیع اقدام خواهد شد. لینک دعوت به گروه تامین : https://eitaa.com/joinchat/156238290C167b2cd9c7
https://eitaa.com/soheil_salimi/9360 نکات جالبی بدون هیچگونه اتهام زنی، طرح شده. بد نیست مطالعه کنید.
عصایش را آرام به سر من که کودکی بیش نبودم، میزد و می‌گفت: "فخرالدین کله ت بوی قرمه سبزی میده" پدربزرگم، از اساتید آیت الله ری شهری بود و از یاران واقعی حضرت امام (ره). تمام عمرش را یا به مبارزه با طاغوت گذرانده بود و یا بعد از انقلاب مشغول خدمت به محرومین. چه در لباس روحانیت، بعنوان مبلغی نترس و شجاع و صریح البیان و چه در قامت رئیس کاروانی که کمک‌های مردمی را از شهر ری جمع آوری می‌کرد و خودش سردسته ستون ماشینهای تدارکات میشد و کمک‌های مردمی را به جبهه می‌رساند. تابستان سال 65، کلاس پنجم ابتدایی بودم که پشت ماشینش که مزدای کابین دار قرمزرنگی بود، کنار دیگ بزرگ استامبولی ای که مادربزرگم برای رزمنده ها پخته بود، خود را پنهان کردم و بدون اطلاع پدر و مادرم همراه پدربزرگم که خبر از حضور من در پشت ماشینش، نداشت شدم و با او همسفر این راه بودم تا... نزدیکیهای اندیمشک بود که متوجه حضور من شد و باز همان عصایش را طرفم پرت کرد و با داد و غیظ و توپ و تشر و فریاد که تو اینجا چه میکنی؟! 😄 پاهایش از تصادف‌های مکرر، جای سالم نداشت و من شدم هم پایش و هم دستش. بحثم با او درباره هاشمی رفسنجانی در مسیر بالا گرفت😂. از همان موقعی که با گوشهایم از زبان هاشمی، وقتی خطیب نماز جمعه تهران بود و از کرامات خلیفه دوم، داستان سرایی می‌کرد، شنیده بودم، بغضم با آنکه کودکی بیش نبودم به او بی حد شده بود. پدربزرگم اما، از اعضای جامعه روحانیت مبارز تهران بود و مرید هاشمی. در مسیر و در اثنای بحث با عصا به سرم میزد و می‌گفت: "فخرالدین کله ت بوی قرمه سبزی میده" 😂 هنوز بوی آن قرمه سبزی، برطرف نشده و همان کله بوی همان قرمه را می‌دهد. اما، اینبار بسیاری از پرده ها کنار رفته و ماهیت افرادی مثل هاشمی برای خیلی‌ها عیان شده. دلتنگی ام برای لمس دوباره محاسن سفیدش در این شب جمعه، باعث شد این چند خط را برایش بنویسم و یادش را زنده کنم.