امیرالمؤمنین عليه السلام:
كُن بِالـــوَحـدَةِ #آنَسَ مِنكَ
بِقُرَناءِ السَّوءِ
با تنهايى دمخورتر باش تا
با همنشينان بد
غررالحكم ، #حدیث ۷۱۵۲
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #مراسم_جشن_آتش
افرادی که درصدد بودند با برنامه ریزی دقیقی آتش پرستی را در ایران زنده کنند ، مراسم جشن آتش را برپا و شاه را به این مراسم دعوت کردند
وقتی خبر برگزاری این مراسم و دعوت از شاه به آقای بروجردی رحمه الله علیه رسید ، عصبانی شد و پیکی فرستاد تا شاه را از حضور در این مراسم باز دارد.
وقتی فرستاده آیت اللّه بروجردی پیام اعتراض ایشان را به شاه رساند ، شاه گفت آتش که چیزی نیست. ما نیز مایلیم در این مراسم حضور پیدا کنیم
فرستاده ایشان آیت اللّه سید موسی شبیری زنجانی گفت بله، آقا خودشان می دانند که آتش چیزی نیست، ولی می فرمایند چنانچه شما در این مراسم شرکت کنید، بیگانگان در خارج از ایران اینگونه تبلیغ می کنند که آتشی را که پیامبر اسلام صل الله علیه و آله هزار و چهارصد سال پیش خاموش کرده است ، شاه دوباره روشن کرده است
این سخنان آیت الله بروجردی، شاه را به فکر واداشت و دستور داد این مراسم به کلی لغو شود.
الگوی زعامت ، صفحه ۱۸۶ و ۱۸۷
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
وقـتـی بــه زنـدگــی #فکر
می کنید ، ایـن دو نکتـه را
به خاطر داشته باشید:
هــر چقـدر #احساس گناه
داشته باشید گذشته تغییر
نمی کند.
و هر چقدر استرس داشته
باشیدآینده عوض نمیشود.
پس درست #زندگی کنیم
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #امام_و_کیسه_نان
معلی بن خیس می گوید: در یکی از شب های بارانی، امام صادق علیه السلام از تاریکی شب استفاده کردند و تنها از منزل بیرون آمده، به طرف ظله بنی ساعده حرکت کردند.
من هم با کمی فاصله آهسته به دنبال امام روان شدم.
ناگاه! متوجه شدم چیزی از دوش امام به زمین افتاد. در آن لحظه، آهسته صدای امام را شنیدم که فرمود: خدایا! آنچه را که بر زمین افتاد به من بازگردان.
جلو رفتم و سلام کردم. امام از صدایم، مرا شناخت و فرمود:
- معلی تو هستی؟
- بلی معلی هستم. فدایت شوم!
پس از آنکه پاسخ امام علیه السلام را دادم، دقت کردم تا ببینم چه چیز بود که به زمین افتاد. دیدم مقداری نان بر روی زمین ریخته است. امام علیه السلام فرمود:
- معلی نانها را از روی زمین جمع کن و به من بده!
من آنها را جمع کردم و به امام دادم. کیسه بزرگی پر از نان بود طوری که یک نفر به سختی می توانست آن را به دوش بکشد.
معلی می گوید:عرض کردم: اجازه بده این کیسه را به دوش بگیرم.
فرمود:نه! خودم به این کار از تو سزاوار ترم، ولی همراه من بیا.
امام کیسه نان را به دوش کشید و راه افتادیم، تا به ظله بنی ساعده رسیدیم. گروهی از فقرا و بیچارگان که منزل و مسکن نداشتند در آنجا خوابیده بودند حتی یک نفر هم بیدار نبود.
حضرت در بالین هر کدام از آنها یک یا دو قرص نان گذاشت به طوریکه حتی یک نفر هم باقی نماند.
سپس برگشتیم، عرض کردم:فدایت شوم! اینان که تو در این شب برایشان نان آوردی، آیا شیعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟
امام علیه السلام فرمود:- نه! ایشان معتقد به امامت من نیستند؛ اگر از شیعیان ما بودند بیشتر از این رسیدگی می کردم!
منبع: بحار، جلد ۴۷ ، صفحه ۲۰
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #ﮐﻠﯿﺪ_ﻃﻼﯾﯽ_ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﯾﮏ : ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺩﻭ : ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ من رو ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻨﺪ.
سه :ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻟﻄﻔﯽ ﮐﻪ میکنم از کسی ﺗﻮﻗﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻄﻒ ﺭو ﺩﺭ ﺣﻖ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ.
چهار :اونایی ﮐﻪ به من بدی کردن توسط خدا ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ میشن ﻫﺮﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ نشم.
پنج : ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ اونه ﮐﻪ برای ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ من رو ﺗﻨﮓ کنه
شش : ﻣﻼﮎ ﻣﻦ، ﺭﻓﺘﺎﺭ خوب باهمه آدماس نه مقابله به مثل
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
خوب است کـه انسان اسم
خـودش را در هر کار خیری
بنویسد و خودش را شریک
گـرداند. زیرا فـردای قیامت
معلوم نیست کـدام قبول و
کدام ردّ خواهد شد!
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #پیرزن_خداشناس
امیرالمومنین علیه السلام با جمعی از همراهان از جایی عبور میکردند. پیرزنی را دید که با چرخ نخ ریسی خود مشغول رشتن پنبه بود.
پرسید پیرزن ، خدا را به چه چیزی شناختی؟ پیرزن به جای جواب ، دست از دسته چرخ برداشت. طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن ، چرخ از حرکت ایستاد.
پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد.
آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی ، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش بیافتد و از گردش خود باز نایستد؟
امیرالمومنین علی علیه السلام روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید.
داستان هایی از خدا ، نوشته احمد و قاسم میرخلف زاده ، جلد ۱
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺭﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﻟﻮﺣﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﯾﺪ؛
" ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺵ " ﺑﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ
"ﻗﺸﻨﮓ " ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﻭ "ﺳﺎﺧﺖ" ...
"ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺑﺎﺵ " ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺑﺎﺵ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ "ﺣﺴﺎﺭﻭ" ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﺪﺍﺵ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ " ﺩﺭﺳﺎﺭﻭ" ...
"ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺎﺵ" ﺍﺯ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻬﺖ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﻫﻤﻪ ﺷﺒﯿﻪ " ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻥ" ﻧﯿﺴﺘﻦ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﻮﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ " ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯿﺮﻩ" ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﻨﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺱ ...
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #پاداش_عظیم_دعا
روایت است ابراهیم بن هاشم گفت: در موقع عرفات عبدالله جندب را دیدم که حال معنوی هیچ کس بهتر از او نبود. دست هاى خود را به سوى آسمان بلند کرده و اشک دیده اش بر روى صورت او جارى بود تا به زمین مى رسید.
چون مردم فارغ شدند به او گفتم در این پایگاه وقوف ، هیچ کس را بهتر از تو ندیدم. گفت به خدا قسم دعا نکردم مگر براى برادران مؤمن خود. زیرا که از امام موسى بن جعفر علیه السلام شنیدم هر کس دعا کند براى برادران مؤمن خویش پشت سر آنها ، از عرش ندا می رسد که از براى تو صد هزار برابر باد.
به خداوند قسم که دست بر ندارم از صد هزار برابر دعای فرشتگان که قطعا آن دعاها در حق من مستجاب و مقبول هستند در برابر یک دعاى خودم که معلوم نیست مستجاب می شود یا نه.
منتهى الامال ، جلد ۲ ، صفحه ۱۶۴
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
حالت-های-وحی-بر-پیامبر-اکرم-صلی-الله-علیه-واله-استاد-عالی.mp3
2.61M
🎼 پادکست بسیـار زیبا
🎙 استاد مسعود عــالی
🗒 تمام کمالات خداوند
⏱ ۰۲ دقیقه و ۴۶ ثانیه
نشر دهنده معارف باشید
❖ کانال نُکتِه هایِ ناب
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #کتک_زدن_کودک
شبهایی که آقای حاج شیخ رجبعلی جلسه میرفت ، مأمور بردن و آوردن ایشان، مرحوم صنوبری بود
یک روز آماده می شود که حاج شیخ را ببرد به جلسه ، خانم ایشان از بچه اش ناراحت شده ، گویا بچه اذیت می کرده، وقتی بچه غافل بوده می زند به پشت او. تا این ضربه را می زند، کمر خودش به شدت شروع می کند به درد گرفتن
آقای صنوبری وقتی خانمش را در این وضع می بیند، میگوید: من می خواهم بروم دنبال آقا شیخ رجبعلی، تو هم بیا توی ماشین؛ سر راه تو را به درمانگاهی می برم...
رفتیم شیخ رجبعلی را سوار کردیم. همین طور که داشتیم می رفتیم گفتم: حاج شیخ! ایشان که عقب ماشین نشسته، خانم من است، می خواهم ببرم دکتر؛ برای ایشان دعا کنید! شیخ فرمود: دکتر نمی خواهد؛ بچه را آن طور نمی زنند! گفتم: آقا چکار کنیم؟ فرمود: بچه را خوشحال کنید ، یک چیزی بخرید تا خوشحال شود!
مرحوم صنوبری گفت: رفتیم چیزی، اسباب بازی یا خوردنی گرفتیم و دادیم دست بچه؛ همین که خوشحال شد، کمر خانم که از شدت درد خمیده شده بود، کاملاً خوب شد!
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50