هدایت شده از عشاق بقیت الله
🚨بازتاب ویژه ابتکارات نیروهای مسلح ایران در رسانه عبریزبان
🔺تسنیم: ایساو روزنزویچ؛ خبرنگار مسایل نظامی شبکه ۱۲ تلویزیون رژیم صهیونیستی در گزارشی اعلام کرد به موازات پیشرفتهای هستهای، موشکی و هواپیماهای بدون سرنشین که به شدت هم گسترده است؛ جمهوری اسلامی ایران در سالهای اخیر برنامه نظامی دیگری را هم توسعه داده است که نشانههای آن را در صحنههای دریایی میتوان یافت...
▪️ایران در یک اقدامات مبتکرانه؛ کشتیهای تجاری مختلف را به شناورهای جنگی و نظامی تبدیل کرده است...یکی از این شناورها؛ شناور شهید باقری است که اخیرا از آن رونمایی شده است.
📌صفحه Covert Shores که یکی از صفحات معتبر در زمینه مسایل دریایی محسوب میشود؛ این شناور را بزرگترین پروژه بلندپروازانه سپاه پاسداران ایران توصیف کرد...
🔺این کشتی مراحل تغییرات خود را در مجتمع کشتیسازی و صنایع دریایی ایران ISOICO که فاصله چندانی با بندرعباس ندارد، طی کرده است و بعد از آنکه یک کشتی کانتینربر بود اکنون به یک شناور حمل پهپاد تبدیل شده است و با توجه به شرایط این کشتی، امکان ایجاد باند فرود پهپاد بر روی آن هم فراهم بوده و میتواند چالشهای مربوط به سازههای موجود در بدنه اصلی کشتی را هم پشتسر بگذارد.
🇮🇷 شناور شهید باقری دارای طول ۲۴۰ متر و ارتفاع ۲۱ متر است و باند فرود آن ۱۷۵ متر میباشد، همین امر باعث میشود تا این شناور قابلیت حمل پهپادهای نسبتا بزرگ مانند غزه را هم داشته باشد در حالی که در انتهای باند نیز شیبی قرار داده شده که به پهپادها اجازه اوجگرفتن میدهد.
🇮🇷#ایران_مقتدر
به کانال عشاق بقیت الله بپیوندید👇
@oshghebaghyatollah
هدایت شده از من حجاب را دوست دارم 🇮🇷🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰آخرین لحظات پاییز تقدیم به یار...
🔰اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
🔹وقتش رسیده صبح طلوعت فرا رسد
🔹پایان بده بر این #شب_یلدا شتاب کن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یلدای_مهدوی
هدایت شده از هدی قربانی
😍🍵یک دورۀ گرم تو زمستون سرد❄️😍
🔅«دورۀ غیرحضوری والد امن»🔅
گرمابخش دوره👇
- بایدها و نبایدهای تربیت جنسی از قبل تولد تا سن بلوغ
- بازیهایی برای افزایش عزت نفس و قدرت نه گفتن کودکان
- آموزش تربیت جنسی در بستر زندگی
- راهکارهایی برای رسیدن به والدی امن
- پاسخ مناسب به سوالات و اکتشافات جنسی کودکان
و کلی محتوای جذاب و کاربردی دیگه😍
کسب اطلاعات بیشتر و ثبتنام 👇
@fatemehjahanbakhsh
💰ارزش واقعی دوره:
یک میلیون و دویست و هشتاد و هشت هزار تومانه که به مناسبت روز مادر فقط ۶۸۸ هزار تومانه😍🎉
اگه تو هم مثل من دغدغهی تربیت جنسی فرزندت رو داری، دریغ نکن و این دوره رو به خودت و دیگران هدیه بده.🎁
هر مانعی برای ثبت نام داشتی، با ما در میون بذار👇
@fatemehjahanbakhsh
هدایت شده از مهدویت ، استاد امین کرمی (انديشكده مكتبظهور)
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇶 حزبالله کردستان عراق اعلام موجودیت کرد.
جریانی کُردی و اهل سنت تحت عنوان "حیزب اللهی شۆڕشگێڕی کوردستان" ( حزبالله انقلابی کردستان ) با انتشار ویدیو و طی بیانیهای در اقلیم کردستان عراق اعلام موجودیت کرد.
🔘@aminkarami_media
هدایت شده از مهدویت ، استاد امین کرمی (انديشكده مكتبظهور)
✡ ️بمب خبری درباره الجولانی:
افسر موساد بود!
مدز پالزویگ تحلیلگر سیاسی:
✅ چقدر غافلگیرکننده! رییس «شورشیان سوری» وابسته به سرویس اطلاعات مخفی اسراییل است.
✅ او یهودی و فارغالتحصیل دانشکده فقه اسلامی تلآویو است!
🔘 @aminkarami_media
هدایت شده از مهدویت ، استاد امین کرمی (انديشكده مكتبظهور)
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیاست آندلسی کردن ایران!
شبیخون فرهنگی!
قتل و غارت فرهنگی!
جنگ نرم دشمن!
آیا این واژه ها برای بیدار کردن برخی کافی نیست؟
برخی مدیران و مسئولان امر آیا در پیشگاه خدا وخلق چه پاسخی دارند؟
#شبیخون_فرهنگی
📢 @aminkarami_media
به نام خدا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
قاسم و تاجعلی
بیایید با هم بخوانیم و سرمان را بالا بگیریم و های های گریه کنیم!
📝ادا کردن قرض پدر/ مناعت طبع را از پدرم یاد گرفتم
📚خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
✍پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم.
🔻احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم :
کارگر نمی خواهید؟
و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت :
🔻اسمت چیه؟ گفتم: قاسم
گفت : چند سالته؟ گفتم : سیزده سال
گفت: مگه درس نمی خونی!؟
گفتم: ول کردم. گفت: چرا؟!
گفتم: پدرم قرض دارد. وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد.
منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود.
🔻گفتم : آقا، تو رو خدا به من کار بدید. اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: می تونی آجر بیاری؟
گفتم: بله. گفت: روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی. خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام.
به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم.
🔻جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت: این هم مزد این هفته ات.
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم،
همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم.
🔻عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم.
سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم.
🔻نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم:
آقا، کارگر نمی خوای؟ همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند: نه.
🔻تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود.
هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم.
🔻رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم.
مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا.
آن مرد با قدری تندی گفت : چکار داری؟!
با صدای زار گفتم: آقا، کارگر نمی خوای؟ آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت.
🔻چهره مرد عوض شد و گفت : بیا بالا. بعد یکی را صدا زد و گفت : یک پرس غذا بیار.
چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند.
به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم : نه، ببخشید، من سیرم.
آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت: پسرم، بخور. غذا را تا ته خوردم.
🔻حاج محمد گفت : از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.
برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد.
🔻از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
التماس دعا
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 غافلگیریِ بدون تعارف برای مادرانی که سالها از فرزندانشان دور ماندهاند
هدایت شده از اصغری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا