📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۱
🚥 آرام به طرف من می آمد
🚥 پایش را ، روی سینه من گذاشت
🚥 و چاقویش را ، به سمت من پایین می آورد
🚥 ناگهان محافظم علی سر رسید
🚥 و دست او را گرفت .
🚥 چاقو را از دستش در آورد
🚥 و او را به طرف دیوار هل داد .
🚥 با هم درگیر شدند .
🚥 بعد از چند لحظه ،
🚥 چند نفر دیگر ، به کمک آن مرد عرب آمدند
🚥 و ما مجبور شدیم فرار کنیم
🚥 ناگهان درب یکی از خانه ها باز شد
🚥 و حدود ده نفر از آنجا بیرون آمدند
🚥 کمی ایستادند و به ما نگاه کردند .
🚥 ناگهان همه با هم ، به طرف ما دویدند
🚥 من خیلی ترسیده بودم
🚥 نه از پشت راه فرار داشتیم نه از جلو
🚥 آن ده نفر به ما رسیدند و ایستادند
🚥 آن عقبی ها هم رسیدند
🚥 از خدا کمک خواستم و شهادتین گفتم
🚥 ناگهان یکی از آن ده نفر ،
🚥 جلو آمد و گفت : شما حالتون خوبه
🚥 گفتم : بله
🚥 یک نفر از همان خانه ،
🚥 سرش را بیرون آورد و داد زد :
🍎 بیایید اینجا ، بیایید داخل
🚥 آرام و با ترس ، به آن ده نفر نگاه می کردم
🚥 و از وسطشان عبور کردیم
🚥 داخل آن خانه شدیم
🚥 آن ده نفر ، با آن تبهکاران درگیر شدند
🚥 بعد از یک ساعت ،
🚥 آنها را دست بسته ، داخل خانه کردند
🚥 و آنها را در یک اتاق ، زندانی کردند
🚥 سپس یک آقای دیگر ، با لباس عربی وارد شد
🚥 صورتش را ، با چفیه قرمز مخفی کرده بود
🚥 چفیه را برداشت و سلام کرد
🚥 ناگهان دیدم علی ذوق زده شد
🚥 و با خوشحالی او را بغل کرد .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۲
🚥 علی با خوشحالی گفت :
🌹 این محمد خودمونه
🌹 باورم نمیشه خودت باشی
🌹 حالت خوبه پسر ؟!
🚥 من هم از شنیدن نام محمد خوشحال شدم
🚥 به طرف او رفتم و او را بغل کردم
🚥 سپس افراد خانه را به ما معرفی کرد و گفت :
🌹 دیگه نگران نباشید شما در امان هستید
🌹 این دوستان همه شیعه هستند
🌹 مرا از دست آلمانی ها نجات دادند
🇮🇷 گفتم : مگه چه اتفاقی افتادهد؟
🌹 گفت : همون طور که امر فرمودید
🌹 در مورد حادثه روز برائت ، تحقیق کردیم
🌹 همه مدارک ، به سفارت آلمان ختم می شد
🌹 فهمیدیم که فرمانده نظامی آل سعود ،
🌹 در آن حادثه ( برائت از مشرکین ) ،
🌹 به عهده یک افسر آلمانی بوده
🌹 به نام ژنرال اولریخ وِگِنِر
🌹 بیشتر کشته ها هم ،
🌹 مربوط به روزهای پس از حادثه است
🌹 چون این افسر کثیف و ماموران سعودی ،
🌹 اجازه مداوای مجروحین حادثه را ،
🌹 در بیمارستان ها ندادند .
🇮🇷 گفتم : محمد جان !
🇮🇷 مگر در آن حادثه ، چند نفر شهید شدند ؟
🚥 محمد ، سرش را پایین انداخت
🚥 و با چشمانی خیسِ اشک گفت :
🌹 حدود ۴۰۰ نفر ،
🌹 که همه آنها مردم عادی و بی دفاع بودند
🌹 آن نامردها ، حتی به زنان و جانبازان هم ،
🌹 رحم نکردند
🌹 متاسفانه اکثر شهدای حادثه ، از زنان بودند
🇮🇷 گفتم : وای خدای من
🇮🇷 اینا دیگه چقدر پست فطرتند .
🚥 سرم را پایین انداختم و اشک می ریختم
🚥 بعد از کمی مکث ، گفتم :
🇮🇷 راستی زخمی چی ؟ چند نفر زخمی شدند ؟
🌹 محمد گفت : حدود ۶۴۹ نفر
🇮🇷 گفتم : قضیه رحیم چیه ؟!
🇮🇷 آن بنده خدا چرا کشته شده ؟
🚥 محمد با ناراحتی گفت :
🌹 ما در مورد آن یاروی آلمانی ،
🌹 که شما با او مناظره کردید
🌹 داشتیم تحقیق می کردیم
🌹 تا اینکه لو رفتیم
🌹 و ما مجبور شدیم فرار کنیم
🌹 ما را آنقدر تعقیب کردند
🌹 تا اینکه آخر ما را گرفتند و زندانی کردند
🌹 در آن زندان ،
🌹 با سه تا خانم ایرانی هم سلولی شدیم
🌹 وضع آنها ، خیلی ناجور بود
🌹 آن بی غیرتها ، خانم ها را خیلی اذیت کردند
🌹 اجازه حجاب را ، به آنها نمی دادند .
🌹 بنده خداها ، برهنه بودند .
🌹 وقتی ما وارد شدیم
🌹 خیلی خجالت کشیدند و به گریه افتادند .
🌹 ما لباس و پیراهن خودمان را در آوردیم
🌹 و به آنها دادیم تا خود را بپوشانند .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
14.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 آیا اصرار در دعا کار خوبیست ؟
🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد #عاملی
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 #کلیپ | خدا میفرماید هیچ وسیله ای پیش من به اندازه یاداوری نعمت ارزش نداره
🔸مهمترین وسیله برای اجابت دعا یادآوری نعمت است
🎤دکتر_رفیعی
مداحی آنلاین - وای از داغ مادر - جواد مقدم.mp3
8.01M
وای از داغ مادر
غم میباره از چشمای حیدر
داره میسوزه در
پس چی شد سفارش پیغمبر
لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور میخواهد مشکلاتِ شما را حل کند.
این مسئولیتِ اوست.
کارِ شما نیست.
کارِ شما این است
که به او اعتماد داشته باشید.🌿
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⚪️دیگر آن خندهی زیبا
🖤به لب مولا نیست
⚪️همه هستند ولی
🖤هیچ کسی زهرا نیست
⚪️قطرهی اشک علی
🖤تا به ته چاه رسید
⚪️چاه فهمید که کسی
🖤همچو علی تنها نیست
شهادت حضرت
🖤فاطمه(س) بر شما مهربانان تسلیت باد
.