زنی فاسد و هرزه گرد، با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل روبرو شد. با قیافه زیبا و آرایش کرده خود آنها را فریفت. یکی از آن جوانان به دیگری گفت: «اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش خواهد شد.» زن آلوده چون این سخن را شنید گفت: «به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمی گردم.»پس شب به خانه عابد رفت و درب را کوبید و گفت: «من زنی بی پناهم! امشب مرا در خانه خود جای بده.» ولی عابد امتناع ورزید. زن گفت: «چند نفر جوان مرا تعقیب می کنند، اگر راهم ندهی، از چنگشان خلاصی نخواهم داشت.»عابد چون این حرف را شنید به او اجازه ورود داد. همین که آن زن داخل خانه شد لباسش را از تن خود بیرون آورد و قامت دلارای خویش را در مقابل او جلوه داد. چون چشم عابد به پیکر زیبا و اندام دلفریب او افتاد چنان تحت تأثیر غریزه جنسی واقع شد که بی اختیار دست خود را بر اندامش نهاد. در این موقع ناگهان به خودش آمد و متوجه شد که چه کاری از او سرزده است. به طرف دیگی که برای تهیه غذا زیر آن آتشی افروخته بود رفت و دست خود را در آتش گذاشت. زن پرسید: «این چه کاری است که می کنی؟» او جواب داد: «دست من، خودسرانه کاری انجام داد، حالا دارم او را کیفر می دهم.» زن از دیدن این وضع طاقت نیاورد و از خانه او خارج شد. در بین راه به عده ای از بنی اسرائیل برخورد کرد و گفت: «فلان عابد را در یابید که خود را آتش زد.» و وقتی آنها رسیدند مقداری از دست او را سوخته یافتند. بحارالانوارج۱۴
لطفا کنید مطالب نکته های ناب را با لینک کانال منتشر کنید
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
اسكندر مقدونی به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه طلب و جهان گشایی بود كه در ۳۳ سالگی درگذشت. روزی كه مرگ وی فرا رسيد، آرزو داشت كه فقط یک روز ديگر زنده بماند تا بتواند مادرش را ببيند. او نيازمند ۲۴ ساعت زمان بود تا بتواند فاصله ای را كه سفر، ميان او و مادرش ايجاد كرده بود از بين ببرد و به نزد او بازگردد. به ويژه اينكه به مادرش قول داده بود هنگامی كه تمام دنيا را تصرف كرد، به پيش او بازگردد و همه جهان را به او هديه كند. بنابراين، اسكندر از پزشكان خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم كنند و مرگش را به تأخير بيندازند. پزشكان به وی پاسخ دادند كه بيش از چند دقيقه به پايان عمر او باقی نمانده است و آنها نمی توانند كاری برايش انجام دهند. اسكندر گفت من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را يعنی نیمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم. آنها گفتند اگر همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمی توانيم كاری برايتان انجام دهيم، اين كار غير ممكن است. آن لحظه بود که اسکندر، بيهوده بودن تمامی کوشش هايش را به طور عميق درک کرد. او با تمام دارایی اش که کل دنيا بود، نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد. ۳۳ سال از عمرش را به هدر داده بود، برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريد ۲۴ ساعت هم نبود. متوجه شد که به خاطر اين دنيای واهی، بايد با نااميدی و محروميت کامل، جهان را ترک کند. زندگی به روايت بودا، صفحه ۸۶
لطفا کنید مطالب نکته های ناب را با لینک کانال منتشر کنید
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده است: زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره میکند، در همان لحظه در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است!! از نظر ابلیس بلند مرتبه ترین، نزدیک ترین و رفیق ترین با شیطان کسی است که میان زن و شوهر تفرقه و اختلاف بیافکند.
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: ابلیس تخت خویش را بر آب قرار می دهد، سپس سربازانش را گسیل می دارد. نزدیک ترین آنان از لحاظ رتبه و منزلت به ابلیس کسی است که فتنه بیشتری را پدید آورد، یکی یکی می آیند و می گویند: چنین و چنان کرده ام. (ابلیس) می گوید: کاری نکرده ای. سپس دیگری می آید و می گوید: او را رها نساختم تا وقتی میان وی و زنش جدایی انداختم. (ابلیس) او را نزد خود می خواند و می گوید: آری، تو! و او را (باخوشحالی) در آغوش می گیرد. »
بنابراین هر زن و شوهری باید بدانند که شیاطین اجنه و انسان درکمین آنان بوده و هرکدام از زوجین را تحت نظر دارند و در اندیشه ی ایجاد دشمنی و کینه در میان آنان هستند و اختلافات ساده ی آن ها را پیچیده و بزرگ می کنند تا آن ها را بیشتر و دشوارتر از آنچه در اصل بوده اند بنمایانند. تا جاییکه این اختلافات ممکن است به جدایی زن و شوهر نیز بیانجامد... لئالیالأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
از میان سقاخانه هایی که در حرم امام رضا وجود دارد، سقاخانه "اسماعیل طلا" ی صحن کهنه حرم رضوی یکی از معروفترین و قدیمیترین آنهاست. سنگ بنای این سقاخانه را نادرشاه افشار گذاشت. اما در واقع یکی از فرماندهان فتحعلیشاه، بهای روکش طلای آن را مهیا کرد! ماجرا از این قرار بود که در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. "اسماعيل خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد. فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيلخان سكههای طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند!
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
استاد فاطمی نيا مي گويد :علامه جعفری از پدر آیت الله خویی، مرحوم آسید علی اکبر خویی، نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده. چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند این دختر زیبا نصیب جوانی شد. مکه ای برای این جوان واجب شد. این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و...سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم. نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم. داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان. به او گفت: می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم. دخترهایش را صدا زد و گفت: او را ببرید داخل. خیالت تخت برو مکه. جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد. در زد گفت: آمده ام زنم را ببرم. گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم. گفت: بابا علی خان کجاست؟ گفتند: تبریز.راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز. علی باباخان را پیدا کرد. گفت: اینجا چه می کنی؟ گفت: تو این زن را سپرده بودی به من. شنیده بودم که این زن زیبا است. ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است. به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا تو برگردی
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
آیا ناظر بودن امام زمان بر اعمال ما، منافاتی با ستّار بودن خداوند ندارد؟
پاسخ: بر اساس روایات مختلف، امام زمان، چشم خدا در میان انسانهاست و هر سال اعمال و تقدیرات انسان ها، در شب قدر بر ایشان عرضه میشود. اما این روایات منافی با ستّاریت خدا نیست؛ زیرا امام زمان واسطه فیض الهی و رابط خلق و خالق است و لازمه ی اینکه به بهترین وجه، این وساطت تحقق پذیرد، این است که آن حضرت از قابلیت ها و افعال همگان با خبر باشد.
ثانیا، میزان ستّار بودن پروردگار نسبت به هر کس، به تناسب لیاقت، شایستگی و درجات نزدیکی او در پیشگاه خداست. از این رو خداوند برای کافران پرده پوشی ندارد و ستاریت او نسبت به مومنان نیز، به تناسب درجات ایمان آنها، متفاوت است.
بنابراین چه بسا بعضی اعمال مومنان مُقرّب را از نظر امام زمان نیز مخفی بدارد. امامان معصوم از همه ی صفات الهی از جمله صفت ستار بودن، برخوردارند. و همانند خدا، بندگان مومن را رسوا نمیکنند و رازدار اسرار و اعمال مردم هستند.
پرسش و پاسخ دانشجویی، ج٢٧
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
موتور کشتی بزرگی خراب شد. مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند! سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند... وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد. یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد : او واقعا هیچ کاری نکرد! ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟ بنابر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟ مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد : ضربه زدن با آچار : ۲دلار تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : ۹۹۹۸ دلار وذیل آن نیز نوشت : تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجای زندگی باید تلاش کرد میتواند همه چیز را تغییر بدهد...
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
سخاوتمندی و کرم امام حسن مجتبی علیه السلام
از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه روزى از كنار يكى از باغهاى بيرون مدينه عبور میکرد، در مسير خود به غلام سياه چهره اى رسيد كه گرده نانى در دست داشت؛ يك لقمه خود میخورد و يك لقمه هم به سگى كه در برابر او ايستاده بود، میخوراند و اين كار را ادامه میداد تا نيمى از آن گرده نان را خورد و نيم ديگر را به آن سگ خورانيد.
امام حسن عليه السلام از وى پرسيد: چرا چنين میكنى؟ وى در پاسخ گفت: خجالت میكشم كه من بخورم و سير گردم و اين سگ گرسنه بماند! امام حسن عليه السلام پرسيد: غلام كيستى؟ در پاسخ گفت: غلام «ابان بن عثمان». پرسيد: اين باغ از آن كيست؟ در پاسخ گفت: از «ابان بن عثمان». امام حسن عليه السلام خطاب به او فرمود: تو را سوگند میدهم به خدا كه از اين محل بيرون نروى تا من بازگردم.
امام حسن عليه السلام رفت و طولى نكشيد در حاليكه غلام و باغ را از «ابان» خريده بود، بازگشت. حضرت به غلام، گفت: تو را از مولايت خريدم. غلام گفت: اى مولاى من! من مطيع خدا و رسول خدا و شخص شما هستم و در خدمت حاضرم! امام حسن عليه السلام فرمود: باغ را هم از «ابان» خريدارى كردم. اينك تو را در راه خدا از قيد بردگى آزاد میكنم و اين باغ هم از سوى من به تو اهدا میشود! غلام گفت: اى مولاى من! باغ را به كسى بخشيدى كه مرا به او بخشيدى (يعنى خدا).
فضائل پنج تن عليهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج۴، ص۲۱۰
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
ازْدی به طواف کعبه اشتغال داشت و شش دور را انجام داده بود و می خواست دور هفتم را انجام دهد، که چشمش در سمت راست کعبه، به گروهی از حاجیان افتاد که گرد جوانی خوشرو و خوشبو حلقه زده اند. او دارای هیبتی مخصوص بود و برای حاضران سخن می گفت. ازدی به حضورش مشرّف می شود و سخنانش را می شنود. ازدی می گوید: خوش سخن تر از او کسی ندیدم و زیباتر از کلامش، کلامی نشنیدم، پرسیدم: این کیست؟ گفتند: فرزند رسول خداست که سالی یک روز، برای دوستان خاص خود، ظاهر می شود و سخن می گوید. ازدی به حضرتش عرض می کند: مرا هدایت کنید.حضرت سنگریزه ای کف دستش می نهد. ازدی دستش را می بندد. کسی از او می پرسد: چه به تو داد؟ ازدی می گوید: سنگریزه. ولی وقتی که دستش را باز می کند، می بیند طلاست. سپس حضرت به وی می فرماید: حجت بر تو تمام شد و حق بر تو آشکار گردید. آیا مرا می شناسی؟ ازدی می گوید: نه. فرمود: انَا الْمَهْدی وَ انَا قائِم الزَّمان؛ من مهدی قائم زمانه هستم که زمین را از عدل و داد پر خواهم کرد، وقتی که از ظلم و جور پر شده باشد. زمین هرگز از حجت خالی نمی ماند و مردم هرگز بدون رهبر نیستند. این امانتی است نزد تو که بجز برای برادران حق جوی خود، به کسی نگو. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 177.
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
داستان ازدواج حضرت موسی (ع) با یکی از دختران حضرت شعیب (ع) :
۱- دختران شعیب پیامبر در اطراف شهر مدین، مانند مردم به چرای گوسفندان اشتغال داشتند، آنان پیری و ناتوانی پدر را دلیل کار خود اعلام کردند. گویای این نکته مهم است که دین با حضور زنان دراجتماع وبرعهده گرفتن کارهای دشوار- همچون شبانی گوسفندان- مخالفتی ندارد.
۲- از جمله «لا نسقی حتی یصدر الرعاء» برمی آید که دختران شعیب ضمن حضور دراجتماع مردان، از اختلاط و همدوشی با آنانکه مستلزم شکستن حریم الهی است اجتناب میکردند. منش دختران شعیب رعایت شرم، آزرم وحیا بود. براین اساس، زنان با رعایت اصل «عدم اختلاط» و اصل «عفت و حیا» آزادند مسئولیتهای جاری زندگی را برعهده بگیرند.
۳- موسی جوان مجردی که تنها در بیابان راه میپیمود، به دختران شعیب رسید و بیآنکه تحت تاثیر هوای نفسانی باشد با کمال عفت و پاکدامنی با آنان سخن گفت، این امر نشان میدهد که سخن گفتن دختران و پسران با یکدیگر اگر با هدفی معقول و به دوراز هوسهای شیطانی باشد، بیاشکال است.
۴- روح جوانمردی در رفتار موسی با یاری رساندن به دختران شعیب با وجود خستگی و گرسنگی زیاد و بدون هیچ چشم داشت مادی، موج میزند. او با این کار نشان داد که انسان بزرگ و با فتوت است.
۵- درباره جمله «رب بما انزلت الی من خیر فقیر»؛ پروردگارا من به هر خیری که به سویم بفرستی، سخت نیازمندم. گفتهاند : چون موسی (ع) بسیار گرسنه بود، پس از یاری رساندن به دختران شعیب، زیر سایه درختی رفت و از خدا خواست مشتی خرما یا تکهای نان به او ارزانی دارد.
این امر نشان میدهد حضرت هنگام ترک کاخ فرعون و دیار مصر تمام آنچه داشت را رها کرد و هیچ مالی به همراه نداشت، با این حال در کنار کسب امنیت، همسری شایسته نصیبش شد واز زندگی لذت بخش بهرهمند گشت. این امر گویای تحقق وعده الهی است که پیش از این نیز از آن یاد کردیم؛ اینکه با لطف خود همسران فقیر را بینیاز میسازد.
۶- شعیب پیامبر با دیدن موسی (ع) وارزیابی شخصیت انسانی واخلاقی او، ازدواج با یکی از دخترانش را پیشنهاد کرد، با آنکه این امر خلاف عادت است؛ زیرا خواستگاری باید از سوی داماد باشد؛ نه پدر عروس.
این امر نشان میدهد که ازنظر قرآن آنجا که انسان به دامادی شایسته و برخوردار از سجایای اخلاقی برمی خورد و خود نیز دختری هم کفه و شایسته دارد بسیار بجا و نیکو است که خود پیشدستی کند و با پیشنهاد ازدواج، مقدمات این پیوند را فراهم آورد.
۷- مهریه از شرایط ازدواج و هدیه است که خداوند بر عهده گرفتن و پرداخت آن را از سوی مردان لازم دانسته است. در این ماجرا چون شعیب میدانست موسی (ع) توان مالی ندارد و با واگذاری مسئولیت اداره امور زندگیاش به مدت ۸ سال یا ۱۰ سالی (در عین تحفظ بر اصل مهر) آن را متناسب با توان داماد در نظر گرفت.
این امر به اصل عدم سخت گیری این پیام مهم را به همه خانوادهها میرساند که در ازدواج باید بر اصل آسان گیری و رعایت توان جوانان توجه کنند رعایت همین نکات، پیوندی مستحکم میان حضرت و همسرش برقرار کرد
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
کسانی که همواره از بیماری یا مصیبت سخن می گویند در نهایت آن را به خود جذب خواهند کرد. با وجود این که مردم نیروی خارق العاده کلام را دریافت می کنند ولی باز هم نمی توانند مراقب گفتار خود باشند. مثلاً دوستی دارم که در تماس تلفنی به من می گوید: "بیا برویم مثل قدیم ها گپ بزنیم و درد و دلی کنیم." منظور او از این گپ زدن به کار بردن واژه های غیرسازنده مثل درد بی پولی، وضعیت کاری خراب، شکست، بیماری و گله گذاری از روزگار است. من هم معمولاً به او می گویم: "نه متشکرم. من به اندازه کافی از این گپ ها زده ام، برایم خیلی گران تمام می شوند. ولی حاضرم در مورد خواسته هایمان و آن چه علاقه داریم صحبت کنیم، نه درباره موضوعاتی که برایمان خوشایند نیست." یک مثل قدیمی می گوید: "فقط به سه دلیل جرات کلام داشته باشید: به خاطر طلب سلامت، برکت و سعادت." هرچه انسان در مورد دیگران بگوید در مورد او خواهند گفت و هرچه را برای دیگری بخواهد همان را برای خود خواسته است. "نفرین" همیشه به گوینده برمی گردد و اگر کسی برای دیگری بدبختی بخواهد بی تردید همان را برای خود خواسته است و اگر خواستار موفقیت دیگران بوده است و در طلب آن به آن ها کمک کند راه موفقیت را برای خود گشوده است. جسم و بدن انسان با قدرت کلام، تغییر و نیرو می یابد و بیماری را از ذهن هوشیار دور می کند.
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
فضیل بن عیاض، پیش از آن که با شنیدن آیه اى از آیات قرآن توبه کند راهزن بود. وى در بیابان مرو خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاه پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده و یاران بسیار داشت، همه دزد و راهزن. هر مال و جنس دزدیده شده اى که نزد او مى بردند، میان دوستان راهزن تقسیم مى کرد و بخشى هم خود برمى داشت. روزى کاروانى بزرگ مى آمد، در مسیر حرکتش آواز دزد شنید. ثروتمندى در میان کاروان، پولى قابل توجه داشت. برگرفت و گفت در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند، این پول برایم بماند. به بیابان رفت، خیمه اى دید در آن پلاس پوشى نشسته، پول به او سپرد. فضیل گفت در خیمه رو و در گوشه اى بگذار، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت. چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروان را به دزدى تصرف کرده بودند.آن مرد قصد خیمه پلاس پوش کرد. چون آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مى کردند. گفت آه، من مال خود را به دزدان سپرده بودم. خواست باز گردد، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا. چون نزد فضیل آمد، فضیل گفت چه کار دارى؟ گفت جهت امانت آمده ام. گفت همان جا که نهاده اى بردار. برفت و برداشت. یاران فضیل را گفتند ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مى دهى. فضیل گفت او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى برم. من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد. زیبایی های اخلاق، حسین انصاریان، صفحه 266
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50