eitaa logo
نکته های عاشورایی
340 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
27 ویدیو
24 فایل
نکات تاریخی، مذهبی، فرهنگی بهمراه مطالب معرفتی و نغزوحکایات اخلاقی، عرفانی،تشرفات ودستور العملها از زندگی اولیاءالهی ومعارف مذهب تشیع ارتباط باادمین @tavakol220 @
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت ایت الله شیخ محمدصالح کمیلی: 👈کم گویی، 👈کم خوری 👈وکم خوابی. اینها در نورانیت قلب تأثیر دارد. @nokteha14
افراد مورد وثوق از محدث خبیر مرحوم حاج شیخ عباس قمی نقل کردند که گفت: روزی در وادی السلام نجف اشرف برای زیارت اهل قبور انجا رفته بودم در این میان ناگهان صدای شتری را شنیدم مانند صدایی که شتر هنگام داغ کردن میکند صیحه میکشید و ناله میکرد به طوری که گوئی همه زمین وادی السلام از صدای نعره او می لرزید من با سرعت برای خلاص نمودن ان شتر به ان سمت رفتم وقتی که نزدیک شدم دیدم شتر نیست بلکه جنازه ای را برای دفن اورده اند و این نعره از ان جنازه بود من ان صدا را میشنیدم ولی افرادی که متصدی دفن بودن اصلا اطلاعی از ان نداشتند و با کمال ارامش و خونسردی به کار خود اشتغال داشتند. @nokteha14
جناب آقای رضا بیگدلی تعریف كردند: روزی آقای مجتهدی مبلغ سی تومان به من داده و فرمودند: امروز نوعی چای كه معروف به چای گلابی می‌باشد بخرید، عرض كردم به روی چشم، اما از گرفتن پول امتناع كرده و گفتم پول موجود است، شما زحمت نكشید، فرمودند: این پول نزدتان باشد لازم می‌شود، بالاخره پول را از ایشان گرفته و در جیب خود گذاردم ولی چند روز گذشت و من فراموش می‌كردم چای بخرم. یك روز ظهر كه برای آقای ناهار آورده بودم فرمودند: آقای رضا چای را خریدید؟ گفتم: آقا جان برای امروز چای داریم، انشاءالله فردا حتماً چای را می‌خرم. ایشان فرمودند: خیر آقا جان شما دیگر چای نخرید، گفتم چرا آقا جان؟ می‌گیرم. فرمودند: قبل از ظهر كه تشریف نداشتید و من تنها بودم، دلم گرفته بود، در آن هنگام توسلی خدمت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیدا كرده و عرض كردم: آقا جان دلم گرفته است، یكی از دوستانتان را بفرستید كه به دیدنم آید و چای هم برایم بیاورد، آخر آقا رضا كه به فكر ما نیست. آقا رضا می‌گفتند: از غفلت خود شدیداً ناراحت شده و حرفی نزدم و آنروز از ظهر تا شب در خدمتشان بودم تا اینكه شام را با ایشان صرف كرده و برای ایشان چای آوردم هنگامی كه مشغول خوردن چای بودند، زنگ خانه به صدا درآمد وقتی درب را باز كردم دیدم حضرت آیت الله مرعشی نجفی می‌باشند، به ایشان تعارف كرده و گفتم بفرمایید داخل. فرمودند: بروید از آقای مجتهدی اجازه بگیرید، اگر اجازه دادند مزاحم خواهم شد عرض كردم برای شما كه این حرفها نیست بفرمایید داخل، و به هر ترتیب ایشان را به اتاق اولی كه در بین راه بود آوردم اما ایشان به اتاق آقا وارد نشدند و مجدداً فرمودند: كاری كه گفتم انجام دهید، از لطف شما خیلی ممنونم، اول باید اجازه بگیرم بعد داخل شوم، من هم كه می‌خواستم دستور ایشان را اطاعت كرده باشم خدمت آقای مجتهدی رفته و عرض كردم : آقا جان ، آیت الله مرعشی نجفی هستند، هرچه اصرار كردم داخل نشدند. آقا فرمودند: ایشان را به داخل اتاق راهنمایی كنید بنده هم فوراً پیام را به آقای مرعشی رسانده و ایشان وارد اتاق شدند بعد از اینكه آقای مجتهدی معانقه كردند؛ كمی نشستند و سپس گفتند : دیشب در خواب مشاهده كردم كه من و شما هر دو در مسجد الحرام هستیم، گاهی شما روضه می‌خوانید و من گریه می‌كنم و گاهی من روضه می‌خوانم و شما گریه می‌كنید سپس دستی زیر عبا كردند و یك بسته چای گلابی بیرون آورده و به آقای مجتهدی تقدیم كردند و گفتند این هم چای گلابی كه از حضرت خواسته بودید، آقا هم چای را به من داده و فرمودند: آقا رضا جان از این چای دم كنید كه خوردن دارد. فوراً مقداری از آن چای دم كردم و با حضرات آقایان میل كردیم، بعد از آنكه آیت الله مرعشی نجفی چای را میل نمودند و می‌خواستند آنجا را ترك كنند بنده زودتر دویدم و نعلین‌های ایشان را مقابل پاهایشان جفت كردم در این هنگام دستی به سرم كشیده و فرمودند: فرزندم قدر این مرد را بدان كه خیلی ارزش دارد. @nokteha14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنیت زیارتش هر روز میخوانیم صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی الله علیک یااباعبدالله صلی الله علیک یااباعبدالله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیرالمومنین وابن سید الوصیین السلام علیک یابن فاطمه سیده النساء العالمین, السلام علیک ورحمت الله وبرکاته. @nokteha14
روئیدن رطب بر نخل خشکیده امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: حضرت امام حسن مجتبی صلوات اللّه علیه در یکی از سفرهای خود برای حجّ عمره، بعضی از افرادی که معتقد به امامت زبیر بودند؛ حضرت را همراهی می کردند. پس کاروانیان در مسیر راه خود، در محلّی جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مکان درخت خرمای خشکیده ای وجود داشت که در أثر بی آبی و تشنگی خشک شده بود. حضرت کنار آن درخت خرما رفت و نشست، در این اثنا یکی از افراد کاروان به آن حضرت نزدیک حضرت شد؛ و کنارش نشست. بعد از آن که مقداری استراحت کردند، آن شخص که معتقد به امامت زبیر بود سر خود را بالا کرد و پس از نگاهی به شاخه های خشکیده نخل، گفت: ای کاش این نخل رطب می داشت؛ و مقداری از آن را میل می کردیم. امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: آیا اشتها و علاقه به آن داری؟ آن شخص زبیری گفت: آری، پس حضرت دست های مبارک خود را به سوی آسمان بلند کرد و دعائی را زمزمه نمود. ناگهان در یک چشم به هم زدن، نخل خشکیده؛ سبز و شاداب گردید و در همان حال رطب های بسیاری بر آن روئید. در همین موقع ساربانی که همراه قافله بود و کاروانیان از او شتر کرایه کرده بودند، هنگامی که این کرامت و معجزه را دید، در کمال حیرت و تعجّب گفت: این سحر و جادوی عجیبی است امام علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست؛ بلکه دعای فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله است که مستجاب گردید. و سپس افراد کاروانی که همراه حضرت بودند، همگی از آن خرماهای تازه خوردند. و آن درخت تا مدّت ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهای آن استفاده می کردند. 📚اصول کافی: ج 1، ص 462 @nokteha14
👈فرازی از فرمایشات شیخ رجبعلی خیاط بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی‌اش کنی، خمش می‌کنی. هر چه خم شود، خالی‌تر می‌شود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع‌تر خالی می‌شود. #دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه، ... #قرآن می‌گوید: هر گاه #دلت پر شد از غم و غصه‌ها؛ خم شو و به خاک بیفت؛ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین. سجده کن؛ ذکر #خدا بگو، این موجب می‌شود تو خالی شوی، تخلیه شوی، سبک شوی 📚کیمیای محبت @nokteha14
مشکل گشایی🌸 یکی از ارادتمندان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط ره از ایشان نقل می کند که فرمود: اسم پسرم برای سربازی درآمده بود.می خواستم دنبال کار او بروم که زن و مردی برای حل اختلاف،نزد من آمدند.ماندم تا قضیه آن دو را فیصله دهم.بعداظهر،پسرم آمد و گفت:نزدیک پادگان،به چنان سردردی مبتلا شدم که سرم متورم شد.دکتر آنجا معاینه ام کرد و مرا از خدمت معاف دانست.همین که از پادگان بیرون آمدم،دیگر هیچ اثری از ورمم و سردرد نبود! شیخ ره در پایان افزودند: ما رفتیم کار مردم را درست کنیم،خدا هم کار ما را درست کرد.... ✍🏻منبع:کیمیای محبت ص 181 و 182 @nokteha14👈👈👈
وجود مشکلات بخاطر قطع صله رحم @nokteha14
جناب آقای حاج سیّد جلال رئیس السادات تعریف کردند: روزی آقای امیری، استاد قرآن نزد من آمده و جریانی را برایم نقل کردند. ایشان گفتند: مدّتی قبل همراه آقای مرویان از مشهد عازم تهران بودم، در بین راه اتوبوس ما خراب شد هنگامی که پیاده شدیم و منتظر ماشین دیگری بودیم متوجه شدم که در بیابان نزدیک کوه یک نفر سفیدپوش همچون خواجه‌ی خضر ایستاده است. به طرف او به راه افتادم وقتی نزدیک او رسیدم دیدم اصلاً متوّجه من نیست و در عالم دیگری به سر می‌برد. هنگامی که به ایشان سلام کردم. جوابم را دادند و پرسیدند: شما از مشهد می‌آیید؟ عرض کردم : بله. مجدّداً پرسیدند: از آیة الله قمی چه خبر؟ عرض کردم: حالشان خوب بود. فرمودند: خیر آقاجان! مثل اینکه شما خبر ندارید: من دیدم که آیة الله قمی را دستگیر کرده و با خود بردند. جاج آقای امیری می‌گفتند: آنچه که بیش از هر چیز برایم شگفت‌آور بود این بود که با زبان قرآن با من تکلّم می‌کردند! و با اینکه تا آن موقع ایشان را ندیده بودم و نگفته بودم که من استاد قرآن هستم. بالاخره با ایشان خداحافظی کرده و با آقای مرویان به تهران رفتیم. امّا از موقعی که با ایشان خداحافظی کردم و به تهران رفتم تا وقتی که به مشهد بازگشتم در فکر ایشان بودم و با  خود می‌گفتم: این شخص چه کسی بود؟ و از اینکه نام ایشان را نپرسیده بودم بسیار ناراحت بودم. بعد از مدّتی در حالی که سخت در همین فکر بودم به یکی از دوستانم برخورد کردم، او از من پرسید: چرا اینقدر ناراحت هستید؟ و اصرار کرد تا علّت ناراحتیم را فهمید. بنده هم جریانی را که در بین جاده برایم اتفاق افتاده بود برایش بازگو کردم. او تبسمی نموده و گفت: شخصی که به دنبالش می‌گردی زمانی در خانه‌ی حاج سید جلال رئیس السادات به سر می‌بردند، به آنجا برو شاید ایشان را ببینی. آقای حاج سید جلال می‌گفتند: بعد از اینکه آقای امیری، ماجرای خود را تعریف کردند: به ایشان گفتم: اسم آن شخصی که با او برخورد کرده‌اید، آقای مجتهدی می‌باشد که هم اکنون در منزل ما به سر می‌برند. آقای امیری تقاضا کردند که ایشان را نزد آقا ببرم، گفتم: مانعی ندارد. چند روز بعد آقای امیری به منزل ما آمده و مشاهده کردند ایشان همان آقایی هستند که در بیابان دیده بودند. آقای امیری می‌گفتند: هنگامی که خدمت آقای مجتهدی رسیدم به ایشان عرض کردم: مدّتی است عیالم مریض می‌باشد و خود نیز دچار گرفتاریهای متعددی شده‌ام و به طور کلی زندگی نابسامانی پیدا کرده‌ام، اگر ممکن است دعایی بفرمائید تا گرفتاریهایم برطرف شود. آقا تأملی کرده و فرمودند: بله، کسی که رَحِمَش را از خانه دور کند، این چیزها را هم دارد، پیرمردی از بستگانتان از شما دلگیر و ناراحت شده است، شما دل او را شکسته‌اید، او در آن حال آهی کشیده که به سبب آن، گرفتاری به شما روی آورده است و تا هنگامی که دل او را بدست نیاورید این گرفتاریها بر طرف نخواهد شد و عیالتان روز به روز بدتر می‌شود. آقای امیری می‌گفتند: هر چه در آن موقع فکر کردم چه کسی از من دل آزرده شده به نتیجه‌ای نرسیدم. وقتی به خانه رفتم مسأله را با عیالم در میان گذاشتم و او هم متوجه نشد. بالاخره آنقدر فکر کردیم تا اینکه پی بردیم جریان چیست. قضیه از این قرار بود که مدّتی قبل پیرمردی درب منزل ما آمده و اظهار داشت: من از اقوام پدرتان هستم امّا شما مرا نمی‌شناسید، اگر امکان دارد به من کمکی کنید. بنده که تا آن موقع او را ندیده بودم، گفتم: دروغ نگو، من تا بحال یک مرتبه هم تو را ندیده‌ام آنگاه درب را بر روی او بستم و او هم با ناراحتی بسیار آنجا را ترک کرد. وقتی متوجه شدم عیب کار از کجاست شروع به جستجو کردم و بعد از شناسائی آن پیرمرد فهمیدم راست می‌گفته و از اقوام دور ما محسوب می‌شود. بالاخره به او کمک نموده و دل او را به دست آوردم و پس از آن زندگیم به حالت عادی بازگشت و گرفتاریهایم یکی پس از دیگری برطرف گردیدو عیالم نیز سلامتیش را بدست آورد. 📚لاله ای از ملکوت @nokteha14
💎 امام جعفر صادق علیه‌السلام 🔸اذا رأیتم العبد یتفقّد الذنوب من الناس ناسیاً لذنبه فاعلموا انه قد مکر به 🔸هرگاه بنده‌ای را دیدید که در جستجوی گناهان مردم است و گناه خویش را از یاد برده، بدانید که او فریب خورده است. 📚 تحف‌العقول/364 @nokteha14
در نجف طلبه‌ای بود که می‌گفت من در حال نماز، به مطالب درس‌هایم فکر می‌کنم و آن را در ذهنم مطالعه می‌کنم. استدلالش هم این بود که تحصیل علم واجب است ولی حضور قلب مستحب! حاج آقا بزرگ این جریان را با حالت طنز نقل می‌کردند و مخاطب می‌فهمید که این استدلال شیطانی است و این جور درس خواندن طلبه را به جایی نمی‌رساند. مقصود ایشان این بود که شیطان هر کسی را مطابق شرایط خودش فریب می‌دهد تا آن جا که این بنده خدا نسبت به نماز با آن اهمیت فوق العاده این گونه کوتاهی می‌کرده است. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی @nokteha14