اون موقعی که اعتماد به نفست باعث نپذیرفتن اخلاق های بدت و کاهش انتقاد پذیریت نشد بدون اعتماد به نفست تو نقطه درستی وایساده..
یه وقتایی ادم هایی که سال هایی که باهاشون بودی بیشتر از تعداد دو تا دست شده خفی ترین اخلاقی که فکر میکنی حداقل تو این صفت حسابم پاکه رو یجوری رو میکنن و حقیقت و میارن جلو جفت چشات که میبینی این توهستی که کیسه توجیه دونیت ته کشیده و با انرژی به نام غرور دست و پا زنان تو مرداب اعتماد به سقف سعی داری وجود منطق پشت حرفای طرف و انکار کنی!
اینجاست که به این پی میبری که لزوما شناخت خودم نسبت به خودم بهتر از شناخت ادما نسبت به من نیست
و نیازه وجود اینجور ادما
برای تبدیل تبل توخالی به انسانی که انتقاد پذیره
برای روبه رو کردنمون با خود واقعی در عمل نه تصورات
بزرگ شدن اونجاش دارک شد که میدونستم الان عروسکم زیر تختمه و ممکنه احساس خفگی کنه تازه چیزیم روش نیست ولی بی تفاوت رد شدم