خب..دیگه این وضع بسه..
خدایا من دوست داشتن تورو تصمیم ارادی برای علاقه داشتن قرار میدم..(و سعی میکنم دیگه نگم که اُوردی حیرونم کنی که چی بشه نه والا؟! مات و پریشونم کنی که چی بشه نه بالله؟!)
انصافا عشق به تو خیلی آرمانی نی؟مثلا اگه از پیامبر میپرسیدیم چرا زنده اید میگفتن جاست فور الله؟یا پیامبرم میگفت ناچارم؟
نه قرار شد دیگه سوال نپرسیم ..فعلا فقط راه دل دل دل ..
زهرا نابیناست ..
قبلا به این باور رسیده است..به این باور که تنبلی فقط یک نوع رفتار نیست..که تفکر است..تفکری که بسته به انسان های مختلف شخصیت های مختلف میسازد..حتی تا اینجا زهرا پیش رفت که با خود گفت تنبلی نوعی اسکیزوفرنی است . درگوشت وز وز کرده و با دست کاری کردن چرخ دنده های مغزت این گونه حالی ات میکند که :حالا که تو حوصله ات نمیشود کاری کنی من دنیا را به کریه ترین حالت ممکن نشانت میدهم تا میل به زندگی ات در نطفه خفه شود..
حقا که متخصص در پودر کردن علاقه ها با هزار و یک فن توجیهگری عقل است..
او میکروفون دست میگیرد بکوب و با اکو در مغزت صدا میدهد که:تهش که چی تهش که چی تهش که چی تهش که چی .....
تا در لابه لای این صدا منی متوجه نشود که همه تقصیر ها متوجه اوست که برنمی خیزد که کاری نمیکند تا مبادا بعد از عمل حس آخیشی سراغش بیاید و کورسویی از نورِ میلِ به زندگی..
البته هنوز زهرا به خیلی از باور ها نرسیده..میگویدا اما به جانش ننشسته..مثلا به این باور نرسیده که خدایش ظالم نیست..حال آن عارف را که با دیده حق بینش نه در کورسو که در نور خدا غرق است و هر لحظه میخواند:
جلوه کند نگار من تازه به تازه نو به نو
دل برد از دیار من تازه به تازه نو را
درک نمیکند..منظور آن روشن دل را که میگفت :
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به دریا بنگرم دریا تو بینم
را نمیگیرد ..امشب تلاش کرد که آن قامت رعنا را تشخیص دهد .در بازار بود به آدم ها نگاه کرد به تک تک چهره ها به میز و ظروفی که برای فروش رویش گذاشته شده بود به معماری سقف بازار سرپوشیده کرمان و به خیلی جزئیات دیگر.. اما نتوانست ببیند آن قامت رعنایی که شاعرعارفِ دیگری درمورد مخاطب علاقه ارادی زهرا نوشته است:
به هر رنگی که خواهی جامه میپوش که من آن قد رعنا میشناسم..
زهرا تشخیص نداد..برای همین میگویم که نابیناست..
نقطه.
تولدم مبارک.(نه من علامت سوال نمیزارم، نقطه بهترین علامت نگارشی است)
برایم اراده و بصیرت از خدا طلب کنید..سپاس بیکران🙏