#پنجشنبه است
و دوباره یاد می کنیم
از آنها که وقتشان
و مکانشان از ما جداست
یاد می کنیم از آنها
که دلتنگشان می شویم
#یاد می کنیم از آنها
که هنوز دوستشان داریم
یاد می کنیم از همه
شهدا و درگذشتگانمان
با #فاتحه ای و صلواتی
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #تذکر_امام_هادی
سلیمان جعفری میگوید: امام هادی علیه السلام به من فرمودند: چرا نزد عبدالرحمن بن یعقوب می روی؟ عرض کردم: آقا او دایی من است
فرمودند: او در مورد خداوند حرف های بزرگی می زند؛ خداوند را به صفات محدود توصیف می کند حال آنکه خداوند از هر وصفی بالاتر است؛ پس تو یا با او هم نشین باش و دیگر نزد ما نیا! و یا هم نشین ما باش و عبدالرحمن را ترک کن!
عرض کردم: او هر چه می خواهد بگوید! از او چه ضرری به من می رسد وقتی من حرف های او را باور ندارم؟ حضرت فرمود: نمی ترسی عذابی بر او نازل شود و تو را هم در برگیرد؟
مگر خبر نداری کسی که خودش از اصحاب موسی علیه السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون ؛ آن وقت که لشکر فرعون به حضرت موسی رسید ، آن مرد از ایشان جدا شد تا پدرش را نصیحت کند و او را به حضرت موسی ملحق کند ، پس پدرش می رفت و او با پدر بحث می کرد ؛ تا این که به کنار دریا رسیدند و هر دو غرق شدند. خبر به حضرت موسی علیه السلام رسید؛ فرمود: او در رحمت خداست ولی وقتی عذاب نازل شود ، کسی که نزدیک به گناهکار شده باشد هم، امنیت نخواهد داشت
منبع: کافی ، جلد ۲ ، صفحه ۳۷۴
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
AndroVid_join_6024_6999_00.mp3
3.16M
مقام چایی ریز جلسات سیدالشهدا علیه السلام ...
سید احمد دارستانی
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #پول_قدرت_جمال
پسر بچه ای پرنده ی زيبايی داشت و به اون خیلی علاقه داشت ، حتی شب ها وقت خواب، قفسش رو كنار رختخواب میگذاشت و میخوابيد.
برادر و خواهرا كه از اين همه علاقه برادر به پرنده باخبر شده بودند، از او حسابی كار می كشيدند.
وقتی پسر خسته بود و نمیخواست كاری را انجام بدهد ، اون رو تهديد می كردند ، كه الان پرنده ات رو از قفس آزاد می کنیم و اون با التماس می گفت: كار که به پرنده ام نداشته باشيد. هر كاری بگيد انجام میدم. يک روز صبح برادرش اون رو صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد ، که او با سختی و كسالت گفت : خسته هستم و خوابم می آید
برادرش گفت الان پرنده رو آزاد می كنم، پسرک آرام و با خونسردی گفت خودم ديشب پرنده رو آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم كه با آزادی اون خودم هم آزاد شدم.
اين حكايت خیلی از ماست.
تنها فرق در میان ما نوع پرندهایست كه به آن دلبسته ايم. پرنده بعضی پول، بعضی قدرت، برخی موقعيت، بعضی زيبایی و جمال، بعضی مدرک، هر كسی را به چيزی بسته اند و ترس از رها شدن از آن ، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
درکدامین نخلستان هستی
و با دلدار خود به راز ونیاز
نشسته ای؟
درکدامین چاهسر فرو برده
و #راز_دل می گشایی؟
ای کاش می دانستیم بیت
الاحزانت را کجا برپا کرده
ای؟ #این_بقیه_الله ...
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #ماه_شب_چهارده
ابراهيم بن محمد نيشابورى میگويد: حاكم ستمگر نيشابور ، به نام عمر وبن عوف تصميم گرفت مرا به جرم دوستى خاندان رسالت و تشيع اعدام كند، هراسان شدم، با بستگانم وداع كردم و خود را به شهر سامرا، حضور امام حسن عسكرى علیه السلام رساندم ، و در آنجا قصد فرار و مخفى كردن خود داشتم
وقتى به نزد آن حضرت ، شرفياب شدم ، ديدم پسرى كه چهره اش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد ، در آنجا نشسته بود، از نور جمالش آن چنان حيران و شيفته شدم كه نزديك بود جريان خودم را فراموش كنم ، آن كودك نورانى به من فرمود: اى ابراهيم فرار نكن ، خداوند شر آن حاكم را از سر تو، دفع مى كند
حيرت من زيادتر شد ، به امام حسن عسكرى علیه السلام عرض كردم: اين آقازاده كيست كه از باطن من خبر داد؟ فرمود: هو ابنى و خليفتى من بعدى: پسرم و جانشين من است.
همان گونه كه آن حضرت خبر داد، خداوند مرا از شر عمرو حفظ كرد، زيرا معتمد عباسى ، برادرش را فرستاد تا عمرو بن عوف را بكشد
اثبات الرجعه فضل بنشاذان، مطابق نقل اثباه الهداه ، جلد۷ ، صفحه ۳۵۶
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
بیقراری یعنی...؟.mp3
9.33M
چرا من در این بازه زمانی به دنیا آمدم؟ چرا من نیز جزو مردم آخرالزمان، محسوب می شوم؟
استاد محمد شجاعی
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #مسابقه_دانشجویی
یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجوهای کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنک های یکدیگر را بترکانید. هر کدام از شما بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است.
مسابقه که شروع شد ، بعد از چند دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم. استاد رو به جمع دانشجوها کرد و گفت: همین مسابقه را در کلاس دیگری انجام دادم و همه ی کلاس برنده شدند ، زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند
چرا که قرار بود بعد از یک دقیقه هر کس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد.
ما انسان ها در جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده. قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. می توانیم با هم بخوریم. با هم رانندگی کنیم. با هم شاد باشیم. با هم… پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
همــه ی مـــا روزهـــای بد
داشته و داریم ، اما چیزی
که درسته، اینــه کـه هیچ
ابــری اونقـدر تیـره نیست
که #آفتاب نتـونــه از بین
اون بتابه..
همیشه یادمـون باشــه که
وضعیتی کــه الان داریــم
سرنوشت نهایی ما نیست
روزهایخوب خواهند آمد
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #گشایش_سختی
بنده خدایی نزد حاکمی رفت و از او خواهش کرد تا در بارگاهش به کاری گمارده شود. حاکم از او پرسید آیا قرآن خواندن میدانی؟ گفت نمیدانم و نیاموختم. حاکم گفت از کار دادن به کسی که قرآن خواندن نیاموخته است معذوریم. مرد هم برگشت ...
او به امید دست یافتن به مقام مورد علاقهاش، به آموختن قرآن پرداخت.
مدتی گذشت و مرد به برکت خواندن و فهم قرآن کریم به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای دیدار با حاکم.
روزی حاکم او را دید و از او پرسید چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟ در پاسخ گفت: چون قرآن را آموختم ، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. حاکم پرسید کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟ مرد پاسخ داد من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب ، هر كسی تقوای الهی را پیشه كند ، خداوند راه بیرون رفتن از سختی ها را برای او می گشاید
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
Panahian-43.mp3
3.97M
امام صادق علیه السلام فرمود مفضل چرا غمگینی؟
حاج علیرضا پناهیان
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #تغییر_دنیا
بر روی سنگ قبری در سن پترزبورگ چنین نوشته شده: هنگامی که جوان بودم و فارغ از همه چیز ، تخیّلم مرز و محدوده ای نمی شناخت ، در سر آرزوی تغییر دنیا را داشتم.
بزرگتر و خردمندتر که شدم دریافتم جهان تغییر ناپذیر است ، پس افق اندیشه ام را محدودتر کردم و بر آن شدم تا تنها کشورم را تغییر دهم. اما این هم عملی نبود.
بعد از سالها زندگی و تجربه ، آخرین تلاش ناامیدانه خود را صرف تغییر خانوادهام کردم اما افسوس آنها نیز که نزدیک ترین کسان به من بودند هرگز تغییر نکردند.
اکنون که در بستر مرگ آرمیده ام ، به ناگاه حقیقتی را یافته ام که اگر تنها خودم را تغییر داده بودم ، آن گاه نمونه ای می شدم برای اعضای خانواده ام تا آنان نیز خود را تغییر دهند. با انگیزه و تشویق آنها چه بسا کشورم نیز اندکی اصلاح میشد ، شاید میشد دنیا را هم تغییر بدهم
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50